نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات دفاع مقدس
خاطرات رزمندگان واحد اطلاعات و عمليات لشکر ثارالله؛
مجدداً با روشن شدن منور بعدي او را به زمين انداختم . تـرکش هاي خمپاره به بدنم خورد و خون از پشت سر و گردنم روان شد، نکته‌ي جالب اين است که آن شب بدون قطب نما و به رغم اين که مسير را 90 درجه تغيير داده بودم ، توانستم به همان نقطه برسم .
کد خبر: ۴۴۰۷۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۶

خاطرات جهادگران کرمانی از دوران دفاع مقدس:
كومله هاي جنايتكار تعدادي از بچه هاي سپاه اروميه را به طرز فجيعي به شهادت رساندند و به ما پيغام دادند كه براي تحويل جسد ها بايد اسراي ما را گروهي از نيروهاي ضدانقلاب در كردستان آزاد كنيد.
کد خبر: ۴۴۰۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۶

خاطراتی از شهید والامقام عباسعلی فیض
فریادش در پاسگاه پیچید و دستور بازداشت عباسعلی را داد. روز بعد او در میان صلوات مردم آزاد شد. مردم جلوی پاسگاه منتظر او نشسته بودند.
کد خبر: ۴۴۰۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۵

علي القاعده من بايد ظرف ها را بشويم و سنگر را تميز كنم، ولي هر وقت نگاه مي كنم، مي بينم احمد اين كارها را كرده است.»
کد خبر: ۴۳۹۴۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۸

همزمان با هفته دفاع مقدس و سالروز شکست حصر آبادان سه کتاب در حوزه مقاومت رونمایی می‌شود‌.
کد خبر: ۴۳۹۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۴

به نقل از کتاب سجده در ام الرصاص
واقعا نمی شود حق مطلب را ادا کرد و یک به هزار آنجه را که بر شهدا و رزمندگان گردان غواص در تمرینات، شبهای عملیات و حتی بعد از آگاهی از شهادت دوستانشان رفته است، بیان نمود.
کد خبر: ۴۳۹۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۴

خاطرات جبهه
کد خبر: ۴۳۸۲۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۴

خاطرات جانباز اکبر وحیدی
جزء گروه تخریب بودم و باید با تعدادی دیگر از رزمندگان به سمت مین های کار گذاشته شده می رفتم تا راه را برای نیروهایی که از پشت سر می آیند باز می کردیم.
کد خبر: ۴۳۸۱۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۴

خاطرات دکتر کرامت یوسفی از دوران دفاع مقدس؛
وسط محوطه ی بیمارستان. یک یخچال وسط محوطه بود، دیدم یک کاسه با مایع قرمز رنگی که در آن بود، در یخچال قرار دارد و روی آن نوشته شده، نیاشامید، خطرناک است. تعجب کردم!
کد خبر: ۴۳۷۲۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۳

خاطرات واحد اطلاعات و عمليات تيپ ثارالله؛
هر قدمي كه بر مي‌داشتم به اندازه ي ده قدم زمين جلو مي آمد و با هر خيز ده‌ها متر پيش مي رفتم . شايد الان باور كردن اين حرف براي خواننده مشكل باشد، ولي خدا را شاهد مي گيرم كه آن شب من خودم نمي‌دويدم ، مرا مي‌بردند.
کد خبر: ۴۳۵۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۸

«حماسه تپه برهانی» در عملیات والفجر 2 شرحی از کربلای ایران است که توسط «سیدحمیدرضا طالقانی» بازروایی می‌شود.
کد خبر: ۴۳۵۵۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۳

معرفی کتاب
کتابچه موتور سوار با موضوعیت مجموعه خاطرات جانباز هشت سال دفاع مقدس حاج ابوالفضل فخرالاسلام
کد خبر: ۴۳۵۳۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۲

به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی برگزار می‌شود؛
به مناسبت بیست و هشتمین سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی مراسم «شب خاطره 9» در تبریز برگزار می‌شود.
کد خبر: ۴۳۵۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۰

روایت فرمانده دوران دفاع مقدس از عملیات «رمضان»
«ابوالفضل حسن‌بیگی» در کتاب «عبور از رمل» نوشته است: فکر می‌کردیم اگر یک تکان بخوریم «بغداد» را گرفته‌ایم! خبر نداشتیم که پدرسوخته‌ها تمام دنیا پشت صدام ایستاده‌ است تا نتوانیم از مرز عبور کنیم.
کد خبر: ۴۳۴۳۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۹

خاطرات;
کد خبر: ۴۳۲۸۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۳۰

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین شامانی
همین که میگذاشتمش زمین از گریه غش می کرد . هرجا هم دکتر بردیمش نفهمیدن که مشکلش چی هست . یه دعا نویس گفت ، تا هشت ساله نشه خوب نمیشه . خدا شاهده بچه ی به اون بزرگی رو موقع نماز خواندن به کولم میبستم و پاهاش از کنارم آویزان بود . اگر روی زمین می گذاشتمش غش می کرد . هشت ساله که شد ، کم کم بهتر شد . شیر هم نمی خورد وبا قاشق بهش شیر می دادم .
کد خبر: ۴۳۱۳۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۴

شهید احمد فیروز بخت
همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».
کد خبر: ۴۳۱۳۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۴

«سیدحسن شکری» در کتابی کم حجم سه عملیات والفجر8 و کربلای1 و کربلای5 را با نثری روان و پر جزئیات روایت کرده؛ که در نوع خود بی‌نظیر است.
کد خبر: ۴۳۱۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۳

شهید احمد فیروز بخت
همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».
کد خبر: ۴۳۱۲۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۳

شهید قدرت الله فرزانه پور
می‌دانستم که هر وقت می‌رود بیرون یا در مسجد است و یا حسینیه. سیزده چهارده سالش بود. می‌رفت آجر جا به جا می‌کرد و کمک می‌کرد.
کد خبر: ۴۳۱۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۲