خاطرات - صفحه 24

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات
شهید مدافع حرم سرهنگ پاسدار مهدی دهقان یزدلی
مهدی دهقان یزدلی در مورخه 1358/2/31 در منزل حاج احمد زیارتی یزدل بدنیا آمده است .او بعنوان نیروی پشتیبان رزم در جبهه سوریه انجام وظیفه می کرده است آنها بدلیل تهدیدات استکبار جهانی و رژیم جعلی اسرائیل با حمله موشکی بر علیه پایگا هشان بارها تغییر موضع می دهند . اما در نخستین ساعات روز دوشنبه مورخه 1397/1/20بر اثر اصابت 3 موشک از 8 موشک شلیک شده از جنگندهایF-15 دشمن صهیونیستی که از خاک لبنان به پایگاه هوایی (تی 4) در استان حمص سوریه شلیک می کنند به همراه شش نفر از همرزمانش به شهادت می رسند.
کد خبر: ۴۵۲۹۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹

خاطرات واحد تخریب لشکر ثارالله؛
هر روز يکي از بچه هاي تخريب گوسفندها را به بيابان مي‌برد. روزي نوبت به محمد سرگزي رسيد. وقتي حرکت مي کرد، گفتم : «اسم هر کدام از اين گوسفند ها را که بي‌نظمي‌كردند. يادداشت کن.»
کد خبر: ۴۵۲۳۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۹

از شهادت تا سعادت خاطرات م آر بیادت
کد خبر: ۴۵۲۳۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۹

خاطراتی از شهید محمدرضا رضایی
همه بچه ها روی زمین دراز کشیدند . شهید محمدرضا رضایی هم روی زمین دراز کشید و من هم در پایین پای او که کمی گودتر بود دراز کشیدم و سرم را روی پای او گذاشتم در آن لحظات دائماً این ذکر را می گفت: الهی رضاً برضائک داشتم به او نگاه می کردم که در یک لحظه یک گلوله به قلب آن شهید اصابت کرد و در دم به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۵۲۲۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۲

خاطره ای شنیدنی از برادر شهیدمحمدرضا عثمانی؛
محمدرضا گفت: خدا را شکر که من در این تصادف کشته نشدم امیدوارم مرگ به نحوی دیگر در جبهه هنگام انجام ماموریت به سراغم بیاید و از فیض شهادت برخوردار شوم. اواخر پاییز سال همان سال بود که به آرزویش رسید.
کد خبر: ۴۵۲۱۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

مصاحبه با سردار باقرزاده
شهید غلامرضا رعیت یزدلی، يكم بهمن 1336، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش نوروز، کشاورز بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته علوم پزشکی درس خواند. پزشک بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دوم فروردين 1361، در جاده دزفول - شوش بر اثر اصابت گلوله شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای یزدل واقع است.
کد خبر: ۴۵۱۸۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

خاطرات پدر شهید
شهید غلامرضا رعیت یزدلی، يكم بهمن 1336، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش نوروز، کشاورز بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته علوم پزشکی درس خواند. پزشک بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دوم فروردين 1361، در جاده دزفول - شوش بر اثر اصابت گلوله شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای یزدل واقع است.
کد خبر: ۴۵۱۸۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

خاطراتی از عملیات والفجر 8(بخش نخست)؛
بعضی لشکرها بچه ها را توی کانکس هایی سوار می کردند که روی تریلی حمل می شد وفقط از طریق سوراخهای روی کانکس می توانستند نفس بکشند. اینجوری دشمن نمی فهمید نیرو داخل این کانکس هاست.
کد خبر: ۴۵۱۸۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۵

کتاب "پا به پای جنگ" نوشته مسعود بابازاده در 400 صفحه حاوی خاطرات رزمندگان و ایثارگران شرکت توزیع نیروی برق استان زنجان به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۵۱۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۶

خاطرات و خصوصيات بارز شهيد خليل شمشيربند به نقل از همسر و فرزندان شهيد كه نويد شاهد براى نخستين بار آن را منتشر كرد.
کد خبر: ۴۵۱۶۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۲

خاطراتی از شهید هادی بنائیان
در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم
کد خبر: ۴۵۱۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵

كتاب «خداحافظ دنيا» مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم «محمد شالیکار» به نويسندگى «مصیب معصومیان» به همت دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری مازندران گردآوری شده است.
کد خبر: ۴۵۱۱۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۲

خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی
سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
کد خبر: ۴۵۰۶۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹

خاطرات
افسوس که نمی توانم صحنۀ این جبهه را برای شما توصیف کنم درست است که شما همه جبهه بوده اید تمامی این مسائل را بهتر و واضح تر از من می دانید و لیکن این بار جبهه اوج دیگری دارد اینجا آنچنان صدای العفو با سوز و شوق عشق است که دیگر برادران را از جا بلند می کند و بسوی عشق یار و گفتن اللهم اغفر للمؤمنین می کشاند.
کد خبر: ۴۵۰۵۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

نویسنده: علیرضا رعیت حسن آبادی
با خودش گفت: به این میگن خوش شانسی حالا خودم رو میزنم به مریضی، بعد با این آمبولانس تا اردوگاه با خیال راحت می رم. لااقل امروز را از شر اون اتوبوس قراضه راحت باشم.آره! خندید. باید هم می خندید. مثل تشنه ای بود که در بیابان جرعه ای آب بیابد. در همین افکار بود که سرباز عراقی دسته ای اسیر را با فحش و کتک به سمت ماشان آورد. یکی یکی سوارشان کرد. باتعجب از حمید که از بچه های آسایشگاه خودشان بود پرسید: مگه یک آمبولانس چقدر جا داره که یارو داره زرت زرت جا میکنه؟ حمید نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. خنده اش که تمام شد گفت: چی؟ آمبولانس؟زکی... رودست خوردی پسر! این ماشینی که الان توش نشستیم آمبولانس نیست؛ ماشین شکنجه ست.
کد خبر: ۴۵۰۴۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۵

خاطراتی از شهید محمد علی تک
چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
کد خبر: ۴۵۰۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷

مروری بر وصیت نامه شهید کاظم درویشی؛
پدر و مادر عزیزم می دانم که مصیبت از دست دادن جوان برای شما سخت است شما آرزوی عروسی برایم داشتی ولی مگر می شود انسان ندای امام را بشنود و بی تفاوت باشد شما را به خدا سوگند می دهم برایم گریه و زاری نکنید فقط صلوات بفرستید.
کد خبر: ۴۴۹۳۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۹

خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷

خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی
من يك بسيجي‌ام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،‌مي‌دوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين مي‌روند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك مي‌كرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
کد خبر: ۴۴۸۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸