خاطرات شفاهی والدین شهدا - صفحه 22

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی والدین شهدا

دست مرا بوسید و رفت

شهید «مهدی لیاقی» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. مادر این شهید والامقام خاطراتی از خواب خود را روایت می‌کند: «شب سوم شهادت پسرم خواب دیدم، به همراه چندتا از همرزمانش به درب منزل آمده بود؛ دوستانش وارد خانه نشدند. خودش داخل شد، کنار من زانو زد و به من گفت: آمده‌ام از مادرم باخبر شوم. دست مرا بوسید و رفت.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

روایتی پدرانه: رحیم، عاشق محرم و امام حسین بود

حاج علی قاسم پور پدر گرانقدر شهید «رحیم‌علی قاسم‌پور» می‌گوید: «رحیم سن و سالی نداشت که مادرش را از دست داد و خاله اش او را بزرگ کرد و من نیز به تربیت او حساس بودم. رحیم عاشق محرم و امام حسین بود و در محرم و صفر در هیات سینه زنی امام حسین سینه‌زنی می‌کرد.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

افتخار می‌کنم که پدر شهید هستم

شهید «عبدالله دارابی» از شهدای روحانی استان ایلام است. وی زمان جنگ تحمیلی در حوزه علمیه مشغول به تحصیل بود که جهت دفاع از آب و خاک وطنش داوطلبانه به عنوان رزمنده بسیجی راهی جبهه شد و سرانجام در آبان ماه ۱۳۶۶ در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر شهید می‌گوید: افتخار می‌کنم که پدر شهید هستم و تا آخرین قطره خون خودم و دیگر فرزندانم از انقلاب دفاع خواهیم کرد. فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان می شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدای زنجان(7)

او به ما پیغام داده بود؛ اسلام از همه چیز واجب تر است

پدر شهید علی اکبر آریغ در خاطرات خود می گوید: زمان رفتنش، من به خاطر سن کم او رضایت نمی دادم اما بلاخره موفق شد. او در وصیتنامه خود که میان صفحات قرآن گذاشته بود نوشته بود من تنها پسر شما بودم اما اسلام واجب تر بود.
خاطرات شفاهی والدین شهدای زنجان(6)

گاهی دست از کار می‌کشید تا به نیازمندان کمک کند

پدر شهید «تراب اسدی» در خاطرات خود از فرزندش می گوید: او در پایگاه مسجد فعالیت داشت و گاهی دست از کار می کشید تا به نیازمندان کمک کند اما هیچ وقت نمی گفت؛ برای نیازمندان کاری انجام می دهد فقط می گفت کار دیگری داشتم.
خاطرات شفاهی والدین شهدای زنجان(5)

نماز شب هایش را فراموش نمی کنم

پدر شهید «قاسم تقی لو» در خاطرات خود از فرزندش می گوید: بارها اتفاق افتاد که مهمان در خانه بود یا او بسیار خسته بود همه می خوابیدیم بعد از مدتی صدایی مرا بیدار میکرد و می دیدم قاسم نماز شب می خواند. من هرگز آن نمازهای با اخلاص اش را فراموش نمی کنم.

نتیجه دستور فرمانده برای اخذ بارنامه اجباری!

شهید «سعید عزیزی» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. پدر این شهید والامقام خاطره‌ای از فرزند شهیدش روایت می‌کند: «فرمانده به آن‌ها گفته بود هر تریلی‌‎ که از این منطقه عبور کرد؛ باید بارنامه تحویل دهد، تا حق عبور داشته باشد. وقتی یک تریلی نزدیک می‌شود، طبق دستور فرمانده از راننده تریلی بارنامه می‌خواهند...»
آسمان آبی تر (قسمت اول)

پدر شهید چاوشیان: فرزندم شب شهادت غسل کرده و لباس نو پوشیده بود

"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان ، آبی تر" با پدر و مادر شهید «محمدعلی چاوشیان» به مصاحبه پرداخته است. پدر شهید والامقام چنین می گوید:«فرزندم در شب شهادت غسل کرده بود و لباس نو پوشیده بود» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
خاطرات شفاهی والدین؛

فیلم| برای نجات دوستانش، از خود گذشت

مادر شهید «پورخواجه وند» گفت: بچه‌ای دلسوز و مهربان بود به طوری که وقتی کپسول در پادگان آتش گرفت خودش را قربانی کرد تا جان دوستانش را نجات دهد.

وحی شد؛ فرزندانت شهید می‌شوند

شهیدان «سید جعفر و مصطفی سجادیان» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس هستند. مادر این شهید والامقام خاطراتی از خواب خود را روایت می‌کند: روزی که فرزندانم راهی جبهه شدند همان شب خواب دو کفتر خال‌خالی را دیدم؛ با دست آن‌ها را نوازش کردم، ناگهان از دستان من پریدند و به آسمان پرواز کردند. صبح که بیدار شدم انگار به من وحی شده بود که فرزندانم شهید می‌شوند.

حسینِ من قلب بزرگی داشت

شهید «حسین استبرقی» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. مادر این شهید والامقام خاطراتی از فرزند شهیدش را روایت می‌کند: «حسین من در قید و بند و هیچ چیز نبود، از مال دنیا فقط یه ماشین داشت. حتی زمانی که از طرف ارتش به او خانه دادند؛ منزل خود را در اختیار دوستش که مستاجر بود قرار داد. حسین من دلِ بزرگی داشت.»

قدرتی مافوق قدرت‌ها، انقلاب ما را پیروز کرد

شهید «علیرضا زارعین» متولد شهرستان تهران از شهدای دفاع مقدس است. در این کلیپ پدر گرامی این شهید گرانقدر از قدرتی مافوق قدرت‌ها در پیروزی انقلاب برای‌مان سخن می‌گوید. این کلیپ با عنوان «چراغ محله» با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان و صدا و سیمای مرکز این استان تهیه شده است. نوید شاهد سمنان شما را به دیدن این گفتگوی زیبا دعوت می‌کند.
خاطرات شفاهی والدین؛

بهم می‌گفت؛ اگر من را در تابوت برایتان آوردند ناراحت نشوید

یک روز وقتی با پسرم با هم دردُدل می کردیم پسرم برایم گفت: مادرجان، اگر روزی من هم مانند پسر عمه و بقیه دوستانم به شهادت برسم و من را هم در تابوت برایتان آوردند، هیچوقت ناراحت نشوید و به من افتخار کنید چون به مسیر حقیقی خودم رسیده ام. در ادامه فیلمی از گفتگو با مادر این شهید گرانقدر را می بینید.
خاطرات شفاهی والدین؛

فیلم|از حضرت زینب صبر خواستم

مادر شهید «دیدار کردستانی» گفت: روزی که خبر شهادت پسرم را شنیدم بیقراری کردم، ولی با یادآوری مصائب روز عاشورا، صبر را از حضرت زینب (س) درخواست کردم.
گفتگوی تصویری با پدر شهید «فرهاد شکریه زاده»؛

پیکر فرزندم را که دیدم سَرش از بَدنش جدا شده بود

پدر شهید«فرهاد شکریه زاده»، گفت: یکی از همرزمان به همراه یکی از نیروهای نظامی خبر شهادت فرزندم را به ما دادند راهی بیمارستان ارتش شدم هشت نفر با هم شهید شده بودند وقتی پیکرش را دیدم سرفرزندم از تنش جدا شده بود از یک خال زیر یکی از چشمانش او را شناسایی کردم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

وقتی می‌خواست به جبهه برود برایش جشن گرفتم

ضیاء اسدزاده مادر شهید «هدایت تیغی» می‌گوید: «وقتی می‌خواست به جبهه برود برایش جشن گرفتم و قربانی کردم تا به‌سلامت برگردد، ولی نمی‌دانستم این آخرین دیدار من با پسرم است. هفت روز بعد از عید شهید شد.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
خاطرات شفاهی والدین؛

فیلم| با پیکری غرق خون بازگشت

مادر شهید «محمد اسماعیل بگی» درباره نحوه شهادت فرزندش گفت: بدون اجازه من و با دستور امام به جبهه رفت و پس از ۱۵ روز پیکر غرق خونش بازگشت.

خاطرات شفاهی والدین شهدا و جانبازان هفتاد درصد شهرستان قرچک با عنوان «راویان نور» ضبط می‌شود

رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران قرچک از برگزاری طرح «راویان نور» در این شهرستان خبر داد و گفت: «این طرح به منظور ضبط خاطرات شفاهی والدین معظم شهدا و جانبازان هفتاد درصد اجرا خواهد شد.»

همیشه همراهش اسلحه داشت و هرلحظه آماده اعزام به میدان جنگ بود

زمانی که از پادگان برگشت همراهش یک اسلحه کمری بود که خودش را برای رفتن به میدان جنگ آماده کرده بود. برایش گفتم مادر جان این خطرناک است چرا همراه خود حمل میکنی؟ گفت: نگران نباشید من به میدان می روم و آرزوی شهادت دارم. در ادامه فیلمی از گفتگو با مادر این شهید گرانقدر را می بینید.

خدا خواست تا در نبود ابوالفضل صبور باشم

شهید «ابوالفضل محمدیان» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. مادر این شهید والامقام خاطراتی از خواب خود را روایت می‌کند: «یک شب خواب ابوالفضل را در کنار یک حاج آقا نورانی دیدم. لحظه‌ای گذشت و یک سنی از آسمان به زمین آمد. حاج آقایی که چهره‌ای نورانی داشت، به من گفت مادر از شیربرنج و فیرینی این سینی، هر کدام را دوست داری بخور. این‌ها همه صبر خدایی است. من شیربرنج را خوردم و این سینی به آسمان رفت.»
طراحی و تولید: ایران سامانه