"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت دوم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر تعریف می کند: «باصدای وحشتناک انفجاری شديد ، سراسیمه از خواب پريده و هراسان کف زمين خوابيده و دست هايم را روی گوش هام گذاشتم ، محل استقرارمان شدیداً زیر بمباران چندتا هواپيمای بمب افکن عراقی بود، به دليل عدم وجود پدافند هوائی در منطقه ، هواپیماها تا آنجا که جا داشت پائین آمده و بمب های خود را روی گودال و اطرافش می ریختند.»
کد خبر: ۴۷۸۷۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت اول خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: هر رزمنده ای که ديشب در عين عمليات زخمی شده بود ، سينه خيز و کشان کشان خود را به لبه کانال رسانده و به داخلش افتاده بود . مدتی این طرف و آن طرف کانال را در پی همرزمان سالم گشتم و هیچ کس را نیافتم ، انگاری تک و تنها بودم ، بین آنهمه شهيد و مجروح !
کد خبر: ۴۷۸۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۸
همرزم شهيد"علی پرک" در بيان خاطره ای از شهيد مي گويد: «قبل از حرکت برای عملیات کربلای 10 در قرارگاه امیرالمؤمنین(ع) واقع در بانروشان ، پیش من آمد و پیراهنی از من خواست و گفت بعد از عملیات برمی گردانم، پیراهن را گرفت ولی پس از ساعتی آن را برگرداند!» ادامه اين خاطره را در نويد شاهد ايلام بخوانيد.
کد خبر: ۴۷۸۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۴
مادر شهید «محمود کارخائی» می گوید: «هنگامی که خیلی برایش بی تابی می کنم و هوای دیدن او به سرم می زند؛ مخصوصاً وقتی که نماز می خوانم، احساس می کنم در کنارم نشسته است. آری! به طنین صدای گوشنواز و عطر دل انگیز حضورش دلخوشم و بی هیچ تردیدی او با من است.» توجه شما را به مطالعه خاطراتی از مادر این شهید گرانقدر جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۸۲۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
پدر شهيد «شعبانعلى تقوى» مى گويد:« وقتی شعبانعلى جبهه بود،گفته بودند پسرم شهید شده،اما یکبار ساعت 2 صبح، دیدیم که دروازه خانه به صدا در آمد و ما کمی به شک افتادیم...» خاطره جالب اين پدر شهيد را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.
کد خبر: ۴۷۸۲۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان زنجان میگوید: صدای انفجارها بلند بود. دم گوشش داد زدم: «محمد! توپخانه، مارو پشتیبانی نمیکنه. از بُردش خارج شدیم.» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد زنجان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۲۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
همرزم شهید" جعفر محمدی" در ذکر خاطره ای از شهید چنین می گوید: عده ای از برادران پشتیبانی می خواستند برای سنگر برای رزمنده های مستقر در مهران بسازند که جعفر به مزاح گفت «چقدر این نیروها ترسو هستند و از مرگ و شهادت می هراسند.» ادامه این خاطره خواندنی در نوید شاهد ایلام بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷
شهید «جواد مومنکیایی» در نامه خود خطاب به خانواده چنین مینگارد: «انشاءالله ما با پيروزي كامل به كربلا خواهيم رفت و قبر شش گوشه امام حسين (ع) و تمام شهدا را زيارت ميكنيم براي امام عزيز و رزمندگان دعا كنيد.»
کد خبر: ۴۷۷۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۶
مادر شهید «مجتبی گلچین» می گويد: «در دوره پاسداری اش، آن زمان كه كمبود نفت بود، به او گفتم: مجتبی، من می خواهم در منزل، روضه بگيرم. چيزی برای روشن كردن سماور ندارم. مقداری نفت بياور تا سماور را روشن كنم، دستش را به صورتش كشيد و گفت: مادر!». متن کامل این خاطره را در نوید شاهد مازندران بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۸
شهید "محمد (ناصر) اشتری" دوم خرداد ۱۳۴۱، در شهرستان زنجان به دنیا آمد.همرزمان و اطرافیان او خاطراتی را از او به یادگار دارند.
کد خبر: ۴۷۶۷۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
"احمدمجرد" از شهدای ترور استان هرمزگان است که يكم فروردين 1341 در شهرستان بندرعباس دیده به جهان گشود. به مناسبت سالگرد تولد این شهید بزرگوار خاطره ای به نقل از برادر ایشان نقل می شود که نشان از تلاش و فعالیت این شهید بسیجی در مبارزه با منافقین خلق دارد . در ادامه این خاطره را تقدیم حضورتان می کنیم.
کد خبر: ۴۷۶۴۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۲
مادر شهید " ابراهیم آرامش" خاطره ای از پسر شهیدش نقل می کند که از اشتیاق وی برای شهادت حکایت دارد چرا که در زمان اعزام به جبهه سنش قانونی نبوده و او متوصل به راه دیگری برای پذیرش در جبهه شده است... نوید شاهدتهران بزرگ شما را به مطالعه کامل این از این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۶۰۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۱
مادر " شهید تاجیک فر" میگوید: «هنگامی که پسرم می خواست به تهران بیاید پول نداشت، چو به صندوق جبهه کمک کرده بود. اما به دلیل مشکلات زیاد رزمندگان راضی هم نشد پولش را پس بگیرد.» متن این خاطره زیبا را در نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.
کد خبر: ۴۷۵۵۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۴
همرزم شهید "زین العابدین محمدی" میگوید: هرکس از خواب بیدار می شد پتویش را روی او می انداخت و او هم در آن گرما در زیر و تو مانده بود.
کد خبر: ۴۷۵۲۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
همرزم شهید "سید جلال محمدی" میگوید: وقتی با سید جلال شوخی میکردند ناراحت نمیشد.
کد خبر: ۴۷۵۲۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۱
مادر شهید "محمد محمدی" میگوید: هیچ وقت یادم نمی رود قرار بود چند نفر به عیادتش بیایند. محمد مرا صدا کرد و گفت مادر اگر بچه ها چیزی خواستن بگو نداریم .حتی آب .
کد خبر: ۴۷۵۲۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
مادر شهید "جعفر مقدم" میگوید: ماه رمضان بود که یک نفر به مغازه می آید و جلوی چشم او روزه خواری می کند و همچنین سفارش کار می دهد.
کد خبر: ۴۷۵۲۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
شهید "ذبیح اله مقدم" کشاورزی منصف بود و همیشه به روزی دیگر افراد نیز فکر میکرد.
کد خبر: ۴۷۵۲۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
پدر شهید "صمد مقدم" میگوید: روزهای جمعه یا تعطیل فامیل ها به منزل ما می آمدند و دور هم جمع شده، میگفتند و میخندیدند. ولی صمد هیچ وقت در جمع حاضر نمی شد.
کد خبر: ۴۷۵۰۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
مادر شهید "عبداله مولائی" میگوید: یک بار عبداله آمد خانه و گفت مادر این دفعه شب عملیات قرار است حنابندان بگیریم من و محسن قسم خوردیم با هم حنا گذاریم همان دفعه آخرین باری بود که عبداله را دیدم.
کد خبر: ۴۷۴۸۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵