«چند پتو در دست داشت و مانند پدری مهربان که از بچههایش مواظبت میکند به چادر نیروهای بسیجی میرفت و کسانی که پتو نداشتند و یا کم داشتند به آنها میداد و زیر سرشان را درست میکرد و رویشان میانداخت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "رجبعلی بهتویی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۵۳۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲
خاطرات شهید «مراد ابدالی» به نقل از برادرزاده شهید؛
شهید «مراد ابدالی» در برخورد با دیگران دارای تواضع و بزرگ منشی بود و اگر بحثی پیش می آمد از طرف مقابل عذرخواهی میکرد. با همین تواضع به دیگران درس اخلاق می داد.
کد خبر: ۵۲۵۳۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
«کریمبخش بامری»:
«زینب عبدالهی» در سالروز شهادت همسرش به بیان آخرین خاطره ای از شهید میپردازد که شهید در جواب تهدیدهای فراوان بیان میکند: اگر بارها کشته شوم، دست از مبارزه برنخواهم داشت.
کد خبر: ۵۲۵۳۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطرهای از او میگوید: «او همیشه هوای دختر کوچولوی خود را دارد که به هر آنچه که میخواهد، برسد. همین احساس و خوابهایی که گاهی به سراغمان میآید، مرهمی برای تمام دلتنگیهای ماست.....» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۳۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲
خاطرات شفاهی والدین؛
شهید ولی مرادی سی و یکم شهریورماه ۱۳۵۵ در شهرستان همدان به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و به عنوان سرباز ارتش خدمت میکرد. نوزدهم فروردین ماه ۱۳۷۶ در موسیان براثر انفجار مین به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است. در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و مادر این شهید عزیز را در نوید شاهد میبینید.
کد خبر: ۵۲۵۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
برگی از خاطرات؛
«گفت: نذر مادر شهیدی است که به من سپرده و باید انجام بدهم. پس از من خواست روی زمین بنشینم. وقتی من نشستم خودش کفش کتانی را که پاره بود از پایم درآورد و یک جفت کتانی نو به پایم کرد ...» ادامه این خاطره از "مهدی درزی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۲۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
گلزار بورنگ مادر شهید «فریبرز امیرکاویانی» میگوید: «در وصیتنامهاش خطاب به من نوشت: مادرم امیدوارم گریه نکنی، مانند حضرت فاطمه زهرا(س) صبور باشی تا دشمن شاد نشود.»در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد میبینید.
کد خبر: ۵۲۵۱۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
فاطمه نوروزی مادر شهید «عیوض سیفیپور» میگوید: «از لحاظ اخلاقی و ایمان عالی بود، همه از او راضی بودند. او لیاقت شهادت را داشت. خوشحالم که مادر شهید هستم و پسرم جانش را برای دفاع از میهنش فدا کرد.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد میبینید.
کد خبر: ۵۲۵۱۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۰
همسر شهید عبدالرضا رنجبر در خاطره ای می گوید: خرداد سال 1367 بود. پس از 20 روز برای سمينار يک روزه به شيراز و بعد به بوانات آمد. شب قبل از آن در خواب دیدم که به بوانات آمده است و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۵
برادر شهید "محمدصديق رفيعی" در خاطره ای می گوید: محمدصدیق سال 1364 به عنوان سرباز وظیفه عازم جبهه شد. او ايام مرخصی خود را نيز در جبهه ها می گذراند و بسيار دوست داشت شهيد شود و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۳
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (59)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بلافاصله که به دشت رسيديم با توپ و خمپاره ما را دنبال کردند ولی خوشبختانه هيچ کدام از بچه ها نه شهيد شدند و نه زخمی. در برگشتن خاطرات دوران اول جنگ با به ياد آوردم که همه ايذائی بود و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (58)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ستوان يکم اسکندری هم با محسن بود. شناسائی هم برگشته بود. داد زدم چرا برگشتيد؟ شناسائی گفت: من راه را گم کرده ام... و با اين حرف مثل اينکه دنيا را به سرم خورد کردند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۲
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (57)
شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بله مسير راه را بی صبرانه و سريع طی کرديم. از دشت بازی که برهوت شنزاری بيش نبود گذشتيم و لحظاتی بعد رسيديم به تپه ای دراز و کوتاه به حالت خميده. پشت تپه مستقر شديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۵۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۹
اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان ایلام در آستانه دومین سالگرد شهادت سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» مسابقه ای تحت عنوان «وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم...» برای شرکت عموم برگزار می کند.
کد خبر: ۵۲۵۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸
«از سر شب تا حالا نخوابیدم؛ از این خانه به اون خانه؛ ماشاءالله توی هر خانهای یک پسر داره به دنیا میآد. اون شب چهار تا پسر توی روستای محمدآباد به دنیا اومدن. ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت؛ شما را به مطالعه خاطرات ی از خواهر این شهید گرانقدر دعوت میکند.
کد خبر: ۵۲۵۰۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید رسولی در خاطرات خود می گوید: زمانی که در خانه صحبت از جبهه می شد همیشه می گفت من هم باید همانند بقیه در میدان حاضر شوم و نباید از قافله عقب بمانم. در ادامه فیلمی از گفتگو با مادر این شهید را می بینید.
کد خبر: ۵۲۵۰۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸
خاطرات شفاهی والدین؛
شهید عباس شکری پنجم مهرماه ۱۳۴۳ در روستای حاتم آباد از توابع شهرستان کبودرآهنگ به دنیا آمد. پدرش گلابعلی و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان ابتدایی درس خواند و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و ششم مهرماه ۱۳۶۳ در میمک براثر انفجار مین و قطع پا به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است. در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید عزیز را در نوید شاهد میبینید.
کد خبر: ۵۲۴۹۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸
خاطره ای از مادر شهید حسن قاسم پور؛
برادر شهید حسن قاسم پور از مادر زبان مادر نقل می کند: «روز قبل از رفتن، حسن با من خلوت کرد و در خصوص شهادت حرف زد؛ من تکانی خوردم ولی او خیلی مطمئن صحبت کرد و از من خواست در شهادتش بی قراری نکنم که این لیاقتی هست که نصیب هرکس نمی شود زیرا که عزتمندانه ترین مرگ است و من اطمینان کامل به شهادت حسن پیدا کردم».
کد خبر: ۵۲۴۹۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸
زندگینامه شهید «روح الله گودرزی»
شهید «روح الله گودرزی» از شهدای هنرمند استان لرستان می باشد که در تاریخ دوم خرداد ماه 1365 در منطقه عملیاتی حاج عمران به فیض شهادت نائل گردید.
کد خبر: ۵۲۴۹۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در حین دعا از رزمندگان خواست که دعا کنند تا او شهید شود. صبح همان روز، روی سنگر نگهبانی کتاب میخواندم، تعدادی از رزمندهها هم در کنار یک اسکله فلزی منتظر قایق بودند. یک لحظه خمپارهای درست در وسط آنها منفجر شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحیلوشانی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۴۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۹