سکوتی آمیخته با آتش عشق خدایی

به گزارش نوید شاهد خراسان جنوبی، اگر عقل عاجز از درک مقام شهادت است ، قلم وبیان
نیز قدرت به تصویر کشیدن تمامی زوایای زندگی شهیدان را ندارد . شهدا در حیات کوتاه
و پر بارشان رمز و رازها داشته و با خدای خودشان ، عهد وپیمانی ناگسستنی دارند . شهید
مهدی ابراهیمی گیو یکی از این شاهدان شهید است .
دوران کودکی
تولد او در آرین شهر از توابع
شهرستان قاین ، روز بیست و پنجم آذر ماه سال 1345 در خانواده ای مذهبی و متدین اتفاق افتاد .
دوران کودکی را در دامان پاک و پرعطوفت پدر و مادر و خانواده ای گرم از تابش نور
ولایت و ارادت و اخلاص به خاندان نبوت سپری نمود . تحرک و جنب و جوش کودکانه و در
عین حال بزرگمنشانه او ، حضورش را بیشتر مجسم و محسوس می کرد . تحصیلات ابتدایی را
در روستاهای اطراف مشهد و بانمرات خوب و مورد رضایت معلمین و والدین گذراند ، سپس
همراه خانواده به بیرجند عزیمت نمود و ادامه تحصیلاتش را در همان شهر به پایان
رساند .
نوجوان فعال و انقلابی
هنوز نوجوانی بیش نبود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و نظام مقدس
جمهوری اسلامی استقرار یافت . حضور در صحنه های مبارزاتی وانقلابیش را از همان
ابتدای انقلاب با همکاری و عضویت در انجمن اسلامی مدرسه و پایگاههای مقاومت محل آغاز
نمود و هر روز بر گستردگی این فعالیتها می افزود . همزمان با تحصیل ، هر کجا احساس
می کرد به وجودش نیاز است ، بلافاصله حضور می یافت . بسیاری از شبها را با دیگر
برادران پایگاه محل ، که مسئولیت آموزش نظامی آنرا برعهده داشت ، به گشت زنی
و پاسداری می پرداخت .
سجایای اخلاقی و تقید دینی
در انجام واجبات و مستحبات خیلی مقید و دقیق بود . همیشه وضو
داشت و با وضو می خوابید . او شاگرد راستین مکتب اهل بیت (ع) بود و احادیث و
دستورات ایشان را ، اطاعت می کرد . سجایای اخلاقی او ، سرمشق دوستان و آشنایان بود
. مهدی با قرآن خیلی مأنوس بود . بعد از هر نماز و در هر فرصتی که پیش می آمد ، دل
و جانش را با تلاوت آیات الهی جلا وصیقل می داد . اهل مطالعه بود و خیلی از اوقاتش
را با مطالعه کتب مذهبی پر می کرد و یا از نوارهای نوحه و مذهبی استفاده می نمود .
مهدی عاشق امام (ره) بود و هر کجا صحبت و فرمایشات ایشان را ، چه در رادیو یا
تلویزیون ، می شنید با دقت گوش فرا می داد . در لباس پوشیدن و خورد و خوراک بسیار
ساده و بی آلایش بود . وقار وآرامش و متانت خاصی داشت و اغلب ساکت و آرام بود .
ولی گویا از درون مشتعل و آرام و قراری برای ماندن نداشت .
حضور طولانی درجبهه
اواخر سال 1360 بود که
مهدی عزیز آماده شد تا به یاری رزمندگان اسلام در جبهه های نبرد حق علیه باطل برود
. با سن و سال کم او ، باور کردنی نبود که بتواند برود اما رفت و نبرد جانانه را
با دشمن بعثی آغاز کرد . او در آغاز جوانی پا به میدان نبرد گذاشت و بیش از چهار
سال متوالی را در جبهه ها سپری نمود . در اکثر عملیاتها ، ازجمله خیبر ، بدر ،
والفجر و .... شرکت فعال داشت . حضور بیش از هزار روز در جبهه و گذر از آنهمه آتش
و خون ، او را جوانی پایدار ، صبور ، مقاوم و آگاه به مسائل جبهه و جنگ کرده بود و
مسئولین و فرماندهان وی ، از جمله شهید کاوه ، که این پشتکار و شایستگی آمیخته با
خلوص و تقوایش را در عملیاتهای مختلف مشاهده کرده بود . بارها از وی خواسته بودند تا
مسئولیت فرماندهی نیروهای عملیاتی را بپذیرد ولی او دوست داشت همچنان بسیجی ساده و
گمنام باقی بماند . شخصی اینچنین با وجود سن و سال کم ، دارای دیدی وسیع و عمیق نسبت
به آینده و پیروزی جنگ می اندیشید . او عضو اطلاعات عملیات لشکر امام رضا(ع) بود و
انگار سکوت ، سلاح دیگری برای مبارزه اش بود . حتی با اصرار دوستان و بستگان هم در مورد مسائل و رویدادهای جنگ چیزی نمی گفت . اگر گاهی هم
چیزی می گفت از ایثارگریها و دلاورمردیهای دوستانش و شهادت ایشان می گفت .
روایت مادرشهید در مورد امتیاز فیش حج تمتع
درخانه را زدند . یکی از برادران بسیج سپاه پاسداران نامه ای به من داد. مضمون و محتوای نامه اینچنین بود : باتوجه به حضور طولانی مهدی در جبهه ها و کسب امتیاز بالای بسیجی ، لذا نامبرده استحقاق اعزام به حج تمتع را دارد. در صورت موافقت ، مبلغ ثبت نام را واریز نموده و .......
مهدی جبهه بود . خودش حضور نداشت . من هم به او چیزی نگفتم. اما ظاهراً این خبر را به او هم رسانده بودند. باتوجه به اینکه هنوز او سن و سالی نداشت و حج هم بر او واجب نبود ، لذا من و پدرش هم موافق این سفر زیارتی نبودیم .
وقتی مهدی به مرخصی آمد و متوجه شد که برای سفر مکه اش اقدامی نشده ، خیلی ناراحت شد و می گفت : « کاش مرا اجازه می دادید تا به این سفر بروم . این سفر معنوی است . دنیا که ارزشی ندارد »
امروز حسرت این مخالفت بردلم مانده . کاش می گذاشتم که به سفر حج برود . اگر می دانستم شهید خواهد شد .........!!!
چبهه و تحصیل
اوایل
سال 1365 یک ماه قبل از شروع امتحانات ، به خانه برگشت و خودش را مهیا برای
امتحانات سال آخر دبیرستان کرد . او تمام دوران دبیرستان را در جبهه و در فواصل رفتن به جبهه خوانده بود . دروسی که
باید در طول سال تحصیلی خوانده می شد ، در فاصله یکماه ، آنهم با دهان روزه خواند . برای دانشگاه هم امتحان داد و با
امتیاز بالایی در دانشگاه قبول شد که نتایج آن چند ماه بعد از شهادتش اعلام و عکسش
به عنوان دانشجوی شهید در روزنامه به چاپ رسید .
شهادت ، عروج سردار جنگی
پس از پایان امتحانات خرداد ،
بلافاصله عازم جبهه شد ، گویا دیگر روحش قرار ماندن نداشت و سیمای معصومانه اش ،
گویای مطلب درونش بود . برای آخرین بار به دیدار دوستانش در بهشت رضای مشهد قدم
گذاشت و با صبر و حوصله ، مزار تک تک آنها را پیدا نموده و زیر لب با زمزمه و نجوا سرّ درون با ایشان
هویدا کرد . دو هفته از رفتنش گذشت و خبری از او نشد ، قرار بود به محض رسیدن به
جبهه ، با خانواده تماس بگیرد ولی گویا پروازش به سمت ملکوت ، او را به اوج رساند
و با خیل شهیدان در جوار رحمت حق منزل گزید . قرار بود اول به اهواز برود و در
آنجا بماند ولی داوطلبانه عازم ایلام غرب
می شود و در جبهه مهران براثر برخورد با مین ، در تاریخ پانزدهم تیرماه 1365 دل به
جانان می سپارد و به آرزویش می رسد . روحش شاد وراهش پر رهرو .
منبع : اداره اسناد و انتشارات اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان جنوبی