نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
نوید شاهد - «در مقر انرژی اتمی اهواز مستقر شدیم. از بین بچه‌های گرمسار، سه نفر برای واحد تخریب انتخاب شدند. پرس‌وجو کردم. یکی از بچه‌ها گفت: محمود اصحابی، محمدرضا عاشور و سهراب اليکایی. گفتم: سهراب که سن و سالی نداره، می‌تونه؟ ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت شهید "سهراب الیکایی"، شما را به مطالعه خاطرات این شهید والامقام دعوت می‌کند.
کد خبر: ۴۹۳۰۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۵

نوید شاهد - «وصیت کرد که، این دو بیت را روی سنگ مزارش بنویسند: آن‌کس که تو را شناخت، جان را چه کند/فرزند و عیال و خانمان را چه کند ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت شهید "ابوالفضل امین‌زاده"، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گران‌قدر دعوت می‌کند.
کد خبر: ۴۹۳۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۵

نوید شاهد - «در حال خوردن نان و پنیر بودیم که محمد اسماعیل متوجه جا ماندن اسلحه‌اش در منطقه شد، بلند شد و گفت: من باید بروم اسلحه‌ام را بیاورم. من هر چه به او اصرار کردم که نرو، گفت: نمی‌شود، باید بروم و اسلحه‌ام را بیاورم تا به دست عراقی‌ها نیفتد ...» ادامه این خاطره از شهید "محمداسماعیل صالحی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۳۰۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۲

نوید شاهد - خواهر شهید نقل می کند: «خوب در خاطرم است لحظه آخر که می خواست از درب خانه خارج شود دوباره برگشت و با نگاه غریبی به تمام خانه نگاه کرد. گویا به او الهام شده بود که دیگر برگشتنی در کار نیست. ما هم تا سر جاده روستا دنبال او رفتیم صورتش را بوسیدم او رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۴۹۲۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۱

نوید شاهد - « بختیار فرزند کوچک‌‌ترم بود و ابراهیم پسر بزرگتر. وقتی بختیار تصمیم گرفت جبهه برود، ابراهیم هم اقدامی مشابه انجام داده بود اما پدر اجازه نمی‌داد که هر دو با هم به جبهه‌ها بروند ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید "بختیار کلهر" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۹۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۱

نوید شاهد - «شاغل بودم. سه تا بچه هم داشتم. یک روز غرغرکنان گفتم: می‌شه کمتر جبهه بری؟ گفت: من باید هر چند وقت برم تا خودم رو بسازم. آخه اون‌جا محل خودسازیه.» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت شهید "محمد ابراهیمیان"، توجه شما را به خاطراتی از این شهید گران‌قدر جلب می‌کند.
کد خبر: ۴۹۲۹۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۳

نوید شاهد - همسر شهید "احمد شهرکی" نقل می کند: «همسرم همواره آرزوی شهادت داشت او حتی قبل از اینکه بخواهد لب به غذا بزند از خداوند آرزوی شهادت می کرد.» در ادامه متن کامل این خاطره را می خوانید.
کد خبر: ۴۹۲۸۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۳۰

نوید شاهد - همسر شهید "محمد بیانی" نقل می کند: «همیشه همسایه ها و دوستان را به رفتن جبهه تشویق می کرد و می گفت وقتی آنجا بروی تازه متوجه می شوی که جبهه چیست و شهدا چه کسانی هستند، وی رفت و دیگر بازنگشت...و جام شیرین شهادت را نوشید.»
کد خبر: ۴۹۲۸۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۳۰

نوید شاهد - برادر شهید "حسین جمالی" در خاطره ای می گوید: «یک شب در کنار حسین خوابیده بودم . نیمه های شب حسین بیدار شد. پایش ناخواسته به من خورد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۸۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۳۰

نوید شاهد - همسر شهید "مجتبی ذوالفقار نسب" در خاطره ای می گوید: «فرزند اولم علی در دی ماه 1382 به دنیا آمد. او شیر نمی خورد. من واهمه این را داشتم که اگر علی شیر نخورد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۸۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۳۰

نوید شاهد - خواهر شهید "محمدرضا منصوریان" نقل می‌کند: «سرش درد می‌کرد برای کمک کردن. همیشه درصدد حل مشکلات و اختلافات مردم روستا بود. هرروز و هرشب نماز خواندن‌های عاشقانه‌اش را به نظاره می‌نشستم و ...» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گران‌قدر دعوت می‌کند.
کد خبر: ۴۹۲۸۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۲

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (10)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «...کمي به اين طرف و آن طرف رفتم که يک تکه پارچه يا مقوا يا تخته پيدا کنم که زير زانويم بگذارم هر چه گشتم چيزي پيدا نکردم... يک سفيدی توجه مرا به خود جلب کرد به طرف او رفتم وقتي دستم به آن خورد يک مرتبه سگ بزرگی از جا پريد و من ...» متن کامل خاطره خود نوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۹

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (9)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « سوسنگرد باران شدت گرفته بود. وضع سنگرها زياد خراب بود. پوشش جز يک تکه پلاستيک چيز ديگر نداشتيم...» متن کامل خاطره خود نوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۹

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (8)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « سوسنگرد باران شدت گرفته بود. وضع سنگرها زياد خراب بود. پوشش جز يک تکه پلاستيک چيز ديگر نداشتيم...» متن کامل خاطره خود نوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۹

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (7)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «نيروها چند نفری به دقاقله رفته بودند در يک تک که پشت رودخانه، نيسان از طرف نيروهای ما انجام شده بود قاسم پرآور و کاظم داوودی و حسن اعتمادی شهيد شده بودند و من...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۸

نوید شاهد - همسر شهيد "موسی رضازاده" در خاطره ای می گوید: «دختر ته تغاری خانه بودم و عزیز دردانه ی پدر. با اینکه خواستگاران زیادی داشتم، پدرم برای شوهر دادنم خیلی سخت می گرفت و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۳۰

نوید شاهد - یکی از دوستان شهید پیرویان از خاطرات قبل از انقلاب روایت می کند و می گوید: «بعد از دستگیری و مجروحیت علی اکبر با هزار زحمت و دیدن این و آن او را با وثیقه آزاد کردم و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۳۰

نوید شاهد - در خاطره ای از شهید "علی اکبر پیرویان" روایت شده است: «24 اسفند سال 1356 سالگرد تولد شاه بود و ما در آماده باش کامل. ساعت 3،2 نیمه شب با یکی از ژاندارم ها اطراف مسجد اولیاء گشت می زدیم که...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۹

نوید شاهد _ پدر شهید "علی اکبر پیرویان" در خاطره ای می گوید: قبل از انقلاب، زمانی که در فرمانداری نورآباد شاغل بودم، روزی یکی از خانواده شاه به نورآباد آمد و... متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۸

نوید شاهد - همسر شهید "محمد کهدوئی" در خاطره ای می گوید: «يک شب خواب ديدم محمد با لباس سفيد و زیبا و چهره ای نورانی به خانه آمد. پرسیدم: محمد اين لباس ها را از کجا آورده ای و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۹۲۷۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۸