برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«بیشک و بیتردید من خود تسلیم این همه بزرگی هستم. خداوند خود در خلقت شما در شگفت است. شما که جان خود را که بزرگترین چیز در وجود آدمی است مانند پر کاهی بر عرصهی پرواز گذاشتید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۱۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
«اگر فرمانده محور سؤال میکرد راه یا محور باز است؟ میگفت اول من رد بشوم اگر مین یا مانع دیگری نبود بعد بچهها را ببرید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مسیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«بهرام جان همانطوری که آرزو داشتم شده، و در جای خیلی خوبی در یکی از کمینگاههای هورالعظیم قرار گرفتهایم. به همه بگو هر که دارد هوس کرببلا بسمالله ...» این نامه رزمنده کامبیز فتحیلوشانی طی دوران دفاع مقدس به بهرامعلی نصیری را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۱۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
برگی از خاطرات شهید «اسماعیل بحری»؛
«یک روز به عکاسی رفته بود و یک عکس بزرگ گرفته بود و گذاشته بود روی طاقچه، همین که من چشمم به عکسش خورد، گفتم: چه عکس خوبی گرفتی. گفت: این عکس را برای حجلهام گرفتهام، خوب است ...» ادامه این خاطره از شهید «اسماعیل بحری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۹۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۳
گفتگوی تصویری با جانباز «مراد ویس خسروی»
«مراد ویس خسروی»، می گوید: دوم راهنمایی بودم که به جبهه رفتم در هشت سال دفاع مقدس خدمت سربازی را گذراندم و فعالیت هایم را با عنوان بسیجی ادامه دادم. 32 تیرماه 1367 در روستا بودم که هواپیماهای عراقی روستا را بمباران شیمیایی کردند و من هم شیمیایی شدم. همه ی بدنم تاول زده بود و هنوز هم آثار این مجروحیت در من وجود دارد.
کد خبر: ۵۵۷۹۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱
برگی از خاطرات؛
«بعدازظهر بود و زنگ آخر و آن هم امتحان ریاضی. خانم معلم برگههای امتحانی را پخش کرده بود و دانشآموزان هم مشغول نوشتن امتحان بودند که یکدفعه صدای بوقهای طولانی ماشین فضا را پر کرد صدای بوق، بوق ماشینها سکوت کلاس را بههم زد بعضی از بچهها با هیجان از جایشان بلند شدند و گفتند عروس میبرند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «صغری بهرامی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱
«ماه محرم در مرداد ماه یعنی اوج گرما بود. مزدوران عراقی به اسرا اجازه عزاداری نمیدادند اما یک روز با اصرار به آنها گفتند که آزاد هستید عزاداری کنید. بعد از عزاداری این مزدوران به یک باره وارد محوطه شده اسرا را بیرحمانه میزدند و مسخره میکردند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
«شالباف گفت ترابی بلند شو بریم جلو ببینیم چه خبر است؟ من ناخودآگاه گفتم بگذار استراحت کنم، خستهام! ایشان چیزی نگفت خندید و تنهایی رفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«علی در دورهای که مسئولیت آموزش داوطلبانه عازم جبهه را برعهده داشت همیشه بعد از پایان هر دوره آموزشی میگفت الان حس و حال خاصی دارم و احساس میکنم افراد را در حین آموزش بهعلت سختگیری و دقت در کار رنجاندهام ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوهچین» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«هم قسم شده بودیم تا شهید نشدیم از خط برنگردیم عقب. چند ماه اول در هر عملیاتی که شرکت میکردیم، هر ۱۵ نفرمان صحیح و سالم برمیگشتیم. حتی کوچکترین خراشی هم برنمیداشتیم. رویمان نمیشد سرمان را بالا بگیریم از خجالت ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
روایتی خواندنی از همسر شهید «مهدی نوروزی»
همسر شهید «مهدی نوروزی»، می گوید: مهدی در مجموع سه بار به کربلا رفت، در یکی از این سفرها جارو را از موکب داران گرفت و شروع به جارو زدن کرد و می گفت: «این ها، خـاک قدم های زائـرین کـربلاست؛ بردارید برای قـبرهای تان.»
کد خبر: ۵۵۷۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
«برای اینکه ما را وادار به کتابخوانی کند. برای خواندن هر کتاب به عنوان تشویق به ما جایزه میداد و از ما میخواست تا خلاصه کتاب را برایش تعریف کنیم ...» ادامه این خاطره از شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۷۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«ای شهید که اسطورهساز بودی و اتحاد و وحدت کلمه را به رخ جهانیان کشیدی و با امامان و معصومین در آن دنیا همنشین شدی. آرزو دارم که راه شما را ادامه داده و در حفظ آن کوشا باشم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۷۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲
«یکی از نیروها وقتی کمک میکند تا شهید را پایین بیاورد با دیدن صورت او متوجه میشود که یکی از رزمندگان شهر خاکعلی است نامش اصغر قنبری و از رفقای نزدیک همین رزمندهای بود که او را به آنجا آورده بود. از او میپرسد واقعاً نمیدانی این شهید کیست؟ ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۷۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱
«به حمید گفتم، کمتر سینه بزن یا حداقل آرومتر سینه بزن لازم نیست اینهمه خودت را اذیت کنی. جوابش برایم جالب بود. گفت: فرزانه این سینه به خاطر همین سینه زدن هیچوقت نمیسوزه ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالیمرادی» است که در آستانه ایام محرم تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۴۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۴
برگی از خاطرات؛
«شهید چگینی با توجه به دقت و حساسیتی که در پوشش ظاهری داشت. همیشه در ماشین خود یک عدد شانه، فرچه واکس، کفش، نخ و سوزن داشت تا از آنها در مواقع ضروری استفاده کند ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۲
«شهید ابوترابیفرد همیشه بچهها را تشویق میکرد تا نامههای امیدوارکننده بنویسند و سعی کنند تا از زیباییهای اسارت بنویسند و تلخی و مرارتها را منعکس نکنند تا به نگرانی خانوادهها افزوده نشود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«اکنونای فرشتههای مهر، در فراق شما چگونه میتوان زیست؟ چگونه میتوان این وادی برهوت عمر را سپری کرد؟ چگونه میتوان عشق و ایمانتان را بازگو کرد و در آشیانههای قلبمان جای داد؟ ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۳۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
روایتی خواندنی از شهید«اردشیر احمدی»
مادر شهید«اردشیر احمدی» در خواب میبیند که پسرش گرسنه است.صبح که بیدار میشود به همرزم فرزندش مراجعه کرده و خوابش را تعریف میکند و میپرسد آیا اتفاقی برای پسرم افتاده؟ او میگوید: شهید تاکید کرد به مادرم چیزی نگو در روز عاشورا ماشینی که حامل غذا بود و کسانی که مسئول پخش آن بودند وقتی میخواستند غذا را تقسیم کنند خمپاره عراقیها به ماشین اصابت میکند و سرنشینان ماشین همگی شهید میشوند و این تعبیر خواب مادرش بود که پسرش در روز عاشورا نتوانسته بود غذا بخورد وقتی که برمیگردد و همه چیز را میشنود به مادرش میگوید:مگر تو سید هستی که از همه چیز خبر داری!
کد خبر: ۵۵۷۳۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
روز قبل سر ما را برد از بس که با همه چیز خداحافظی کرد مثلاً میگفت شاید این آخرین حمام ما باشد. بچهها شوخی میکردند و میگفتند مگه شهادت شوخیه؟! تو میروی قزوین و دیگر به جبهه برنمیگردی! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۲۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۹