جانباز - صفحه 3

جانباز
خاطرات ناب جانباز پیشکسوت حاج حسین ایوبی؛

دوربین هدیه امام (ره) به عکاس بی‌دوربین + فیلم

حاج حسین ایوبی، پیشکسوت رسانه‌ای استان البرز، از یاران قدیمی امام خمینی (ره) و عکاس انقلابی که به "عکاس بی‌دوربین" مشهور بود، پس از سال‌ها مجاهدت در راه انقلاب و جانباز ی، دار فانی را وداع گفت. در این ویدئو این جانباز هنرمند بخشی از خاطراتش با امام (ره) را روایت می‌کند.
خاطرات شفاهی جانبازان

در مسیر ماموریت شبانه بودم که روی مین رفتم

جانباز سرافراز «سلیم گلابی سنگان» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «ساعت 11 شب بود برای انجام ماموریت شناسایی به گروهان فراخوانده شدم، در مسیر ماموریت شبانه بودم که روی مین رفتم ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

محل حضورمان برای دشمن لو رفت

جانباز معزز ۲۵ درصد یوسف افشانی در بیان خاطرات خود می‌گوید: «به عنوان یک تخریبچی برای عبور نیرو‌ها یک معبر کوچک باز کردم تا بتوانند از میدان مین عبور کنند، محل حضورمان برای دشمن لو رفته بود و دشمن درحال آتش ریختن بر روی ما بود...»
خاطرات شفاهی جانبازان

فریاد زدم آقا امام زمان (عج) سوار بر اسب سفید شد

جانباز سرافراز «محمد واحدیان» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «ترکشها که به بدنم برخورد کردند به زمین افتادم و در همان حال فریاد زدم برادران عزیزم من یک نوری دیدم که آقا امام زمان سوار بر اسب سفید شده و در پیشاپیش ما می رود، برادرانم نترسید...»

شمیم عطر رضوی مهمان جانباز ان ۷۰ درصد بصیر آذربایجان غربی شد+تصاویر

با حضور مهندس جلیلی، مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران آذربایجان غربی و کاروان زیر سایه خورشید در روز پنجشنبه در سالن اجتماعات توانبخشی ارومیه از جانباز ان معزز ۷۰ درصد بصیر آذربایجان غربی تجلیل شد.
گزارش تصویری/

تجلیل از معلمان جانباز شهرستان سیروان

 همزمان با فرارسیدن روز معلم و سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری، آیین باشکوهی با حضور مسئولان، فرهنگیان و دانش‌آموزان شهرستان سیروان در سالن ورزشی مدرسه شهید جعفری شهر لومار برگزار شد. و از معلمان جانباز این شهرستان تجلیل شد.
مصاحبه با جانباز ۳۵ درصد «ناصر رحیم‌پور»

همرزمانم شهید شدند اما شهادت تقدیر من نبود

جانباز سرافراز «ناصر رحیم پور» درباره نحوه جانباز ی‌اش تعریف می‌کند: «دوتا از همرزمانم زخمی شدند و دو تن دیگر شهید شدند، با اینکه وضعیتم از همه بدتر بود اما قسمت نبود شهید بشوم.»
خاطرات شفاهی جانبازان

برای شناسایی منطقه فکه در دهلران رفته بودیم که پایم روی مین رفت

جانباز «سعید زینال پور» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «هفت نفر بودیم که برای شناسایی منطقه فکه در دهلران رفته بودیم پایم روی مین رفت، بلند شدم که فرار کنم نتوانستم، مرا بر روی وانت گذاشتند و فقط انگشتان پایم آویزان مانده بودند ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

با هلیکوپتر عازم منطقه بودیم که میگ‌های عراقی ما را تهدید به حمله کردند

جانباز ۵۰ درصد «نادر نظامی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: « با هلیکوپتر عازم منطقه بودیم که میگ های عراقی ما را تهدید به حمله کردند و خلبان، هلیکوپتر را به سمت پایین رها کرد و ما دست‌هایمان را بر روی سرمان گذاشتیم و شهادتین دادیم...»
خاطرات شفاهی جانبازان

دمیدن روحیه در رزمندگان با موسیقی محلی

جانباز «رحمان جمالی راد» در خاطرات خود از دوران دفاع مقدس، به نقش بی‌بدیل “لرکه زدن لری” در ایجاد شور و حماسه بین رزمندگان اشاره می‌کند. او می‌گوید که نوای حماسی این موسیقی محلی پیش از آغاز عملیات، روحیه‌ای مضاعف به همرزمانش می‌بخشید و آتش عشق به وطن را در دل‌هایشان شعله‌ور می‌کرد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

وقتی پدر خانواده داوطلبانه دوباره به جبهه برگشت؛ روایتی از غیرت و مسئولیت در دل جنگ

جانباز "علی فتحی"، فرزند باقر، پس از ده ماه حضور در جبهه‌های غرب کشور، پایان خدمت سربازی را با آغاز زندگی مشترک پیوند زد. اما در سال ۱۳۶۷، با وجود مسئولیت تأمین خانواده در سرمای زمستان و مشکلات معیشتی، تصمیم گرفت داوطلبانه دوباره به جبهه برگردد. او که پدر دو فرزند بود، رفتنش را بی‌سر و صدا از خانه آغاز کرد و در صف اعزام کنار بسیجی‌ها ایستاد؛ روایتی از وفاداری به وطن، حتی وقتی جبهه و خانه هر دو چشم‌انتظار بودند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

کلاس درس را رها کرد تا به جبهه برود؛ روایتی از نوجوانی در مسیر دفاع از وطن

جانباز "محمد چرلو"، متولد ۱۳۴۹ و ساکن ساوه، زمانی که تنها ۱۴ سال داشت، بی‌اطلاع خانواده‌اش شناسنامه‌اش را دستکاری کرد تا بتواند به جبهه اعزام شود. او که در کلاس اول راهنمایی درس می‌خواند، مدرسه را رها کرد تا برای دفاع از دین، ناموس و کشورش سلاح به دست بگیرد. از آموزش در پادگان حمزه تهران تا اعزام به جنوب، او بخشی از جوانان روستای علیشار بود؛ روستایی که با تقدیم شهدای فراوان، نقش پررنگی در تاریخ انقلاب اسلامی دارد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از جنگ در جنوب و غرب؛ از والفجر ۸ تا درگیری با منافقین در مهاباد

جانباز "اصغر خداشناس"، از رزمندگان دوران دفاع مقدس، در سال ۱۳۶۴ پس از چند بار تلاش بالاخره از پایگاه ابوذر تهران به جبهه اعزام شد. با شروع عملیات والفجر ۸ وارد اهواز شد و پس از آن به مریوان، تکاب و مهاباد رفت تا با منافقین مقابله کند. او از لحظاتی می‌گوید که فاصله‌اش با کمین دشمن فقط چند قدم بود، اما بی‌تجربگی جوانی جای ترس را گرفته بود. روایت او، تصویر زنده‌ای است از شور نوجوانی در دل خطر و ایستادگی در برابر دشمنان وطن.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از کوچه‌های انقلاب تا جبهه‌های جنگ؛ روایت یک بسیجی خادم مردم و انقلاب

احد غنی، جانباز ۲۵ درصد دفاع مقدس، از روزهایی می‌گوید که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همراه پدرش در خیابان‌های ساوه و روستایشان علیه رژیم شاه تظاهرات می‌کردند. نوجوانی‌اش با شعار و گشت‌زنی‌های شبانه گذشت و پس از انقلاب، لباس بسیجی به تن کرد تا خادم مردم و انقلاب باشد؛ روایتی از مسیری که از کوچه‌های مبارزه آغاز شد و تا سنگرهای دفاع از وطن ادامه یافت.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از سربازی در دل جنگ؛ وقتی وظیفه، تنها یک خدمت نبود

جانباز "محمود رفیعی"، متولد ۱۳۴۷، در حالی که تنها پسر خانواده‌اش در خانه مانده بود، تصمیم گرفت از دوستانش عقب نماند و برای دفاع از وطن به جبهه برود. او از سوی سپاه اعزام شد و دوران خدمتش را در اهواز و مناطق عملیاتی جنوب گذراند. با وجود مجروحیت سطحی از ترکش، تا پایان خدمت در جبهه ماند و در بحبوحه عملیات مرصاد، همچنان در خط مقدم حضور داشت. روایت او، خاطره‌ای است از تعهد، غیرت و جوانی‌ای که وقف دفاع از وطن شد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

سربازی که به‌خاطر برادرش به جبهه رفت

جانباز "ابوالفضل رستمی" نه فقط برای انجام وظیفه، بلکه برای حمایت از خانواده و ادامه راه برادری که در جبهه بود، به سربازی رفت. از آموزش‌های نیمه‌تمام در کرمانشاه تا زخمی شدن و بازگشت داوطلبانه برای ادامه خدمت؛ داستانی از تعهد، فداکاری و وفاداری در سال‌های جنگ.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از کرمانشاه تا چنگوله؛ روایت شب‌های پر التهاب خط مقدم

جانباز "حیدرعلی رحمانی"، از سال ۱۳۶۴ به خدمت اعزام شد و از همان ابتدا تا پایان دوران سربازی در دل جبهه‌ها بود؛ از پدافند هوایی کرمانشاه زیر باران گلوله تا عملیات‌های سخت شبانه در چنگوله. او از لحظاتی می‌گوید که صداهای انفجار و سایه دشمن در دل تاریکی شب، تنها بخشی از واقعیت پرمخاطره روزهای جنگ بود. خاطراتش روایتی زنده از ایستادگی و از خودگذشتگی در خط شکن‌ترین نقاط جبهه‌هاست.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از آتش و ایمان؛ جانباز دفاع مقدس از روزهای پر التهاب کردستان می‌گوید

اکبر سلامت، جانباز جنگ تحمیلی، از روزهایی می‌گوید که جوانی‌اش را در دل کوه‌های سردشت و بیژه گذراند؛ روزهایی که قاطر و تدارکات زودتر از نیروها رسیده بودند و دشمن در کمین بود. از دلاوری‌های شهید زین‌الدین تا حملات کومله و منافقین، روایت او قصه‌ای است از رشادت، غربت، و دانشگاهی به نام جبهه که درس زندگی در آن آموخته شد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از سنگر نیایش تا خط نبرد؛ رزمنده‌ای با آرپی‌جی و اشک شبانه

جانباز اکبر سلامت ، بسیجی جان‌برکفِ لشکر علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، از سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ، در خط مقدم جبهه‌ها بود؛ از عملیات خیبر تا کربلای ۵. خاطره‌ای از همرزم شهیدی که نیمه‌شب‌ها با اشک و نیایش از سنگر بیرون می‌رفت و در روز روشن، با آرپی‌جی از خاک دفاع می‌کرد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از مهران تا کردستان؛ روایت جانباز از دفاع بی‌وقفه برای وطن

جانباز "محمد خنجر بیگی"، که در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و با سختی بزرگ شد، در دوران دفاع مقدس پا به میدان گذاشت تا دین خود را به وطن ادا کند. او از جبهه‌های داغ مهران تا کوه‌های سرد کردستان، همزمان با خدمت سربازی‌اش، در خط مقدم دفاع از ایران بود. روایتی صادقانه از جوانی‌ای که در آتش جنگ پخته شد و برای ذره‌ای از خاک میهنش ایستاد.
طراحی و تولید: ایران سامانه