شهدای همدان - صفحه 33

شهدای همدان

زندگینامه سرباز شهید حسن قراگوزلو

در تمامی فعالیت های مذهبی و اجتماعی شرکت می کرد. انسان بسیار مومن، متدین و با تقوا بود. نماز را به جماعت و در مسجد می خواند. در نمازهای جمعه و دعاهای کمیل، ندبه و توسل هم حضور داشت. سابقه مبارزاتی بر علیه رژیم منحوس پهلوی و منافقین داشت. در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت گسترده ای داشت. علاقمند به انقلاب، نظام مقدس جمهوری اسلامی و ولایت فقیه بود. به ائمه اطهار (ع) عشق می ورزید.
وصیتنامه پاسدار شهید مرتضی بختیاری

ای مردم لازمه خدا پرستی ایمان و صبر و جهاد و ایثار است

ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که امام حسین در میدان نبرد کشته شد. مبادا شما مادران شهداء و اسرایی را که به فرزندان کوچک خود وعده زیارت کربلا را داده اند شرمنده کنید. ای مردم لازمه خدا پرستی ایمان و صبر و جهاد و ایثار است. مبادا حرص و طمع به مال دنیا چشمان شما را بپوشاند. همه مثل خاندان وهب فرزندانتان را به جبهه بفرستید.

زندگینامه سرباز شهید مرتضی بختیاری

در سال های دفاع مقدس بنا بر وظیفه شرعی و قانونی، به عنوان سرباز به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران پیوست و روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا از وطن خویش در برابر تهاجم رژیم تا دندان مسلح بعث عراق ایستادگی نماید.
وصيتنامه شهید يونس لشينى

می خواهم از كسانى نباشم كه خدا را فقط با حرف مى پرستند

مى دانم كه براى رسيدن به يقين بايد به جبهه بروم تا از كسانى نباشم كه فقط حرف مى زنند و عمل نمى كنند و از كسانى نباشم كه خدا را فقط با حرف مى پرستند.

زندگینامه بسیجی شهید یونس لشینی

در سال های انقلاب همراه با دیگر نوجوانان شهرستان تویسرکان در راهپیمائی ها و تظاهرات ها شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت. پس از پیروزی انقلاب به نهاد نوپای بسیج مستضعفین پیوست و مشغول خدمت به خانواده محرومان و مستضعفان جامعه شد.

وصيتنامه شهید غلامرضا اخوان

جسد مرا بدون تشريفات و سر و صدا دفن كنيد نيازى به راهپيمايى نيست.

زندگینامه پاسدار شهید غلامرضا اخوان

با آغاز جنگ تحمیلی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و ملبس به لباس سبز پاسداری روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا از وطن خویش در برابر تهاجم رژیم تا دندان مسلح بعث عراق ایستادگی نماید.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

خانواده شهدا

از دیگر کارهای حمید این بود که وقتی در روستاها کسی شهید می شد، حمید هاشمی بدون اینکه خانواده ی شهید را بشناسد، بچه ها را جمع می کرد و می رفتیم روستا برای تسلیت گفتن و دلداری دادن. حمید می گفت: با خانواده ی شهدا صحبت کنید و سعی کنید که جای خالی فرزند شهیدشان را حس نکنند. در منزل شهدا مراسم برگزار می کرد و کارهای خانواده ی شهید را انجام میداد، به نحوی که خانواده ی شهید از حالت غم خارج میشد.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

دور اندیشی

حمید نظرات خوبی می داد و عملی هم میشد. یک روز حمید با من تماس گرفت که بروم دبیرستان، آنجا جلسه گذاشته بود تا برای شروع سال تحصیلی جدید برنامه ریزی کنند. دبیرستان امام، بزرگ ترین دبیرستان همدان بود و بیشترین دانش آموز را داشت. می خواست کار را جلو ببرد. سال تحصیلی شروع شد و برنامه ها تداوم پیدا کرد.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

بیت المال

حمید گفت: این موتور مال من نیست، برای بیت المال است. رفتم موتور را تحویل دادم و بعد رفتم سراغ خرید. قرار نیست همه ی کارهایم را با موتور متعلق به بیت المال انجام بدهم.

بدرقه مادر صبور خلبان شهید مفقودالپیکر "حسین یزداندوست همدانی" با حضور مردم همدان

پیکر حاجیه خانم یشمه ای مادر صبور و شهید پرور سرلشکر خلبان، شهید مفقودالپیکر "حسین یزدان دوست همدانی" با حضور پرسنل یگان های نظامی، مسئولین، مردم شهید پرور همدان و خانواده معظم شهدا و ایثارگران تشییع و در باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

لباس نو

نهایت سادگی را در پوشاک حمید میشد دید، گفتار و رفتار ساده ای داشت. عبادت ساده ای داشت، ادا در نمی آورد، منتظر این نبود که بگویند پوشش حمید خوب است یا نه و حمید چقدر آدم خوب و زاهدی است. اصلا برای حمید این قضایا مهم نبود که دیگران چه اظهار نظری نسبت به او دارند.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

روز اول مدرسه

محوریت حمید باعث شده بود که دوست صمیمی همه باشد و با اکثر بچه ها تفاوت داشته باشد. تفاوتش را وقتی فهمیدم که با مدیریت او یک هفته به کوه رفتیم. یکی از شب ها که اتفاقی از خواب بیدار شدم حمید را در حال مناجات و راز و نیاز با خدا دیدم. او غرق در نماز شب بود. او به راستی با همه فرق داشت.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

شوخی

حمید واقعا هر کاری را به جای خودش انجام می داد. اهل شوخی و تفریح بود. اما هر چیزی به جای خود. ظهرها دبیرستان تعطیل می شد و ما بعد از ظهرها می رفتیم ساختمان انجمن اسلامی. کارهای مختلفی داشتیم و بعضی وقت ها کار به شوخی و... می رسید.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

خدمت به خلق

بعد از آن روز، نگاه من به حمید عوض شد. چند بار دیگر با حمید رفتیم در خانه ی فقرا. گاهی با او شوخی می کردم. می گفتم شما با کدام نهاد همکاری داری؟ یعنی آنقدر نفوذ داری که به شما پول می دهند و شما هم به کار مردم رسیدگی می کنی؟
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

رسیدگی به مشکلات مردم

خانواده و دوستان، همه حمید هاشمی را می شناختند و به او مثل دو چشم خود اطمینان داشتند. به همین دلیل از کمک مالی دریغ نمی کردند. حمید به فقرا فقط کمک مالی نمی کرد، بلکه در زمینه ی فرهنگی هم برایشان وقت می گذاشت.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

انتخابات

حمید با گروهش از طرفی و شهید کیانیان هم با دوستانش از طرفی، حمید و شهید کیانیان همیشه دائم الوضو بودند. اصلا دروغ نمی گفتند و بسیار مراقب بودند حق کسی ضایع نشود. در ایام تبلیغات حمید به بچه ها آموزش میداد کجاها و چگونه عکس و پوستر بچسبانند.

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان «نوجوان پنجاه ساله»

در زمینه ی مسائل اجتماعی و مسائل نسل جوان، اندیشه ی والا و نظر شایسته ای داشت، به عنوان نمونه نقل می کنند که او هیچ انسانی را منحرف نمی دانست و می گفت: هر چه نقص است از ماست و این ماییم که باید افراد را جذب کنیم و طبق این فکر عمل می کرد و موفقیت هایی نیز به دست آورده بود.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

ایست و بازرسی

ما در بسیج، در جاهای حساس، مانند دبیرستان و خیابانهای اصلی، با بچه ها ایست و بازرسی داشتیم. حمید سردسته ی گروه بود. گاهی وقتها رزم شب داشتیم و در اطراف دبیرستان پاس و گشت می گذاشتیم و این برای مراقبت از دبیرستان بود. حمید در آنجا با دوستان گرم می گرفت و با آنها شوخی می کرد تا خسته نشوند. ما در انجمن و بسیج تقسیم کار کرده بودیم. بعضی ها که سابقه ی نظامی داشتند، عملیات نظامی را به عهده گرفته بودند و بقیه پشتیبانی و آماده سازی و تدارکات و ... را به عهده می گرفتند.
سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"

ارتباط با خدا

شب که میشد از طرف بسیج، شام ساده ای می خوردیم و ساعت ده شروع می کردیم به خواندن دعای کمیل. خود حمید مراسم دعای کمیل را اجرا می کرد و می خواند. بچه های انجمن و بسیج و... از بیرون شرکت می کردند. حمید مسئولیت برگزاریش را به عهده داشت و خودش شروع کرد به خواندن. چنان شور و حالی داشت که همه را منقلب کرد.
طراحی و تولید: ایران سامانه