عبدالرسول قدوسی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان میناب، روز سهشنبه 8 آبان، با 13 تن از خانوادههای شاهد و ایثارگر شهرستان سیریک دیدار و گفتگو کرد. وی ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدا گفت؛ جلب رضایت خانوادههای معظم شهدا، جلب رضایت الهی را به دنبال دارد و مهمترین رسالت ما رسیدگی جدی به مشکلات این قشر عظیم است.
دوشنبه 7 آبان ۱۴۰۳ میلاد شهسواری رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان حاجیآباد به اتفاق حجت الاسلام مهدی دری امام جمعه حاجیآباد با خانواده جانباز «افراسیاب امانی» و جانباز «غلامحسین شکاری» دیدار و گفتگو کردند.
«عبدالله سالاری» شاعر و جانباز هرمزگانی دوران دفاع مقدس به مناسبت سالروز شهادت محمدحسین فهمیده، روز نوجوان و بسیج دانشآموزی شعری در اختیار نوید شاهد هرمزگان گذاشته است که در ادامه منتشر میشود.
مادر شهید «حمید پوربابایی» میگوید: فرزندم حمید دانشآموز کلاس اول راهنمایی بود. تابستان بود و مدرسهاش تو این ایام تعطیل بود برای همین تصمیم گرفت که به همراه دخترم و دامادم به چابهار برود. هیچکس از این موضوع اطلاع نداشت که برای جبهه به آموزشی بسیج رفته است.
مادر شهید تعریف میکند: زمانی که میخواست به جبهه برود به او گفتم؛ پسرم از رفتنت ناراحت نیستم، چون تو تنها فرزند من نیستی بلکه تو از خدا و برای خدایی، من تو را برای مال دنیا نمیفرستم بلکه برای خدا میفرستم.
شهید «حسین دامنباغ» در وصیتنامهاش مینویسد: بگذار كه ما كشته شويم ولى امام امت خمينى بت شكن سالم باشد چون اين امام است كه تمام دشمنان اسلام از او میترسند. قدر اين امام را بدانيد و هرگز او را تنها، بىيار و بىياور نگذاريد.
برادر شهید تعریف میکند: بارها بعد از نماز دیده بودم، دعا میکند شهید شود. اما هیچ وقت از یاد نمیبرم روزی را که احمد مجرد به شهادت رسید. اول محرم سال 1360 بود. من باید خبر شهادت احمد را به حسین میدادم. وقتی به خانه آمد و خبر را به او دادم...
پدر شهید تعریف میکند: بعدها در یکی از مدارس راهنمایی میناب هم مدیر شد و هم معلم، با روحیهای که داشت، جوی مذهبی ایجاد کرده بود که خیلیها نمیپسندیدند. مرتب گزارشش را به ساواک و شهربانی میدادند ولی او دست بردار نبود.
برادر شهید تعریف میکند: برادرم جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود که همه او را دوست داشتند. یادم میآید اولین بار که به جبهه رفت به علت اینکه سن قانونی رفتن به جبهه را نداشت شناسنامهاش را دست کاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود.
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم تمام وقت، انرژی خود را صرف فعالیتهای انقلابی میکرد، چون از بطن سرزمینی محروم برخاسته بود. همواره سعی میکرد هر آنچه دارد را به ستمدیدگان و محرومان ببخشد.
پدر شهید «سالم زارعی» میگوید: خیلی بچه خوبی بود. همیشه میگفت؛ من از جنگ فرار نمیکنم، یا شهید میشوم یا زنده میمانم اما از وطنم دفاع میکنم. شهید هیچگاه فرزندش را ندید، وقتی فرزندش به دنیا آمد یک نامه برای شهید فرستادیم که فرزندت به دنیا آمد و اسمش را جاسم گذاشتیم.
برادر شهید تعریف میکند: عمده فعالیتهای شهید به دوران انقلاب و بعد از جنگ برمیگردد. زمان انقلاب به دور از چشم خانواده در میتینگها، همایشها و راهپیماییها شرکت میکرد و از روزی که جنگ شروع شد تا روزی که به شهادت رسید به طور منظم و مرتب در جبهه بود.
همرزم شهید تعریف میکند: سپاه برای اعزام به جبهه درخواست نیاز کرده بود. امام فرموده بودند؛ هر کس توانش را دارد و میتواند، به جبهه برود. سید عزمش را جزم کرده بود برود، اما ما اصرار داشتیم بماند، اگر او میرفت، تکلیف پایگاهمان چی میشد.