مادر شهید «کوروش نظافتی» میگوید: ««همه زندگیاش خلاصه شده بود در جبهه. 5-6 ماه جبهه میماند و فقط چند روز مرخصی میآمد. اما همان چند روز هم مدام به فکر بچههای جبهه بود. نمیگذاشت برایش رختخواب پهن کنم! روی زمین میخوابید. وقتی بالش زیر سرش میگذاشتم، گریه میکرد. میگفت چرا من باید سرم را روی بالش بگذارم در حالی که بچهها در جبهه سرشان را روی خاک میگذراند؟ دائم میگفت دلم پیش بچههاست.»
کد خبر: ۵۶۸۱۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۵
قسمت نخست خاطرات شهید «علیاکبر برهانی»
مادر شهید «علیاکبر برهانی» نقل میکند: «همیشه از زن و بچه حرف میزد. خیلی دوست داشت زن بگیرد. بیشتر وقتها دست پُر میآمد خانه. گفتم: «انشاءالله! من هم خیلی آرزوی دامادیات رو دارم. مادرجان! میخوام برات آستین بالا بزنم.»
کد خبر: ۵۶۸۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۵
قسمت سوم خاطرات معلم شهید «رحیم صباغیان»
داماد شهید «رحیم صباغیان» نقل میکند: «پرستارش میگفت: با این دردی که رحیم داره تا جایی که ممکنه سعی میکنه به ما زحمت نده. به شوخی گفتم: رحیم! هرجا میری همه رو جذب خودت میکنی. نکنه آهنربا داری و ما خبر نداریم؟ گفت: اگه دوستیهامون بهخاطر خدا باشه، ناگسستنیه.»
کد خبر: ۵۶۷۶۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸
قسمت دوم خاطرات معلم شهید «رحیم صباغیان»
دوست شهید «رحیم صباغیان» میگوید: «میگفت: هرکس توی زندگی یک الگویی داره. امام بهترین و کاملترین الگوی منه. میگفتم: رحیم! من هم امام رو خیلی دوست دارم، اما شور و حرارت کلامت یک جور دیگه است. میگفت: من هر چیزی رو که جستجو میکنم، برای رسیدن به کمال، در امام هست.»
کد خبر: ۵۶۷۵۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷
قسمت نخست خاطرات معلم شهید «رحیم صباغیان»
دوست شهید «رحیم صباغیان» نقل میکند: «گفت: تولد مادرمه. اگه الان سمنان بودم، کادوی تولد مادرم رو همون لحظه بهش میدادم. اونطوری لطف بیشتری داشت. گفتم: قربون شکلت! همین که تولد مادرت یادته کلی میارزه. با افسوس گفت: نمیدونی شادی دل مادرم چقدر برام مهمه.»
کد خبر: ۵۶۷۵۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۶
قسمت دوم خاطرات معلم شهید «ایوب صادقی»
همرزم شهید «ایوب صادقی» نقل میکند: «قبل از عملیات والفجر هشت، ایوب ازدواج کرده بود. نمیخواستیم او را با خودمان ببریم خط مقدم. قبول نکرد و گفت: آدم وقتی در شرایط سخت بتونه کارهای مهمتر رو انجام بده، مورد لطف خدا قرار میگیره.»
کد خبر: ۵۶۷۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۲
قسمت پنجم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «چشمانش برق خاصی داشت. شاد و رضایتمند بود. انگار او را قربانی کرده بود، قربانی برای خدا. گفت: خودش میخواست شهید بشه. امانت میبایست به صاحب اصلیاش برمیگشت، اینطور بهتره. او انتخاب شده بود. شهادت انتخاب است نه اتفاق.»
کد خبر: ۵۶۷۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹
همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل میکند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو میخوردی! بعد نمازت رو میخوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
کد خبر: ۵۶۷۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
قسمت چهارم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
شهید «علیاکبر ابراهیمی» در خاطراتش مینویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دلها موج میزد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمیشد.»
کد خبر: ۵۶۷۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
برادر شهید «محمود امیدوار» نقل میکند: «ترکش به پهلویش اصابت کرده بود. چشمهایش تیره و تار میشد اما بچهها را به پیش روی و شکستن خط دعوت میکرد: برید جلو، با من کاری نداشته باشید. من منتظر میمانم تا برگردید.»
کد خبر: ۵۶۶۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
قسمت سوم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
همرزم شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «گفت: ابوالقاسم! چشمم که به بچه چهل روزه شیرعلی میافته، خجالت میکشم که برم جبهه و سالم برگردم. نگاهش پر از التماس بود. گفت: دعا کن من هم شهید بشم.»
کد خبر: ۵۶۶۹۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
قسمت دوم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
برادر شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «نگاهی به جمعیت کرد و گفت: جبهه به ما نیاز داره. نباید جا خالی کنیم. گفتم: اینجا هم ول نمیکنی؟ گفت: در هر شرایط باید برای جبهه نیرو جمع کنیم. باید پابهپای امام حرکت کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴
قسمت دوم خاطرات شهید ارتش «علی حسنبیکی»
برادر شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «در مراسم تشییع علی، تنها کسی که معنای گریههای آقای خطیبزاده را میفهمید، من بودم. او برای دوری و جاماندگی از علی میگریست. شاید معنای هر قطره اشک او فریادی بود که: علی! آن عهد را فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۳۰
قسمت دوم خاطرات شهید «داود نجمالدین»
مادر شهید «داود نجمالدین» نقل میکند: «اگه یک روز راه کربلا باز شد و شما رفتین، سلامم رو به امام حسین برسونین. گفتم: پس فقط در حد حرفه که میگی کربلا کربلا ما داریم میآییم؟ از ته دل آه کشید و گفت: رفتن به کربلا آرزومه.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸
پدر شهید «عباس جمال» نقل میکند: «گفت: «بابا! هر بدی ازم دیدین بگذرین، دلم نیومد اینو به مامان بگم. مادرش قرآن به دست ایستاده بود که عباس رد بشود. از در که خارج شد، به دلم گذشت عباس دیگر برنمیگردد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «علی حسنبیکی»
شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «فرمانده خشمگین شد. منتظر بود تا ادامه حرفهای علی را بشنود. ادامه داد: جناب فرمانده! من باید به جبهه برم؛ اینجا محل آسایشه؛ اینجا تنبلخانه است. باید همه به جبهه بریم و اونجا خدمت کنیم. فرمانده گفت: ببینید بچهها! ما به چنین روحیهای نیاز داریم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «داود نجمالدین»
مادر شهید «داود نجمالدین» نقل میکند: «گفت: دعا کن به آرزوم برسم. گفتم: پدر صلواتی! دل به کی دادی؟ گفت: عشق به خدا جای همه عشقها رو توی دلم گرفته. من عاشق شهادتم. دعا کن به آرزوم برسم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد قزوین اقدام به انتشار فیلم «خستگیناپذیر»، روایتی از خاطرات شهید «مجید داییدایی» کرده است که در ادامه از شما دعوت میشود، نظارهگر این فیلم باشید.
کد خبر: ۵۶۶۴۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
قسمت سوم خاطرات شهید «علیمحمد شمسی»
مادر شهید «علیمحمد شمسی» نقل میکند: «پیرزن گفت: الهی از جوونیش خیر ببینه! نصف شب شده بود تا همه خاکها رو بیاره توی حیاط. پیرزن خیلی خوشحال بود و صدای دعا کردنش که از بیرون حیاط هم داشت میرفت به گوشم میرسید: الهی این پسر عاقبت به خیر بشه!»
کد خبر: ۵۶۶۳۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «علیمحمد شمسی»
مادر شهید «علیمحمد شمسی» نقل میکند: «گفتم: مگه چقدر مزد میگیری که این قدر خودت رو هلاک میکنی؟ دستش را روی لب گذاشت و گفت: هیس! این جوری نگو، صاحب اون خونه خیلی کریمه. مامان! میرم سر مسجد کار میکنم.»
کد خبر: ۵۶۶۲۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹