خاطره بازی

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره بازی
قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

خاطرات/
مادر شهید «نصرت‌الله شریفی‌‏صحی» نقل می‌کند: «او را در آغوش گرفتم، سرم را روی سرش گذاشتم و گفتم: این حنا چه بوی خوبی به موهات داده! هر وقت دلتنگش می‌شوم، یاد حرف‌هایش می‌افتم و عطر حنایش وجودم را پر می‌کند.»
کد خبر: ۵۸۵۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۴

خاطرات/
مادر شهید «نصرت‌الله شریفی‌‏صحی» نقل می‌کند: «او را در آغوش گرفتم، سرم را روی سرش گذاشتم و گفتم: این حنا چه بوی خوبی به موهات داده! هر وقت دلتنگش می‌شوم، یاد حرف‌هایش می‌افتم و عطر حنایش وجودم را پر می‌کند.»
کد خبر: ۵۸۵۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۴

مادرشهید «محمدعلی ملکوتی» نقل می‌کند: «همه‌جای خانه را گشتم، نبود. چادر سر کردم و دویدم بیرون. کوچه، بازار و خیابان. داشتم با همان حال و روزم از جلوی مسجد رد می‌شدم که به دلم آمد یک نگاهی هم توی مسجد بکنم. توی مسجد بود. عاقبت هم شد مکبّر همان مسجد.»
کد خبر: ۵۷۸۸۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷

مادرشهید «محمدعلی ملکوتی» نقل می‌کند: «همه‌جای خانه را گشتم، نبود. چادر سر کردم و دویدم بیرون. کوچه، بازار و خیابان. داشتم با همان حال و روزم از جلوی مسجد رد می‌شدم که به دلم آمد یک نگاهی هم توی مسجد بکنم. توی مسجد بود. عاقبت هم شد مکبّر همان مسجد.»
کد خبر: ۵۷۸۸۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷

قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «گفتم: دیگه نرو ارتش بیا تا همین‌جا کاری برات دست و پا کنم. جوابم را نداد. به نظر می‌رسید با خودش درگیر است. می‌خواست راهش را انتخاب کند. با فرمان امام(ره) تصمیمش را گرفت و گفت: باید برگردم پادگان، اگه قراره خدمتی کنم الان وقتشه.»
کد خبر: ۵۷۸۷۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «گفتم: دیگه نرو ارتش بیا تا همین‌جا کاری برات دست و پا کنم. جوابم را نداد. به نظر می‌رسید با خودش درگیر است. می‌خواست راهش را انتخاب کند. با فرمان امام(ره) تصمیمش را گرفت و گفت: باید برگردم پادگان، اگه قراره خدمتی کنم الان وقتشه.»
کد خبر: ۵۷۸۷۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین حمزه»
پدر شهید «حسین حمزه» نقل می‌کند: «بعد از شهادت حسین، فرمانده‌اش برای تسلیت به خانه ما آمد و گفت: شصت نفر سرباز زیر دست من آموزش می‌دیدند. این شهید با همه آن‌ها فرق می‌کرد؛ ایمان و اخلاق و رفتارش زبانزد همه بود.»
کد خبر: ۵۷۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین حمزه»
پدر شهید «حسین حمزه» نقل می‌کند: «بعد از شهادت حسین، فرمانده‌اش برای تسلیت به خانه ما آمد و گفت: شصت نفر سرباز زیر دست من آموزش می‌دیدند. این شهید با همه آن‌ها فرق می‌کرد؛ ایمان و اخلاق و رفتارش زبانزد همه بود.»
کد خبر: ۵۷۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶

برادر شهید «رمضان مداح» نقل می‌کند: «با عجله به اتاقش رفت. کتابی را لای چادر پیچید و توی کمد جای داد. وقتی مادر آمد، دوباره درِ کمد را باز کرد. کتاب را به مادر نشان داد و گفت: مامان! بالاخره رساله امام به دستم رسید. مواظب باش کسی نفهمه. مادر نگاهی به رساله امام کرد و لبخند رضایت زد.»
کد خبر: ۵۷۷۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱

برادر شهید «رمضان مداح» نقل می‌کند: «با عجله به اتاقش رفت. کتابی را لای چادر پیچید و توی کمد جای داد. وقتی مادر آمد، دوباره درِ کمد را باز کرد. کتاب را به مادر نشان داد و گفت: مامان! بالاخره رساله امام به دستم رسید. مواظب باش کسی نفهمه. مادر نگاهی به رساله امام کرد و لبخند رضایت زد.»
کد خبر: ۵۷۷۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱

قسمت دوم خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
هم‌رزم شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «زخم پایش عمیق بود. سرم را نزدیک صورتش بردم. آهسته پرسیدم: «چطور هستی؟ می‌تونی مقاومت کنی؟ عبدالحمید با وجود درد زخم آرپی‌جی روی پا و پشت داشت، اذان می‌گفت. لحن زیبا و صوت دلنشین الله‌اکبرش وجودم را آرام کرد.»
کد خبر: ۵۷۶۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

قسمت دوم خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
هم‌رزم شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «زخم پایش عمیق بود. سرم را نزدیک صورتش بردم. آهسته پرسیدم: «چطور هستی؟ می‌تونی مقاومت کنی؟ عبدالحمید با وجود درد زخم آرپی‌جی روی پا و پشت داشت، اذان می‌گفت. لحن زیبا و صوت دلنشین الله‌اکبرش وجودم را آرام کرد.»
کد خبر: ۵۷۶۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

فرزند شهید «حسینعلی قوسی» نقل می‌کند: «قبل از رفتن دست من را گرفت، داخل راهرو برد و گفت: اصغرجان! این‌بار که من برم شهید می‌شم و دیگه برنمی‌گردم! باید مثل یک مرد سرپرست خانواده بشی! ازت می‌خوام وصیت‌نامه من رو در فردوس‌رضا برای مردم بخوانی و به اون عمل کنی!»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

فرزند شهید «حسینعلی قوسی» نقل می‌کند: «قبل از رفتن دست من را گرفت، داخل راهرو برد و گفت: اصغرجان! این‌بار که من برم شهید می‌شم و دیگه برنمی‌گردم! باید مثل یک مرد سرپرست خانواده بشی! ازت می‌خوام وصیت‌نامه من رو در فردوس‌رضا برای مردم بخوانی و به اون عمل کنی!»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

مادر شهید «رمضانعلی وفائی‌نژاد» نقل می‌کند: «گفت: برای جبهه خون می‌خوان! می‌خوام برم خون بدم! گفتم: بذار ماه رمضون تموم بشه. گفت: اینکه خونه! جون هم بخوان می‌دم!»
کد خبر: ۵۷۵۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۳

مادر شهید «رمضانعلی وفائی‌نژاد» نقل می‌کند: «گفت: برای جبهه خون می‌خوان! می‌خوام برم خون بدم! گفتم: بذار ماه رمضون تموم بشه. گفت: اینکه خونه! جون هم بخوان می‌دم!»
کد خبر: ۵۷۵۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۳

قسمت دوم خاطرات شهید «محمدباقر فخری»
هم‌رزم شهید «محمدباقر فخری» نقل می‌کند: «محمدباقر مدام آب می‌خواست. نباید به او آب می‌دادیم. گریه امانم را برید. با خودم گفتم: نباید اشکمون رو ببینه. روحیه‌اش تضعیف می‌شه. وقتی می‌گفت: «آب.» یاد العطش طفلان اباعبدالله(ع) می‌افتادیم.»
کد خبر: ۵۷۴۷۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶