نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
سال روز شهادت
درعملیات فاف درقایق بودم که چشمم به رجبعلی افتاد که درون دریاچه افتاده خود را درون دریا انداختم تا نجاتش دهم ولی متاسفانه او شهید شده بود
کد خبر: ۴۵۵۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۴

آذر ماه سال 61 بود که از طریق بسیج شیراز به همراه تعدادی از دوستان به جبهه جنوب اعزام شدیم بعد از مدتی توقف در پایگاه به مقر شهید دستغیب اعزام شدیم در آن موقع مسئولیت کلی مقر به عهده شهید محمد اسلامی نسب بود...
کد خبر: ۴۵۵۳۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۹

اوایل انقلاب بود. شب ها به علت کثرت مأموریت روزانه همه سربازان خسته و کوفته در خوابگاه وا می رفتند،در این شرایط بیش از هر چیز نگهبانی شب برای آنها آزار دهنده بود.
کد خبر: ۴۵۵۳۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۹

به یاد شهدای ماه مبارک رمضان- خاطره ای شنیدنی از خليل عسگري همرزم شهيد حامد یعقوب نژاد؛
حاجي گفت : اين آقا مجتبي مروتي دوست دارند خبرنگار ورزشي شوند براي سلامتي ايشان صلوات و بچه ها صلوات فرستادند بعد حاجي گفت براي اينكه شهيد شوند صلوات و چون فرستادن صلوات مستحب بود صلوات فرستادند يكي از بچه ها گفت براي سلامتي فرمانده شجاعمان حاج حامد يعقوب نژاد صلوات و بچه ها باز هم صلوات فرستادند و خود حاجي گفت : براي اینكه شهيد بشه صلوات !!
کد خبر: ۴۵۵۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۸

خاطراتی از شهید عباسعلی عرب خالقی
شهيد عباس را ديدم كه روبروي من ايستاده به من مي گويد: مادرم غصه نخور ما دو روز ديگر به كلاته خيج خواهيم آمد
کد خبر: ۴۵۵۰۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۵

شهدای قرآنی
یک روز در روستای ما می خواستند یک نفر را اعدام کنند. شهید علی به همراه دوستش شهید پاسندی، به دست و پای خانواده شاکی افتادند. و از آنها خواهش کردند که آن شخص را اعدام نکنند
کد خبر: ۴۵۴۹۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۴

خاطرات شهید «محمد رضا جعفریان»:
زمانی که جنازه شهید را آوردند یکی از همسایه ها خواب دید که شهید جلوی در ایستاده است و خرما تقسیم می کند من از همانجا مطمعن شدم که این استخوان ها مال شهید است
کد خبر: ۴۵۴۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۳

شهدای قرآنی
پسر جان این همه ما اصرار کردیم و به منزل سادات رفتیم چرا روزه خود را افطار نکردی هم آنها و هم تواز ثواب روزه بهره ببری
کد خبر: ۴۵۴۸۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۳

شهدای جهاد سازندگی
من الان در باغی هستم که در آنجا مشغول به کار هستم. و از نعمت فراوان برخوردار هستم. من قبلا از شهدا دور بودم ولی الان بسیار به آنها نزدیک هستم
کد خبر: ۴۵۴۷۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

شهدای جهاد سازندگی
شهید وابستگی عجیبی به مادر خود داشت. همیشه در کارها حتی کارهای منزل کمک می کرد. مثلا وقتی مادرش می خواست نان بپزد لگن خمیر را روی سر می گذاشت. و تا نزدیکتنور می برد و مادرش نان را به تنور می چسباند. و او نان را می برد
کد خبر: ۴۵۴۷۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

شهدای جهاد سازندگی
او حتی بیشتر از ساعات اداری کار می کرد و هیچ وقت اعتراضی نکرد. گاهی بعد از نیمه های شب در حالی که از خستگی نای صحبت کردن نداشت به خانه می آمد. بعد از کار هم همکاران خود را به منزلشان می رساند
کد خبر: ۴۵۴۶۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

اولين قدمي که در پادگان گذاشتم اولين کلامي که فرمانده به ما گفت اين بود؛ آيا شما به چه انگيزه اي آمده ايد و بعد فرمود : ما دو انگيزه داريم يکي انگيزه شيطاني و ديگري انگيزه الهي ما همه فکر مي کرديم که جواب بدهيم و بعد خود فرمانده به ما گفت شما به عقيده الهي آمديد. آري انگيزمان همين بود که فرمانده فرمود .
کد خبر: ۴۵۴۶۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱

خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری
درهنگام عمليات در كنار شهيد حاج ابوالفضل بودم كه به من گفت فلاني نكند من شهيد شدم بترسي و يا قدم عقب بگذاري وقتي شهيد شدم كلاهم را بر روي صورتم مي كشي (شهيد بزرگوار اغلب كلاه نخي كرم رنگ بر سر داشت) و چنان پايت را روي من (قلبم) مي گذاري و جلو مي روي كه من جلو رفتن تو را احساس كنم.
کد خبر: ۴۵۴۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۸

شهدای کارگر
برای ازدواج راضی نمی شد. آخر به دایی او متوسل شدیم و از او خواستم تا عبدالرضا را راضی کند تا به خواستگاری برویم
کد خبر: ۴۵۴۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

شهدای کارگر
بعد از این مدت طولانی به منزل آمد و ازدواج کرد. زندگی مشترک آنها زیاد طول نکشید. این مدت که شهید بیمار بود همه برای بهبود سلامت ایشان دعا می کردیم
کد خبر: ۴۵۴۰۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

عباس کدائی
قبل از بازگشت به گرگان با دکتر معالج او صحبت کردیم. دکتر گفت: عباس به جر دستها و پاها کمرش هم شکسته است و خدا را شکر کنید که ترکش باعث قطع نخاع نشده است
کد خبر: ۴۵۳۹۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری
فردا صبح براي زيارت به حرم امام رضا رفتيم و زيارت كرده نماز ظهر را خوانديم و به منزل عمو برگشتيم بعد از 2 روز با هم به دامغان برگشتيم كه اين خاطره به عنوان ماه عسل براي من و شهيد به حساب آمد و هميشه از آن سفر به خوشي ياد مي كرد.
کد خبر: ۴۵۳۹۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

امیران ارتش
کار اندک که به آن ادامه داده شود بهتر است از کار بسیاری که خستگی آورد
کد خبر: ۴۵۳۶۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۸

شهادت 7 اردیبهشت؛
شهید خداداد قشقايی در دفتر خاطرات خود می نویسد: با صداي بچه ها که براي خوردن سحري صدايم مي کردند از خواب بيدار شدم . سحري را که خورديم چند رکعت نماز قضا بجا آوردم ، تا موقع اذان صبح بعد از نماز و تعقيبات خوابيدم .
کد خبر: ۴۵۳۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷

خاطره شهید امیر صمدی مقدم
آن روزها بر روی رمل های داغ منطقه و هوای بسیار گرم و در بیابان بودیم و از غذای لازم و کافی و میوه و وسایل رفاهی خبری نبود و در روز یک بار ماشین ریو ارتشی می آمد و مقداری نان و مقداری یخ و غذای گرم برای یک وعده می داد و می رفت و با بادهای شدیدی که می وزید شنهای رمل را به داخل یقلوی ها می ریخت.
کد خبر: ۴۵۳۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۰