شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
وضعیت پرونده اش خوشایند نبود. بالاخره حاجی را آوردند. دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند و روی زمین می کشیدند. پاهایش از روی زمین بریده بود. رنگ و روی پریده و چهره استخوانیش را که دیدم، بغض راه گلویم را بست و فقط نگاهش می کردم.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۹
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بعد از پیروزی انقلاب، هر از گاهی زخم تازه میشد و چرک و خونابه پس میداد. با زخم مدارا می کرد و می گفت: الهی رضاً بِرضاک و تسلیماً لِامرک.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
ساعت چهار صبح چهار نفر را صدا زدند. این در حالی بود که صدای فریاد دو نفر باقی مانده به گوش می رسید که: پس ما چی؟! ما را هم ببرید. حکم ما اعدام است. ما می خواهیم همه با هم پرواز کنیم.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۶
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بهمن هم گفت: بله، حاجی! ولی حیف که یک جان بیشتر در بدن ندارم. کاش صد جان داشتم و در راه رضای خدا فدا می کردم. فردا روز عید ما است. حاجی حلال مان کن.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵
گفتوگویی که در پی می آید در سالیان میانی دهه 70 و در دورانی که مرحوم استاد اکبر پرورش هنوز در تهران میزیست با ایشان انجام شده است که طی آن به بیان پاره ای از خاطرات خویش از وقایع سیاسی دهه اول انقلاب پرداختهاند.
کد خبر: ۴۷۰۲۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۸
با ناراحتی به شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی گفتم: بابا دست از سر ما بردار مگر زن گرفتن كت و شلوار خريدن است هفته پيش گفتی زن بگير و توقع داری اين هفته گرفته باشم... ادامه این خاطره جذاب را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۰۲۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
"پهلوان"، وکیل گروه ابوذر توی دادگاه بود. در دفاع از افراد گروه، همه گناهان را به گردن حاج آقا طالبیان که معلم و مربی گروه بود، می اندازد و به شکل جالبی از بچه ها دفاع می کند. می گوید: به عقیده من، همه افراد را باید تبرئه کرد و فقط طالبیان را به اشد مجازات رساند.
کد خبر: ۴۷۰۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۴
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
هیچ وقت قسم نمی خورد و اگر مجبور میشد، تنها می گفت: به جان خودم! یا این که می گفت: به راستی قسم.
کد خبر: ۴۷۰۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۳
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفتم: به شرطی که به هم دیگر فحش و ناسزا نگوییم. کمی فکر کرد و بعد هم سرش را پایین انداخت و راهش را کشید و رفت.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۲
فردا با این که صبح زود به مدرسه رسیدیم دیدیم حاجی با لباس کار عرق ریزان مشغول کار است.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۱
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
چاره ای ندیدیم جز این که از آقای طالبیان که از چهره های شاخص مذهبی دبیرستان و شهر بود، کمک بگیریم. قضیه را که شنید، خیلی ناراحت شد. بعدها شنیدیم که برای آن دبیر پیغام فرستاده که چرا این بحث ها را در کلاس راه می اندازی؟! اگر راست می گویی بیا دفتر تا جلوی بقیه با هم بحث کنیم.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۹
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
با ناراحتی گفت: کار خیلی بدی کردید. جلسه قرآن نباید وابسته به یک شخص باشد. زحمت بکشید هر چه زودتر احیایش کنید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۸
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
خودش این طور برایمان تعریف کرد: گروه گروه مردم به استقبال حاجیهایشان می آمدند و به دست شان دسته گل می دادند؛ ولی من با دلی شکسته، غریب و تنها روی صندلی نشسته بودم و میدانستم کسی به استقبالم نمی آید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۷
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
نیمه های شب، به خیال این که نوزادم بیدار شده و گریه می کند، از خواب بیدار شدم: نگاهش کردم، خواب خواب بود، گوش هایم را تیز کردم، صدایی مبهم به گوش می رسید، در پشت اتاق اصلی با سطحی پایین تر، اتاق کوچکی داشتیم، اتاق که نه، جایی پستومانند، بسیار نمور و مرطوب، به همین دلیل زیاد قابل استفاده نبود.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۶
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفت: می گویی من ایثارگرم؟! فردا شب بیا به جایی برویم تا ایثارگر واقعی را نشانت بدهم. معنی از خودگذشتگی را فردا شب خواهی فهمید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۵
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
وقتی جلوی خانه رسیده بودند، بچه را روی دست پدرش دیده و در حالی که خون از دستش جاری بوده و مادرش گریه کنان و بر سرزنان، دنبال خودرویی می گشته که بچه اش را به بیمارستان برساند!
کد خبر: ۴۷۰۱۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۴
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
صبح همان طور آهسته پایین آمدم و رفتم توی اتاق. زنها که متوجه من شدند، با تعجب پرسیدند: تو دیشب کجا رفته بودی؟ خندیدم و گفتم: من دیشب جایی دعوت داشتم.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۲
خاطره خودنوشت شهيد "علی نقى ابونصرى" (2)؛
شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: خدايا آيا اين ها بويي از انسانيت نبرده اند . خانه اي را مي ديدي که 4 تا 5 گلوله توپ خورده و آن را منهدم و ويران کرده بودند . مردم همه وسائل خود را گذاشته و خانه ها را تخليه کرده بودند . نمي دانستم به چه نگاه بکنم ،شيشه ي شکسته و ديوار فرو ريخته يا درب سوراخ شده ناشی از ترکش و فشنگ کلاشینکف و يا به خانه هاي سوخته شده ...
کد خبر: ۴۷۰۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷
خاطره خودنوشت شهيد "علی نقى ابونصرى" (1)؛
شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ... بايد از هجوم نيروها در اين روزها به اهواز ياد کرد و از دورترين نقاط ايران اکيپ اکيپ به اهواز اعزام مي شدند و گردان ، گردان به اينجا مي رسيدند . انسان به ياد حماسه کربلا مي افتد اما اين مهاجرت يک فرق با کربلا دارد
کد خبر: ۴۷۰۱۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۵
شهید رضا حسنپور گفت:«از اینکه نور بالا میزنی، حرف نیست، اما معمولا آنهایی که با من به عملیاتها میآیند، امکان دارد زخمی بشوند، اما شهید هرگز!»... ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۰۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۵