«مرخصی آخرش که تمام شد توی حیاط جمع شده بودیم تا با او وداع کنیم. خواهرش برای او یک لیوان آب آورد، اما قبل از اینکه عمران آب را بگیرد. لیوان شکست و آب ریخت. با ریختن آب دل ما هم ریخت ...» ادامه این خاطره از شهید «عمران شاهسوند» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۲
«شالباف به پدر شهیدی گفت پسر شما شهید شده اگه ممکنه در این حمله نباشید. اینجا بمانید و از وسایل بچهها محافظت کنید. پدر شهید به وی گفت پسرم راه خودش را رفته، من هم باید راه شهیدم را ادامه دهم و نباید جا بمانم. شالباف بعد از تمام شدن صحبتهای پدر شهید، دستوپای او را بوسید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳
«فارسجین در آن روزهای پیروزی انقلاب ما هم از کردهای مهاباد یاد گرفتیم و ایست و بازرسی را در سر روستای خودمان در مسیر جاده برقرار کردیم. ماشینها را میگشتیم که یک اسلحه ژ ۳ از یک ماشین پژو سفید ۵۰۴ گرفتیم و از این طریق اسلحهدار هم شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۴
«پسر بچهای را دیدم که از ناحیه بین دو تا گلوله خورده بود و خون داخل شلوار و حتی کفشش را پر کرده بود. سرش به جایی خورده بود و قسمتی از پوست سرش از قسمت عقب کنده شده برگشته بود. معلوم بود بیش از پانزده سال ندارد و چنان ترسیده و شوک زده بود که با وحشت عجیبی به اطرافش مینگریست. دکتر قرارگاه که جوانی زیبارو بود چنان به طرف این سرباز زخمی آمد که گویی دارد برادرش را برای درمان میبرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۰
«نه تنها خود زندگینامه نوشت نداشت بلکه توصیف و معرفی هم از خویش نداشت و خیلی خودش را فراموش کرده و مسائل جنگ را هم مطرح نمیکرد. گاه به نظرم میآمد اگر بخواهم مطالبی را در این حوزه از ایشان بپرسم احتمال دارد ناراحت هم بشود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید جانباز «مجید نبیل» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۸
معرفی کتاب؛
کتاب دستنوشته های یک سرباز به نویسندگی جعفر صفائی توسط بنیاد حفظ نشر ارزش های دفاع مقدس استان مرکزی و کنگره ملی نقش امام خمینی(ره) در دفاع مقدس و 6200 شهید استان مرکزی وارد بازار کتاب شد.
کد خبر: ۵۳۹۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۱
«هدف آقای چگینی از کوهنوردیهای منظم و نسبتاً سنگین این بود که اگر احیاناً ما توسط ساواک دستگیر شدیم در مقابل شکنجههایشان توان مقاومت داشته باشیم و اعترافاتی نکنیم که برای دیگر مبارزان، گران تمام شود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار از زبان دوستانش تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۹۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۰
خاطرات شفاهی پدر شهید فخارنیا ؛
پدر شهید "محمد فخار نیار" در بازگویی خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: بعثی ها در اسارت چشمان او را سوزاندند و بعد او را به شهادت رساندند.
کد خبر: ۵۳۹۹۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹
خاطرات شفاهی پدر شهید کوخایی؛
عبدالحسین پدر شهید "اسماعیل کوخانی" از خاطرات فرزند شهیدش در دوران دفاع مقدس گفت: اسماعیل با موتور جهاد به خانه آمده بود وقتی به او گفتم برو سرغ مادرت در راه نماند. موتور جهاد را کناری گذاشت و با موتور شخصی اش به دنبال مادرش رفت.
کد خبر: ۵۳۹۹۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹
«از آنجایی که هر روز شهر سرپل ذهاب مورد تهاجم هوایی جنگندههای عراق قرار گرفته و اماکن مختلف شهر را بمباران میکردند، روزها با مردم به غاری در کنار کوههای اطراف شهر پناه میبردیم و شبها که هوا کاملاً تاریک میشد برای استراحت به خانه بازمیگشتیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «جانباز زهرا مختاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۸۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹
خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند.
کد خبر: ۵۳۹۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
«راننده آمبولانس گفت من تا اینجا مأموریت داشتم شما خودتان وسیله جور کنید و بروید. ما از آمبولانس پیاده شدیم و سوار یک بلیزر قدیمی شدیم. مصیب صندلی عقب نشست و پایش را روی صندلی دراز کرد. من هم جلو نشستم. در این رفتوآمدها مصیب با اینکه درد میکشید هیچ نمیگفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
قسمت دوم خاطرات شهید سید حسین تقوی
خواهر شهید «سید حسین تقوی» نقل میکند: «تازه از جبهه برگشته بود؛ یک دستمال یزدی بنفش از زمان آمدنش در دستش بود و همیشه همراهش. چند روز بعد از شهادتش یکی از دوستانش از پدر درخواست کرد تا دستمال یزدی را به او بدهد. ...»
کد خبر: ۵۳۹۸۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید سید حسین تقوی
پدر شهید «سید حسین تقوی» نقل میکند: «قرآن روی طاقچه اتاق بهترین دوستش بود. بیشتر از این که با ما صحبت کند با قرآن و خدایش خلوت میکرد، زیرا فقط خدایش دانای شور و بیپرواییاش بود.»
کد خبر: ۵۳۹۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
خاطرات شفاهی مادران شهدا
فاطمه ملکیخو مادر شهید «حسین ملکیپرست» میگوید: «از زمانی که حسین به جبهه رفت، همیشه منتظر روزی بودم که خبر شهادتش را برام بیاوردند. حسین در منطقه عملیاتی بر اثر انهدام خودرو به آرزوی دیرینهاش رسید. پدرش برایم تعریف کرد: حسین زمانی که گلوله به او اصابت میکند ندای یا حسین(ع) سر میدهد و به فیض شهادت نائل شد.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را میبینید.
کد خبر: ۵۳۹۸۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
خاطرهای از مادر شهید «سعید شالی»
مادر شهید تعریف میکند: پاتوق سعید، مسجد نظربیگ بود و در آنجا به قرائت قرآن و دعا میپرداخت.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
برگی از خاطرات شهید رجایی؛
«وقتی سند هزینه تعویض موکت را برای امضا پیش آقای رجایی بردم نگاهی کرد و پرسید چه کسی دستور داده این موکت تعویض شود گفتم فلانی. او را خواست و پرسید برای چه دستور تعویض موکت را دادهاید؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که به مناسبت گرامیداشت هفته دولت تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۹۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
مادر شهید «فتحعلی آلحکمت» نقل میکند: «بهش گفتم: نمیخوای زن بگیری؟ گفت: کدوم جوونیه که نخواد زن بگیره. الآن دفاع از اسلام واجب تره. دعا کن عاقبت به خیر بشم. اگه این اتفاق بیفته هم بهم زن میدن و هم میتونم هفتاد تا از شما رو شفاعت کنم.»
کد خبر: ۵۳۹۷۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
« در برخورد اول با او احساس میکردی، پناهی پیدا کردهایم یک دوست قدیمی کسی که میشد بهش اعتماد کرد ...» ادامه این خاطره از شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۶
گفتگوی تصویری با همسر شهید «علی اشرف چقا میرزایی»؛
همسر شهید در بیان خاطرات ی میگوید: علی اشرف در محله چقا میرزا کرمانشاه به دنیا آمده است، او بچه هایمان را خیلی دوست داست، بسیار مهربان و ساده بود، از کوچههای چقا میرزا که رد می شوم هنوز بوی شهید را احساس می کنم.
کد خبر: ۵۳۹۷۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۶