خواهر شهید «قدرتالله وحیدیان» نقل میکند: «در خواب دیدمش. کمی صحبت کرد و بعد از چند دقیقه بلند شد و در حین رفتن گفت: اینجا خیلی تاریکه. اونجایی که من هستم خیلی روشن و نورانیه.»
دوست شهید «محمدمهدی دوعائی» نقل میکند: «یک ساعت از آخرین دیدارمان نمیگذشت. صدای خمپاره ۱۲۰ بلند شد. درست میان دو سنگ که محل استقرار او و در آن لحظه محراب عبادتش شده بود، قرار گرفت. او در محراب بندگی و در بهترین حالت به دیدار معبودش شتافت.»
مادر شهید «شهریار طاهری» نقل میکند: «خواب دیدم و صبح که از خواب بیدار شدم به پدرش گفتم: شهریار دیگه برنمیگرده. بعد از چند روز از طرف سپاه به من اطلاع دادند که شهریار شهید شده است. خدا را شکر میکنم که مادر شهید هستم.»
دایی شهید «مصطفی دوستمحمدی» نقل میکند: «شروع کرد به تمسخر دشمن. گفتم: تو هم وقت گیر آوردی مصطفی! گفت: اتفاقاً الآن وقتشه. پرسیدم: چرا؟ جواب داد: چون دارم به سوی شهادت میرم.»
مادر شهید «ابوالفضل نیکذات» نقل میکند: «گفت: میخوام برم بنیاد شهید برای همیشه اونجا بمونم. گفتم: آخرش نفهمیدم چی میگی؟ وقتی ابوالفضل شهید شد و پروندهاش برای همیشه در بنیاد شهید ماند، تازه منظورش را فهمیدم.»
برادر شهید «حسین ملکبالا» نقل میکند: «قبل از شهادتش پیش من آمد و با من خداحافظی کرد و گفت: من چطور خوبیهای تو را جبران کنم. اگر شهید شدم نزد مولای خودم علی(ع) تو را شفاعت خواهم کرد.»