شهید «حسن خادمیان» بیست و هشتم تیرماه ۱۳۴۲ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. به طور کلی دل بستگی به دنیا نداشت و بیشتر به آخرت میاندیشید. فردی منظم و با سلیقه بود و به نظافت شخصی اهمیت میداد. به کار کسی کار نداشت و معمولاً ساکت و سر به زیر بود.
مادر شهید «محمدمهدی خادمیان» نقل میکند: «گفتم: صبر کن یک کاسه آبی بیارم که انشاءالله سالم برگردی! جواب داد: فقط باید خدا نگه دارم باشه. از اون گذشته فرمان امام رو نباید عقب بندازیم حتی یک ساعت.»
خواهر شهید «حمیدرضا رسولینژاد» نقل میکند: «از همان کوچکی سعی میکرد روی پای خودش بایستد. اگر کسی خانه نبود، گرسنه نمیماند و چیزی برای خودش میپخت.»
همرزم شهید «محمدحسین تولی» نقل میکند: «با همه توانمندی که داشت از این که کنار نیروهای عادی کار میکرد خیلی خوشحال بود و همه میدیدند که چطور با جان و دل کار میکند و از او کار کردن خالصانه را یاد میگرفتند.»
پدر شهید «مرتضی پازوکی» نقل میکند: «بسیج فقط با رضایت پدر اعزام میکرد. یک راه به ذهنش رسید: کلک. یک روز وقتی پدر از خواب بیدار شد، دید انگشتش جوهری شده. مرتضی خندید و گفت: من دیگه جبههای شدم.»
شهید «یحیی بینائیان» بیست و ششم آذرماه ۱۳۳۸ در روستای کلاته از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در زمان جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد. با دوستانش عهدی بست بس بزرگ! این که تا آخر و تا نابودی دشمن در صف مبارزان بمانند و او بر عهد خود ماند و شهادت پایان خوش این همعهدیاش با دوستانش بود.