«مجید شریف واقفی»؛ شهیدِ دفاع از هویت دینی در برابر خط انحراف

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۴۷
دانشگاه شریف برای نسلهای پس از انقلاب، تداعی یک قله از موفقیت و نماد یک برتری علمی و نخبه بودن است. اما کمتر کسی به ذهنش رسیده که چرا نام دانشگاه صنعتی آریامهر شد «شریف»؟ این شهید مظلوم پاکباخته، از اولین فداییان انحراف و نفاق سازمانی بود که به اسم دین و با وجوهات شرعی مردم و علما به میدان مبارزه آمد اما با گرایش به مارکسیسم و الحاد، امیدهای یک ملت را بر باد داد. «مجید شریف واقفی» جان خود را فدا کرد تا نگذارد باطل با نقاب حق، میدان مقدس مبارزه با ظلم را مصادره کند. 

«مجید شریف واقفی»؛ شهیدِ دفاع از هویت دینی در برابر خط انحراف

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، 16 اردیبهشت 1354 روزی است که جنایت سازمان منافقین، با به شهادت رساندن «مجید شریف واقفی» از اعضای مرکزیت این سازمان که در برابر تغییر ایدئولوژی و مارکسیستی شدن آن ایستاد و بر باور و اعتقاد خود به اصالت و حقانیت اسلام در مبارزه وفادار ماند، پرده از ماهیت ننگین و پرخباثت این جریان کنار زد و مردم و مبارزان سیاسی را با عمق پلشتی‌های این جنایت پیشگان قدرت طلب، آشنا کرد. شهادت مجید شریف واقفی که بازمانده آخرین بقایای جریان مذهبی و مومن در این سازمان بود، اگرچه نقطه پایانی بود بر یک امید بزرگ، اما آغازی بود برای یک افشاگری و آگاهی در برابر یک انحراف بزرگ در تاریخ. خیانت «تقی شهرام» و «بهرام آرام» و «محسن سید خاموشی» و «وحید افراخته» به سازمانی که نامش را غصب کردند و به گروگان گرفتند، موجب آن شد تا یک ابزار موثر و پیش‌برنده در مسیر مبارزه، تبدیل به برگ برنده ای برای تضعیف مبارزان در دست دشمن شود. خون پاک «مجید»، خط بصیرت اعتقادی اصحاب اصیل و مومن انقلاب را از خط نفاق‌ورزان و قدرت‌اندیشان، برای همیشه جدا کرد.    

از نسل نور

سید مجید چهارمین فرزند سید حبیب‏ الله و سیده بتول در اواخر مهر ۱۳۲۷ در خانواده‌ای نطنزی در تهران به دنیا آمد و چندروز پس از تولد، خانواده او به اصفهان مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شدند. سید تاج‌الدین حسن جد خاندان شریف واقفی است که مزارش در شهرستان فلاورجان استان اصفهان محل زیارت مردم منطقه است. ایشان فرزند شرف‏ الدین محمد مشهور به ملا تاج مردی دانشمند و فاضل بود. او پدر شیخ بهاءالدین اصفهانی ملقب به فاضل اصفهانی از علمای مطرح قرن یازدهم و دوازدهم قمری است. سید تاج‌الدین به دلیل موقوفات بسیار و وقف کردن‌های فراوان بین مردم اصفهان به واقفی شهرت یافت. نسب خاندان شریف واقفی با چند واسطه به امام سجاد(ع) می‏‌رسد. مزار این سید بزرگوار با بیش از ۶۰۰ سال سابقه زیارتگاه مردم فلاورجان و استان اصفهان است.

سه مرتبه فرمود: مجید خوب می‌شود!

مادر شهید درباره نحوه انتخاب نام مجید در خاطره‏‌ای گفته است: «مدتی قبل از تولد مجید، شبی در عالم رویا به مجلس سوگواری سیدالشهدا وارد شدم. در آن جا سیدی بزرگوار و نورانی در کسوت روحانیت بر فراز منبری قرار داشت. من در گوشه‏‌ای نشستم و نوزاد را به دامن گرفتم. سید مرا خطاب کرد که کودک را نزد او ببرم. بلافاصله به سمت ایشان رفتم و مجید را به ایشان دادم و ایشان نیز مجید را روی دست‏هایش بلند کرد و سه مرتبه پیاپی فرمود: «مجید خوب می‏‌شود، مجید خوب می‏‌شود، مجید خوب می‏‌شود.» بعد مجید را به دست من داد. در موقع گرفتن نوزاد، ناگهان چشمم بر گلوی آن حضرت افتاد مشاهده کردم خط سرخی گلوی ایشان را بریده دریافتم که ایشان حضرت سیدالشهداء اباعبدالله الحسین (ع) است. با شتاب به سوی او برگشتم که ناگهان از خواب پریدم.»

رتبه سوم معلومات عمومی کشور

سید حبیب، پدر سید مجید کارمند اداره فرهنگ و هنر نطنز بود که ۱۲ روز بعد از به دنیا آمدن فرزند چهارم به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان منتقل شد و در آنجا به آموزش کارآموزان رشته زری‏بافی مشغول شد. مجید قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن زبان فارسی و خواندن قرآن را از پدر و مادرش آموخت و مدرسه را از کلاس دوم و در دبستان پرورش شروع کرد و دوره دوم متوسطه را در دبیرستان صائب اصفهان ادامه داد و در رشته ریاضی با معدل ۹۷ / ۱۹ دیپلم گرفت. هوش و نبوغ فوق‏العاده، سید مجید را جزو شاگردان ممتاز مدرسه کرد. او در پایان تحصیلات در مسابقات معلومات عمومی کشور شرکت کرد و رتبه سوم را کسب کرد. مجید در تعطیلات تابستان نزد پدر به هنرستان زری‌بافی رفت و تحت آموزش‏های استاد حاج مصورالملکی از مینیارتوریست‏های معروف دهه ۱۳۴۰ قرار گرفت. سید مجید در همانجا به شاگردان خارجی پدرش که برای دیدن آثار تاریخی به اصفهان سفر می‌کردند، زبان فارسی آموزش می‏‌داد.

موذن و قاری قرآن، رتبه اول کنکور در 3 دانشگاه اول ایران!

سید مجید به عنوان عضو فعال انجمن اسلامی در برگزاری نماز ظهر و عصر مدرسه فعال بود. اذان می‌گفت و قرآن می‌خواند و دعاهای مفاتیح‌الجنان را با صدای زیبا و دلنشینش برای دوستانش قرائت می‌کرد. او علاوه بر امور انجمن اسلامی مدرسه در کتابخانه دبیرستان هم فعال بود و همین مسئله موجب علاقمندیش به کتاب‌های غیردرسی و سیاسی شد. سید مجید نوجوان در سال ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل در دانشگاه در آزمون سه دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی تهران و دانشکده نفت دانشگاه آبادان شرکت کرد و در هر سه دانشگاه رتبه اول و دوم به دست آورد. اگرچه تمایل بالایی به درس خواندن در دانشکده نفت آبادان را داشت اما به دلیل رد شدن در آزمون مصاحبه شفاهی از رفتن به این دانشگاه باز ماند. او برای ادامه تحصیل دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاهی که بعدها به نام او شد: شریف) را انتخاب کرد و در تیر ۱۳۴۹ در رشته مهندسی برق فارغ‌التحصیل شد. درخشش سید مجید در دوره دانشجوی موجب تقدیر امیراسدالله عَلَم، نخست‌وزیر و وزیر دربار محمدرضا شاه و محمد باهری، معاون وزارت دربار از وی شد.

عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق


سید مجید پس از ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر و تاسیس انجمن اسلامی دانشگاه، با دانشجویان عضو سازمان مجاهدین خلق ایران (سازمان منافقین بعدی) آشنا شد و به زودی به آنان پیوست و با ارتقاء در سلسله مراتب سازمانی به یکی از رهبران میانی این سازمان تبدیل شد. او بعد از عضویت در این سازمان، برای اعتصاب در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه برنامه‌ریزی کرد، همچنین در اعتراضات اجتماعی علیه شرکت هواپیمایی اسرائیلی ال عال در سال ۱۳۴۸ شرکت داشت و با این کار موجب باز شدن پای دانشگاه صنعتی آریامهر به مسئله ضدامنیت ملی شاهنشاهی شد. مسئله‌ای که موجب ناخرسندی موسسان دانشگاه و سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک – شد. 

فاجعه شوم مارکسیستی شدن سازمانی که امید روحانیت و بچه مذهبی‌ها بود


به گفته «محمد محمدی گرگانی» آیات منتظری، مهدوی کنی، لاهوتی، اکبر هاشمی رفسنجانی، عبدالرحیم ربانی شیرازی و … سازمان را تغذیه می‌کردند. سازمان مجاهدین خلق در آن‌برهه یک ‌مرکزیت دو نفره داشت: احمد رضایی و بهرام آرام. با کشته شدن احمد رضایی در ۱۱ بهمن ۵۰ مرکزیت سازمان مجدداً دونفره شد تا در پی فرار موفق تقی شهرام در نیمه اردیبهشت ۵۲ از زندان ساری، باز هم مرکزیت سه نفره شود و پس از کشته شدن رضا رضایی، مجید شریف واقفی در تابستان ۵۲ به جمع مرکزیت سازمان پیوست. سپس با تنزل شریف واقفی و تصفیه خونین‌اش در سال ۵۴ افراخته وارد مرکزیت سازمان که شهرام و بهرام دو محور اصلی‌اش بودند شد. سازمان از آذر ۵۳ به کل مارکسیست شد که به‌قول محمدرحمانی نویسنده کتاب «من اعتراف می‌کنم»، بین مارکسیست‌شده‌ها می‌توان نام بسیاری از چهره‌های مطرح سازمان را دید؛ حتی آنانی که در بالاترین رده‌ها پیش‌تر به نمایندگی از سازمان به دیدار امام خمینی (ره) در نجف رفته بودند تا اصول فکری و ایدئولوژیک خود را تبیین کنند. گرچه از ابتدای تأسیس سازمان مجاهدین خلق، این سازمان دارای آموزش‌های مارکسیستی جدی بود، همواره کوشش می‌کرد این‌تناقض را سرپوش گذاشته و در جایی‌که مارکسیسم رسماً مذهب را عامل ارتجاع معرفی می‌کرد که از وقوع انقلاب جلوگیری می‌کند، این نظریات را مسکوت می‌گذاشت. اما با رسیدن رهبری گروه به تقی شهرام، با وجود آن‌که او می‌دانست اعلام مارکسیست‌شدن سازمان به‌معنای ازدست دادن طرفداران زیادی است، در نهایت آن‌چه را در قلبش بود هویدا کرد. اعترافات افراخته در رابطه با حمایت مذهبی‌ها هم همان‌طور که اشاره شد، به دستگیری هاشمی رفسنجانی و لاهوتی به‌عنوان نقطه اتکای مالی و معنوی سازمان انجامید. در مجموع تا پیش از مارکسیست‌شدن سازمان پشتیبانی روحانیون و بازار از مجاهدین خلق قابل توجه بوده و آن‌ها حتی با امام موسی صدر و حضرت امام خمینی (ره) هم ارتباط داشتند. یک‌نکته جالب درباره چرخش اعتقادی مجاهدین خلق در سال ۵۳، تذکری است که حمید اشرف، عضو بلندپایه و مشهور سازمان چریک‌های فدایی خلق به تقی شهرام داد و با مارکسیست شدن مجاهدین مخالفت کرد. اشرف به شهرام گفت بهتر است طیف مارکسیست‌شده از سازمان جدا شود نه اینکه آن را به تصرف خود درآورد. پیش‌بینی‌های اشرف درباره عواقب این‌تغییر ایدئولوژیک درست درآمد. به عنوان مثال مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، بعدها به ملاقاتی با بهرام آرام اشاره کرد که پایان‌بخش ارتباط او با مجاهدین بود. هاشمی می‌گوید: «اعلام کردم که از این تاریخ به بعد هیچ‌گونه کمک و حمایتی از طرف ما و دوستان ما به شما نخواهد رسید.» آیات مکارم شیرازی، منتظری، ربانی، لاهوتی، روحانیون قم و آن‌هایی که بارها به خاطر حمایت از مجاهدین به زندان افتادند نیز با اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان، حمایت معنوی و مالی خود را از این‌سازمان برداشتند.

تصفیه حساب خونین؛ یک روایت هولناک از قساوت


در چند تماس که در فروردین ۱۳۵۴ بین وحید افراخته، به نمایندگی از سازمان با سید مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه‌لباف گرفته شد آنان صراحتا از قطع همکاری و جدایی‌شان از سازمان سخن گفتند. سازمان نیز تصمیم به تصفیه فیزیکی شریف‌واقفی، صمدیه‌لباف و سعید شاهسوندی گرفت. طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف‌واقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت چهار بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ در سه‌راه بوذرجمهری نو یکدیگر را ملاقات می‌کردند. قبلا محسن سید خاموشی و حسین سیاه‌کلاه در یکی از کوچه‌های خیابان ادیب‌الممالک مستقر شدند و منتظر ورود شریف‌واقفی بودند که قرار بود علامت آن را منیژه اشرف‌زاده کرمانی بدهد. طبق برنامه، لیلا بی‌آنکه از جریان ترور مطلع باشد، سید مجید را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و از او جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرف‌ها زده شود. 
 محسن سیدخاموشی، از عوامل اصلی ترور شریف‌واقفی، در دادگاه اعترافات هولناکی کرد. او در جلسه دادگاه که با حضور والدین مجید برگزار شد و تلویزیون هم آن را به صورت مستقیم پخش کرد، گفت: «در محل قرار، علی و بعد حیدر و حسن هم آمدند. شش ماشین قهوه‌ای را هم با خود آورده بودند. ... وسایل ضروری از جمله کلرات، بنزین، برزنت، ابر، نایلون، هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم، میخ پنجری و لُنگ را داخل ماشین گذاشتم و صندوق عقب را مرتب کردیم. اول یک ورقه نایلون زیر انداختیم. بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعدا ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بسته‌های یک کیلویی در داخل ماشین گذاشتیم. یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم. طرح بدین شکل بود که روبه‌روی کوچه ادیب الممالک یک همشیره بایستد، بعد وقتی سید مجید شریف‌واقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شود و سید مجید را بکشد، بعد جسد را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند، در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند. ... حیدر سر قرار سید مجید شریف‌واقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوه‌ای را به کوچه‌ای برده نمره‌ها را باز کرده و نمره‌های جعلی را پشت شیشه‌های آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم؛ ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم. چند لحظه بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: همشیره سر قرار خود نیامده چه کار کنیم؟ عباس گفت: مهم نیست؛ من طوری می‌ایستم که نیمی از کوچه را ببینم. ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبه‌روی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرد و داخل کوچه شد لحظه‌ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم سید مجید شریف‌واقفی با صورت روی زمین افتاده. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم؛ ماشین را روشن کرده دستمالی، تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون‌های روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم. عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک کرد بعد دو نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند که حیدر سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید.» کسی که کشته شد خرابکار بود. 

«مجید شریف واقفی»؛ شهیدِ دفاع از هویت دینی در برابر خط انحراف

راز جسد سوخته و مثله شده؛ جرم «مجید» چه بود؟

ازطریق کوچه آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان رفتیم. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگرآباد شدیم. در ۱۸کیلومتری جاده‌ مسگرآباد، بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصا روی صورتش، بعد بنزین ریختیم، بعد دست‌های خود را و ماشین را تمیز کردیم؛ بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد. در همان حال فندک را زد: از جسد شعله بلند شد. جسد را در گودالی انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم...»
بدین ترتیب وحید افراخته، جوان ۲۵ ساله‌ای که مسؤول بخش مارکسیستی سازمان منافقین بود، به دلیل اختلافات داخلی سازمان، سید مجید شریف واقفی رهبر شاخه مذهبی سازمان را که گرایش‌های اسلامی داشت و درصدد ایجاد شاخه اسلامی سازمان بود در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۴ به طرز فجیعی به شهادت رساند و برای رد گم کردن، جسدش را آتش زد و در محل دفن زباله‌ها در حاشیه شهر انداخت. اما جسد سید مجید شریف واقفی در یک اقدام اطلاعاتی توسط ساواک شناسایی و به پزشکی قانونی منتقل شد و محسن سید خاموشی و بقیه عوامل موثر در قتل شریف واقعی دستگیر شدند.

«مجید شریف واقفی»؛ شهیدِ دفاع از هویت دینی در برابر خط انحراف

پرده برداری از یک انحراف بزرگ تاریخی

جنایت قتل فجیع مجید شریف واقفی و مثله کردن و سوزاندن جسد وی به جرم همراه نشدن با انحراف مرکزیت خودساخته و غصبی شهرام و عواملش در به گروگان گرفتن و منحرف و مسخ کردن هویت و حیثیت سازمانی که امید بچه مسلمان ها و قشر مذهبی و مبارز ایران و مورد تایید کامل روحانیت بود و جریانی پیشرو برای آینده مبارزات و تحولات سیاسی کشور محسوب می شد، با بهره برداری گسترده رژیم و ساواک از اختلافات داخای و درون گروهی و تصفیه های خونین سازمانی، جوی از بدبینی و ناامیدی و یاس و تردید و ابهام را بر فضای مبارزه حاکم کرد و بسیاری از مبارزان، زندانیان سیاسی که دوران حبس و اسارت را در زندانهای شاه می‌گذراندند و نیز روحانیون عالیرتبه و رهبران نهضت اسلامی که تا آن زمان همواره موضعی مثبت و تاییدآمیز نسبت به سازمان داشتند و حتی سهم امام و وجوهات شرعی برای مجاهدین، جمع آوری می‌کردند و حرکت آنان را منطبق با مکتب اسلام و بینش اصیل دینی می دانستند، حالتی از سرخوردگی و سردرگمی و بلاتکلیفی داشتند. این امر باعث یک شکاف و گسست بزرگ در جبهه مبارزان شد و اثراتش بعدها و تا سالها در عرصه سیاست ایران و حتی در سالهای پس از انقلاب، خود را نشان داد. فاجعه تلخ انحراف سازمانی که قرار بود گل سرسبد مبارزه بر مبنای اندیشه ناب توحیدی و ثمره یک بلوغ اعتقادی و مبارزاتی در مکتب تشیع باشد اما در غیاب چهره های موجه و مومن و صادق خود، توسط فرصت طلبان، راه نفاق و خیانت پیمود و رفت راهی که همه دیدیم و سرنوشت هزاران هوادار و عضو فریب خورده را به تلخ ترین شکل ممکن رقم زد و بسیاری از استعدادها و توان ها و نیروهای موثر و جوان و فعال این سرزمین را به بیراهه بی سرانجامی کشاند و در پی آب، گرفتار سراب ساخت. 
آری، مجید شریف واقفی، یکی از اولین قربانیان این مرزبندی اعتقادی در برابر بدعت و باطل و یکی از اولین پیشگامان شهیدِ این ایستادن بر سر حق و پایمردی در راه اصالت مبارزه بر مبنای دین، در برابر خط انحراف و نفاق و خیانت بود. خطی که از آن زمان تا امروز، هزاران نفر را قربانی منفعت‌طلبی و «شهوت قدرت» خود کرد.    

انتهای گزارش/ 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده