فرزندم شهید شد اما هیچ وقت پیکرش به خانه بازنگشت
شهید «محمد دست» يكم شهريور 1346، در شهرستان بندرعباس چشم به جهان گشود. پدرش حسين، كارگر شهرداری بود و مادرش زهرا نام داشت. تا چهارم ابتدايی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. سی و يكم تير ماه 1367، در سردشت توسط نيروهای عراقی به شهادت رسيد. تا كنون اثری از پيكرش به دست نيامده است.
علی غلامزاده پدرخوانده شهید و زهرا پیشبازمادر شهید بزرگوار «محمد دست» به مناسبت 29 فروردین روز بزرگداشت ارتش جمهوری اسلامی ایران گفتگویی با خبرنگار نوید شاهد هرمزگان میکنند و از خصوصیات اخلاقی فرزند شهیدشان میگویند: محمد همیشه از بچگی با تمام وجود به خانوادهاش کمک میکرد. هیچ وقت از کارهای خانه دریغ نمیکرد. به یاد دارم که وقتی خانه بود، حتی ظرف میشست یا جارو میکرد. در دوران نوجوانیاش هم، همیشه به مسائل مذهبی توجه خاصی داشت و هیچگاه نماز و روزههایش را ترک نمیکرد. معلمانش همیشه از اخلاق خوبش میگفتند و در محله هم به عنوان یک پسر مؤدب و مهربان شناخته میشد.
دفاع از کشورش را یک تکلیف میدانست
محمد همیشه میگفت که باید به جبهه برود، چون باید از کشور دفاع کند. وقتی میگفتم که نرو، میگفت: "اگر من نروم، پس چه کسی باید به جبهه برود؟" من همیشه نگران بودم و سعی میکردم مانع او بشوم، ولی او هیچوقت منصرف نمیشد. میگفت: "من باید بروم و وظیفهام را انجام دهم." وقتی از خانه بیرون میرفتم، بدون خداحافظی میرفت. همیشه به من اطمینان میداد که اگر چیزی هم برایش پیش بیاید، نباید نگران شوم.
او راه خدا را رفت و من به راهش ایمان داشتم
محمد همیشه از جبهه برایم نامه مینوشت. در آن نامهها همیشه میگفت که باید شجاع باشم و نگران نباشم. از جبهه برای من پیام میفرستاد و میگفت که اگر هم چیزی برایش اتفاق بیفتد، نباید ناراحت شوم. میگفت که همه چیز در دست خداست و او در راه خدا میرود. همیشه از او دلگرم میشدم، چون میدانستم که در راه درستی قدم میگذارد.
فرزندم شهید شد اما هیچ وقت پیکرش به خانه بازنگشت
خبر شهادت محمد از طریق ژاندارمری به ما رسید. خیلی دردناک بود. یادم میآید که آن زمان شنیدیم که او شهید شده است، ولی هیچ وقت پیکرش به خانه نیامد. تنها لیستی از شهدای عملیات مرصاد به دست ما رسید که نام محمد در آن بود. بعد از خبر شهادتش، به تهران رفتم و دنبال پیکر او گشتم. گفتند که ما هنوز پیکر او را پیدا نکردهایم. تا امروز پیکر او برنگشته است. همه جا رفتیم، قصر شیرین، باختران، حتی سرپل ذهاب، اما هیچ نشانی از پیکر محمد نیافتیم.
وقتی امام خمینی(ره) دستور داد باید لبیک گفت
محمد همیشه میگفت که وقتی امام خمینی(ره) دستور دادند، باید لبیک بگوییم و به جبهه برویم. او عاشق امام بود و همیشه تأکید میکرد که وظیفه ماست که در این راه بجنگیم. همیشه به همه میگفت که باید در این مسیر با تمام وجود بجنگیم و هیچگاه از چیزی نترسیم.
فرزندم با عشق به خدا در جبهه به شهادت رسید
محمد در محله و بین همسایهها بسیار محبوب بود. همه او را به عنوان یک پسر خوب و مؤمن میشناختند. همیشه از شهادتش ناراحت بودند، اما او را به یاد خواهند داشت. مردم میگفتند که خدا رحمتش کند و همیشه یادش در دلها خواهد ماند. محمد هیچگاه در این راه از هیچ چیز نترسید و همیشه با ایمان و عشق به خداوند در جبهه حضور داشت.