زندگينامه شهید عزیزالله حبیبی
سحر گاه روز هفتم آذرماه سال 1330 در روستاي آبخورگ دستگردان شهرستان طبس ، چشم پدري متدين و متقي كه همه اهل محل او را امانت داري راستين مي دانستند به جمال كودكي روشن شد كه عزيزالله نام گرفت او مراحل اوليه رشد را در دامن مادر مؤمنه و در كنار پدر صادق و زحمتكش خود سپري كرد و با فرا رسيدن به سن مدرسه، پدرش او را جهت تحصيل علم و دانش در مدرسه روستای آبخورگ ثبت نام نمود. ششم ابتدايي را كه تمام كرد عدم تمكن مالي و فراهم نبودن شرايط تحصيل بيشتر در روستا باعث شد كه عزيزالله علي رغم استعداد مناسبي كه داشت از ادامه تحصيل محروم گردد و به كار كشاورزي در روستا مشغول شود. اما چون عاشق قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت بود از فراگيري قرآن و احاديث فراموش نكرد و مدتي از وقت خود را به فراگيري قرآن اختصاص داد.
شهید عزیزالله حبیبی، زمان سربازي اش كه فرار سيد به علت از كار افتادگي پدر، تقاضاي معافيت نمود و كفيل پدر شد. نبودن كار مناسب و مقرون به صرفه، باعث شد كه به طور موقت زادگاه خود را ترك و در معادن اطراف كرمان و اصفهان و مدتي در چابهار و طبس مشغول به كار گردد. در همان زمان نيز با دختري از آشنايان ازدواج كرد و صرفاً به دليل اين كه تنها فرزند ذكور خانواده بود به علت ناتواني و كهولت سني پدرش مجبور به مراجعت به زادگاهش گرديد و تا زمان شهادت در آنجا به كار كشاورزي مشغول گرديد .
سرانجام عشق و علاقه ي عزيزالله به جبهه و دفاع از نظام مقدس جمهوري اسلامي باعث شد كه همه كس و همه چيز را فراموش كرده و در تاريخ 2/8/1361 داوطلبانه در جبهه غرب كشور حضور يابد و پس از سازماندهي در گردان طاهاي لشكر 21 امام رضا (ع) همراه با ساير همرزمان خود به عنوان كمك تيربارچي در عمليات مسلم بن عقيل در ارتفاعات شهر مندلي عراق شركت كرد. ساعت 7 شب مورخه 2/10/1361 حين حراست و دفاع از كشور اسلامي خود با فرود آمدن خمپاره ي دشمن در سنگرش ، او به آرزوي ديرينه ي خود رسيد و شربت شهادت را نوشيد. اگر چه اين شهيد سرافراز و بسيجي و مخلص لشكر اسلام وصيت نامه اي ننوشته بود ولي همواره در نامه هاي ارسالي خود، خانواده و ديگران را به پايبندی به اعتقادات ، اطاعت از رهبري و پشتيباني از روحانيت و لزوم دفاع از اسلام و كشور اسلامي توصیه و تأکید فراوان می کرد. از اين شهيد دو فرزند پسر به يادگار مانده است.
خاطره دوست همرزمش به نام نعمت الله سلجوقي به شرح ذیل از کیفیت شهادتش نقل می کند : « در پاسگاه هواسي بالاي شهر مندلي عراق مستقر بوديم . فرمانده ما دو نفر را مرخصي داد تا به شهر ايلام بروند و امورات شخصي خود را در شهر انجام دهند . يكي از آنها شهيد حبيبي بود وقتي از شهر برگشتند بلافاصله خواست بر اساس ليست قبلي به سنگر نگهباني برود .دوستان گفتند ليست تغيير كرده و نوبت شما نيست از راه رسيدي و خسته اي ، كمي استراحت كن و بر اساس ليست جديد انجام وظيفه خواهي كرد. قبول نكرد دوباره اصرار نمودند كه نرو ، نپذيرفت گفت : بايد بروم به سنگر ، اصرار زياد دوستان تأثيري در تصميم او نگذاشت . رفت داخل سنگر و بعد از حدود يك ساعت سر و سينه ي ايشان مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفت و در همان جا شهد شيرين شهادت را نوشيد . » روحش شاد و یادش گرامی.
منبع : اداره اسناد و انتشارات اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان جنوبی