تلخترین سحرگاه زندگی همسر شهید محمد امیرآبادی زاده
خانوادههای شهدا، افرادی ارزشمند هستند که برای درک روزهای سخت ایران برای حفظ اسلام باید گاهی پای درد دلشان نشست.
به خانه شهید محمد امیرآبادیزاده رفتم. شهیدی
که در سال ۶۵ به خیل عظیم شهدا پیوست و برای حفظ اسلام حتی از فرزندان خردسالش دل
کند.
گفتوگویی شیرین و دلنشین با همسر شهید داشتم.
همسری که ۳۰ سال است برای فرزندان هم مادر است و هم پدر.
زهرا امیرآبادیزاده، همسر شهید محمد
امیرآبادیزاده در گفتوگو با ایکنا از خراسانجنوبی اظهار کرد: شهید پسرخاله من
بود و در سال ۵۹ با یکدیگر ازدواج کردیم.
وی با بیان اینکه پیشنهاد ازدواج از سوی
پدربزرگم داده شد و من با شناختی که از خانواده شهید داشتم موافقت کردم، افزود: ۱۵ ساله بودم که
ازدواج کردیم و پس از پنج سال زندگی مشترک، خبر شهادتش را برای من آوردند.
این همسر شهید با بیان اینکه حاصل این ازدواج،
یک پسر و دو دختر بود، تصریح کرد: فرزندانم در سالهای جنگ متولد شدند.
امیرآبادیزاده از سالهای جنگ میگوید: هشت ماه
پس از ازدواج ما، جنگ آغاز شد و در آن زمان بانوان بیرجندی نیز در پشت جبهه برای
کمک به جبهه فعالیت میکردند.
وی ادامه داد: در آن زمان در مصلای بیرجند به
همراه مادرم و دیگر بانوان بیرجندی برای جبهه مربا درست می کردیم، کلاه میبافتیم
و لباسهای رزمندگان را آماده می کردیم.
این همسر شهید بیان کرد: همچنین در مصلای
بیرجند به صورت حلقهای مینشستیم و تعلیم اسلحه میدیدم.
امیرآبادیزاده از شوق به دنیا آمدن اولین
فرزندش میگوید و ادامه میدهد: اولین فرزندم پس از یک سال زندگی مشترک
با شهید به دنیا آمد و نامش را حسین گذاشتیم.
وی با بیان اینکه در همین زمانها بود که همسرم
برای سنگرسازی به جبهه اعزام شد چرا که در این کار ماهر بود، افزود: شهید همیشه میگفت
دوست دارم لولای درب حرم امام حسین(ع) را جوش دهم.
این همسر شهید بیان کرد: من فرزند دومم را باردار
بودم که شهید برای سنگرسازی به جبهه میرفت و به من میگفت که نگران نباش، من تنها
برای ساخت سنگر به جبهه میروم و خطری متوجه من نیست.
امیرآبادیزاده با بیان اینکه این رفت و آمد به
جبهه ادامه داشت تا اینکه فرزند سومم به دنیا آمد و در این زمان برادرم عازم جبهه
بود و به علت اینکه با شهید بسیار صمیمی بود، همسرم نیز گفت که من نیز دوست دارم
با برادرت به جبهه بروم.
سخنش به اینجا که رسید، اشک از گونههایش جاری
شد، گویی بغضی ۳۰ ساله تازه سرباز کرده بود.
او ادامه داد: همسر و برادرم بعد از دو ماه
آمدند اما هر دو در تمام روزهای حضورشان در بیرجند انگار حال و هوای جبهه را
داشتند چرا که دائما در فکر جبهه بودند.
این همسر شهید بیان کرد: دفعه بعد، همسرم با
برادرم و برادر خود به جبهه رفتند و پس از یک ماه حضور در جبهه، همسرم به شهادت
رسید.
امیرآبادیزاده با بیان اینکه همسرم در عملیات
کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید، تصریح کرد: همسرم با بردار من و برادر خود
قبل از این عملیات قرار گذاشته بودند که هر کدام از آنها که سالم به شهر خود
برگشت، ساک و وسایل آن دو نفر دیگر را برای خانوادهاش ببرد.
وی ادامه داد: در این عملیات، برادرم از ناحیه
سر و برادر شهید از ناحیه دست مجروح شده بودند و به علت شدت جراحت آنها را به عقب
برگردانده بودند.
این همسر شهید بیان کرد: بعدها برادرم تعریف
کرد که وقتی روی تخت به علت جراحت دراز کشیده بودم شنیدم که نام شهدای عملیات را
روی برگه مینویسند و من سعی میکردم نام شهدا را از روی برگه بخوانم تا اینکه نام
محمد را خواندم.
در انتظار پدر
امیرآبادیزاده با بیان اینکه بعد از این عملیات
برادرم و برادر شهید به بیرجند آمدند، اظهار کرد: برادرم بعد از رسیدن از جبهه به
خانه ما آمد و پسرم حسین با عجله به امید دیدن پدر درب خانه را باز کرد.
وی ادامه داد: پسرم وقتی دید که برادرم با یک
ساک در دست جلوی درب خانه ایستاده است، از او پرسید: دایی، پس پدرم کجاست؟
این همسر شهید بیان کرد: برادرم دست حسین را
گرفت و به او گفت: حسین جان، برای اینکه کار پدرت در جبهه خیلی خوب بود به او تشویقی
دادهاند و ممکن است کمی دیرتر بیاید.
امیرآبادیزاده تصریح کرد: آن شب برادرم تا آخر
شب با حسین بازی کرد و نگذاشت کسی از خانواده ما چیزی از موضوع متوجه شود.
خوابی که خبر از شهادت می
داد
وی با بیان اینکه آن شب خواب عجیبی دیدم،
افزود: در خواب دیدم که پایم در رودخانهای گل آلود گیر کرده است و همسرم در مقابل
من در حال بالا رفتن از کوهی سرسبز است و با من خداحافظی میکند؛ من داد میزدم و
از او کمک میخواستم اما او به من توجهی نمیکرد و از کوه بالا میرفت.
این همسر شهید بیان کرد: با حالت اضطرابی عجیب
از خواب پریدم، سحرگاه بود که دیدم برادرم سر سجاده در حال سجده است و گریه میکند.
تلخ ترین سحرگاه زندگی
امیرآبادیزاده ادامه داد: از برادرم با حالت
گریه پرسیدم که چه شده، خواهش میکنم هر چه که پیش آمده به من بگو.
وی با بیان اینکه برادرم همه چیز را به من گفت
و آن سحرگاه تلخ ترین طلوع زندگی من بود، افزود: فرزندانم در آن زمان، پنج ساله،
سه ساله و سه ماهه بودند.
این همسر شهید بیان کرد: پنج روز بعد، ۱۲ شهید از بیرجند
که در آن عملیات بودند را آوردند که همسر من نیز یکی از آن شهیدان بود.
امیرآبادیزاده ادامه داد: از آن زمان تاکنون هر
بار که به کربلا میروم، درب حرم امام حسین(ع) را که میبینم، یاد شهید در ذهنم
زنده میشود.
وی اظهار کرد: هر سال، من و فرزندانم بزرگداشت
و سالگرد شهید را برگزار میکنیم و نمیگذاریم یاد شهید فراموش شود.
سخن آخر
این همسر شهید از بعضی فسادهای جامعه انتقاد
کرد و ادامه داد: این فسادها گاهی دل خانواده شهدا را به درد میآورد.
امیرآبادیزاده خاطرنشان کرد: از مردم
ایران تقاضا دارم که خون شهدا را پایمال نکنند چرا که شهدا برای زنده نگه داشتن
اسلام و قرآن رفتند.
منبع : خبرگزاری ایکنا خراسان جنوبی