شخصيت ها / شهدا / احمد جعفرنژادبالاجورشری / متن / دست نوشته / گلچین از دست نوشته های شهید احمد جعفرنژاد
بخشی از خاطرات و دست نوشته های شهید احمد
جعفرنژاد در دوران آموزش نظامی وخط مقدم
جبهه های نبرد
پنجشنبه
21-3-60
صبح از خواب بیدار شدیم اولین چیزی که شنیدیم
خبر برکناری بنی صدر از مقام فرماندهی کل قوا توسط امام بود برای بعضی از بچه ها
غیر منتظره بود خصوصا مجاهدین و بطور کلی مخالفین البته من هم اول گفتم شاید شایعه
باشد بعدا که از نگهبان های شب پرسیدم گفتند بلی درست ما خودمان ساعت12شب اخبار را
گوش کردیم خلاصه ثابت شد که واقعیت دارد
نمی دونید مخالفین چه کار می کردند دیگر فحشی نمانده بود که به آقا و اطرافیانش
نداده باشند یکی می گفت آره حالا بهشتی رو می کنند فرمانده کل قوا ویکی دیگه می
گفت... و همچنین کلهر اومد پیش من گفت احمد دیدی این هم از امامتان به او گفتم مگه
چه شده گفت می خواستی چی بشه همین کارها باعث می شود بین مردم تفرقه ایجاد بشه و
گروه گروه بشوند به او گفتم هیچ ناراحتی ندارد امام یک مقامی به رئیس جمهور داده
بودند وحالا دیده عرضه اش را نداره از او گرفته این که مسئله ای نیست مگر امام
بارها به آنها تذکر نداده بود که اگر از حدود اسلام و قانون اساسی خارج شوید به هر
که هر چیزی داده ام پس می گیرم او گفت حالا ببین مردم چطوری از رئیس جمهوری حمایت
می کنند گفتم اولا آنها مردم نیستند تمام سرمایه دارها و گروهکهای وابسته به شرق و
غرب هستند در همین موقع منوچهر خدایی اومد پیش من به او گفتم برادر تبریک عرض می
کنم او هم جوابم را داد خیلی خوشحال بود آخه او هم حزب الهی هست در همین موقع
سرگروهبان اسماعیلی گفت همه به خط شوید بریم صبحگاه
دوشنبه25-3-60
الان یک ربع از نصف شب گذشته سکوت همه جارا
فراگرفته فقط گاهگاهی در نزدیک رودخانه صدای دلنشین بلبلی عاشق که برای معشوق خود
می خواند با صدای رودخانه درهم می امیزد ودراین لحظه هست که انسان درخود فرومیرود
این طبیعت پراز اصرار با نعمت های بی شمار را تجزیه و تحلیل می کند و آنگاه به
قدرت توانای پروردگار پی می برد و افسوس می خورد که چرا از این همه نعمت هایی که
خدای بزرگ به ما بخشیده ماناشکری می کنم و دستورات اوراکه برای رفاه حال خودمان
هست بجا نمی آوریم و هرروز گناهی بزرگتراز روز قبل می کنیم و آنگاه است که کم کم
ایمان را براثر همین گناه ها از دست می دهیم ودیگر فرصت توبه کردن هم به خود نمی
دهیم برای همین است حضرت علی(ع) می فرماید:گناه نکردن آسانتراز توبه کردن هست.
خدایا گناهان مارا ببخش و توبه مارا بپذیر که می دانیم بخشنده ترین بخشنده ها هستی
دوشنبه8-4-60
ساعت 5.30 صبح از منزل خارج شدم و ساعت 6 رسیدم
میدان امام حسین داشتم می رفتم به طرف خیابان ایران مهر دیدم یک جوانی روزنامه ای
را گرفته بالا و مردم هم دورش جمع شدند در حالتی که پیرمردی می زد به سر خودش و
گریه می کرد رفتم جلو وقتی که تیتر روزنامه را خواندم از شدت ناراحتی سرم درد گرفت
وبغض گلویم را می فشرد آری با تیتر درشت نوشته بود عالم ربانی و دانشمند بزرگ آیت
الله دکتر بهشتی همراه دهها نفر دیگر در اثر انفجار بمب در شب گذشته شهید شدند
اصلا نمی توانستم باورکنم مردم همه عصبانی بودند خلاصه رفتم پادگان چون قراربود
امروز مراسم جشن سردوشی بگیریم ولی بر اثر این فاجعه فرمانده پادگان گفت بدون
موزیک مراسم اجرا می شود و همین طور هم شد
چهارشنبه17-4-60
امروز روز سرنوشت است بعد از اینکه صبحانه
خوردیم اعلام کردند که همه بروید سالن سینما تا تقسیم شوید عکس العمل بچه ها
متفاوت بود بعضی ها خوشحال بودند که بالاخره تکلیفشان معلوم می شود و برخی نیز
نگران و دلهره داشتن که کجا می افتند و اکثرا نگران دوست خود بودند و می خواستن که
با هم باشند آری لحظه موعود فرارسید رییس سیاسی ائدئولوژیک لشکر16 قزوین رفت پشت
تریبون و گفت ما11نفر داوطلب می خواهیم برای گروه جانبازان که در پادگان معروف است
به گروهان الله این گروهان آموزش های کماندویی می بیند برای جنگ های نامنظم و
همراه سپاه پاسداران به ماموریت می رود تا حرفش تمام شد من و مرتضی و علیرضا زود
رفتیم جلو بعد بچه های دیگر هم امدند حدود14 نفر شده بودیم گفتند که 3نفر اضافه
هستید در نتیجه سه نفری که اخر آمده بودند رفتند بعد اسم های ما را نوشتند و
بقیه200نفررا قرعه کشی کردند به شهرهای همدان منجیل اردبیل زنجان میانه سراب و
قزوین تقسیم شدند و بعد گفتند که غیر از گروه خدمات و بهداری همه اعزام می شوند به
جنوب ممکن است امشب یا فردا صبح با قطار به تهران بروید الان ساعت 2بعدازظهر است
خبر اوردند که گروهان الله 9 نفر احتیاج دارد و بایستی از 11 نفر دونفر خودشان
بیایند و جای خودش را عوض کند به منجیل یا زنجان ولی بچه ها هیچ کس قبول نکردند
همه با هم رفتیم مسجد از انجا تلفن زدیم به سیاسی ائدئولوژی گفتند که مسئول سیاسی
فعلا نیستند شما ساعت5 بعدازظهر بیاید اینجا تا تکلیف شما معلوم شود ساعت 5 رفتیم خیلی صحبت کردیم که 11نفر برویم
ولی می گفت که نمی شود بالاخره قرار شد که خودشان قرعه کشی کنند بعداز افطار به ما
اطلاع بدهند ولی باز به ما یک ربع وقت دادند که خودمان تصمیم بگیریم رفتیم سالن بغلی بعداز صحبت کردند باز هیچ
نتیجه ای نگرفتیم در همین موقع ستوان تلفن زد به جنوب نمی دون با کی داشت صحبت می
کرد جریان را به انها گفت مثل اینکه انها قبول کردند که 11نفره باهم برویم اومد
بیرون خندان بود گفت چه شد تصمیم گرفتین
گفتیم نه گفت ای ناقلا شنیدید داشتم با تلفن صحبت می کردم گفتیم نه سرکار گفت حالا
تا شما11نفر را می فرستیم اگر خودشان نخواستند دو نفر شما را جای دیگر انتقال می
دهند بچه ها همه خوشحال شدن خداحافظی کردیم اومدیم بیرون سرراه رفتم مخابرات تلفن
بزنم خونه ولی تعطیل شده بود خلاصه با خواهش و تمنا اون رو راضی کردم تلفن زدم
خونه زن داداشم گوشی رو برداشت جریان را به او گفتم
جمعه 2-5-60
امروز یکی از روزهای ایام الله است چرا که می
بایست خط روشن امام که همان خط راستین اسلام می باشد از خط های دروغین و کفار
بخصوص منافقین و سازشکارها جدا و پیروزی حق بر باطل بار دیگر امت قهرمان ایران مشت
محکمی به تمام مستکبران بخصوص شرق و غرب می زنند جاوید باد راه امام پیروز باد
اسلام
قرار بود که صبح امروز صندوقهای رای را بیاورند
در جبهه تادر همین جا رای بدهیم خیلی منتظر شدیم ولی خبری نبود رفتم پیش جناب سروان
سرمدی که مسئول دسته 2 جریان را سوال کردم جواب داد قرار شده بعدازظهر صندوق های
رای را بیاورند ولی بعدازظهر شد بازهم خبری از صندوق نبود ناامید شدیم گفتیم اگر
نمی اورند اجازه بدهید ما برویم شهر گفتند که هیچ کس اجازه نداره بره شهر بله
بعدازظهر که هیچ شب شد ساعت از 10 هم گذشته بود همه ناراحت بودیم که نتوانستیم در
این انتخابات شرکت کنیم
پشه بندها را زدیم که بخوابیم بچه ها دراز کشیدن
ولی چون ساعت11 نگهبان بودم برای همین بیدار ماندم درست ساعت11 شب بود که صدازدند
هرکسی می خواهد رای بدهد بیاید من خیلی خوشحال شدم چون واقعا دیگر ناامید شده
بودیم بچه هارا بیدار کردم همه رفتیم رای بدهیم داخل چادری که خیلی تاریک بود فقط
یک چراغ قوه روشن کرده بودند و خیلی هم گرم بود تمام بچه ها به برادر رجایی رای می
دادند آری شب را با خیال راحت به خوابی عمیق فرورفتیم
یکشنبه 18-5-60
وقتی که صبح بلند شدیم نماز بخوانیم متوجه شدیم که مزدوران عراقی با
تانکها و توپ های خود عقب نشینی کردند در حالیکه دیروز قشنگ تجهیزاتشان مشخص بود
تازه فهمیدیم که چرا ما دیشب بدون سروصدا با خیال راحت گرفتیم خوابیدیم سپاس خدای
یکتا را که اینقدر ترس به دل اینها راه داده ساعت7.15 دقیقه بود در خارج از سنگر
دراز کشیده بودم داشتم اخبار ساعت7 صبح را گوش می کردم یک نفر آمد جلو ورقی را داد
به من. گفتم چی هستش اعلامیه جواب داد نه وصیتنامه شهید علیرضا ربانی کلشتری است
زود بلند شدم شروع کردم به خواندن البته نصف بیشترش را که قبلا می نوشت داده بود
من خوانده بودم بله مجددا تمام خاطراتی که با او داشتم زنده شد درست هفته پیش صبح
یکشنبه یعنی چنین روزی داشتیم سنگرمان را درست می کردیم و بعدازظهرهمین روز بود که
او زخمی شده بود واقعا زمان چه زود می گذرد ولی ماانسان ها هیچ به آن توجه نمی کنیم
وتا وقت داریم توشه ای برای جهان دیگر نمی گیریم به قول دوست شهیدمان که در وصیتش
می فرماید از همه آنان که وصیتم را می
خوانند یا می شنوند می خواهم که فقط برای رضای خدا کار کنند و حلال خدا را حلال و
حرام خدا را حرام بشمارند وبی تفاوت نباشند به گذشت زمان توجه کنند وبدانند هر
ثانیه ای از عمر که می گذرد به ضررشان است مگر اینکه توشه ای برگیرند و برای عاقبت
خود ذخیره سازند و از کارهای نابجا و نادرست و خلاف اسلام و قرآن خودرای ورزند
یکشنبه 8-6-60
به احتمال خیلی زیاد امشب قرار است حمله گسترده
ای به مزدوران بعثی داشته باشیم به همین
خاطر حدود 45 نفر از گروهان جانباز داوطلب
شدیم و قرار است که ما با برادران سپاهی در قسمت راست که قدری مشکل هست حرکت کنیم
ودر قسمت چپ برادران جنگ های نامنظم و بسیج و در وسط هم برادران ارتشی که با تانک
و... پیشروی می کنند به یاری خدا انشاالله ضربه کوبنده ای به آنها خواهیم زد به
همین دلیل دیشب با تعدادی از دوستان در یکی از سنگرها دعای توسل را دسته جمعی
خواندیم جلسه بسیار خوبی بود ببینیم که اینبار شهادت نصیب کدام یک از ما خواهد شد
سه شنبه
10-6-60
بعد از
یک روز تاخیر امروز صبح ساعت نزدیک 5 بود که حمله را آغاز و تعداد زیادی از
مزدوران عراقی کشته و زخمی وبیش از70 نفر اسیر گرفتیم ساعت از 7.30 گذشته بود که
داشتیم همچنان پیشروی می کردیم ناگهان گلوله آر پی جی هفتی از طرف دشمن در سه قدمی
من خورد به خاکریز و برادرهایی که از من جلوتر بودند دوتا از آنها شهید که یکی از
آنها اصلا معلوم نبود سرش کجا رفته و حدود چهارنفر هم مجروح که یکی از آنها اکبری
پیشنماز ما بود او بچه بسیار خوبی بود همیشه مراسم دعای کمیل را او اجرا می کرد و
صدای خیلی خوبی داشت و همه را به حالی می آورد بچه ها به کمک برادران بسیج و سپاهی
همچنان مزدوران را تارومار می کردند در ضد حمله ها گاهی اتفاق می افتاد که با تانک
و نفربرها به ما حمله می کردند تعدا آنها هم زیاد بود و این برادران با نفرات کم
اما با ایمان زیاد به کمک آرپی جی7 همه آنها را فراری می دادیم.
60-06-18
دیروز خبرنگار رادیو آمد پیش ما و مصاحبه های با او داشتم امروز رفتم شهر تلفن
هم به خونه زدم گوشی را زن داداشم برداشت خیلی خوشحال شدند در ضمن شماره تلفن
دوستم مرتضی را دادم که تا با مادرش تماس بگیرند و بدانند که حال مرتضی خوب هست.