شخصيت ها / شهید / ابوالقاسم وحید / متن / زندگینامه / زندگینامه شهید ابوالقاسم وحید
ابوالقاسم
وحید، بیستم خرداد ماه سال 1333 در روستای فیروزآباد، شهرستان نهاوند به دنیا آمد.
از آنجا كه در
دامان
مادری مومن و سیده پرورش یافته بود، به نماز و تقوی بسیار اهمیت می داد. بسیار
مرتب و با نظم بود به طوری که دوستانش او را "شیخ تمیز" صدا می کردند.
نزد دایی
هایش كه روحانی و سید بودند با قرآن آشنا شد و با معارف اعتقادی و اسلامی انس
گرفت. دوران ابتدایی را از سال 1339 تا 1343 در مدرسه روستای فیروزآباد گذراند. بعد
از دوره ابتدایی همراه پدرش در مغازه و صحرا كار می كرد. با وجود علاقه به درس
مجبور شد به خاطر مشكل اقتصادی خانواده، ترك تحصیل كند.
همواره
به فكر عبادت و راز و نیاز با خدا بود. كسی جرات نمی كرد در حضور او از كسی غیبت
كند. از ده سالگی نماز و روزه اش هرگز قضا نشد.
در 18
سالگی با خانم معصومه احمدی ازدواج كرد، همسرش مومن بود و تقوای او را دلیل انتخاب
خود بر می شمرد.
4 فرزند
مومن و انقلابی به نام های خدیجه، ثریا، فاطمه و مقداد حاصل زندگی آنها است که از
ابوالقاسم به یادگار مانده است.
به
انسان های مومن و با تقوی، خصوصاً دایی هایش كه روحانی بودند علاقه بسیار داشت و
از افراد معتاد و قاچاقچی نفرت داشت. به مسئله حجاب بسیار حساس بود، همچنین در
مورد انجام وظایف و واجبات دینی، به خصوص به كسانی كه در ارتباط بود تاكید داشت كه
انسان راه را گم نكند.
همیشه
امر به معروف و نهی از منكر می كرد.
در زمان
طاغوت وقتی دو دختر سپاه دانشی برای خرید به مغازه او می روند، به خاطر بی حجابی
آن ها، جنس نمی دهد. آن ها به پاسگاه شكایت می كنند و او هم در جواب می گوید به
افراد بی حجاب چیزی نمی فروشیم.
به گفته
پدرش، حاج محمد وحید، سال 1347 بود، به من گفت می خواهم صورت اموال را بگیرم و
ببرم پیش آقای حیدری كه از روحانیون شهید در واقعه 7 تیر بود و به همراه شهید بهشتی
به شهادت رسید، كه ایشان خمس و زكات مال ما را حساب كنند . ابوالقاسم عقیده داشت:
مال باید پاك باشد، و باید هر سال حساب اموال را بدهیم.
سال اول
5 هزار تومان خمس دادیم. سال بعد 15 هزار تومان و سال به سال
وضع ما بهتر شد. او با این كارش بركت به زندگی ما آورد.
در
مقابل مشكلات صبور بود و همیشه ذكر می گفت و سعی می كرد با مشورت و تلاش مشكلات را
حل كند.
در
مقابل گرفتاری و مشكلات با متانت و صبوری برخورد می كرد و ضمن تلاش در جهت رفع
مشكل، از احادیث و روایات استفاده می كرد و روش ائمه(ع) را الگو قرار می داد.
همیشه نماز را به جماعت و در مسجد می خواند و
روزه مستحبی زیاد می گرفت. در ماه رمضان خانه اش میزبان روحانی مبلغ بود كه برای
برگزاری مراسم عبادی به روستا می آمد. یك ماه مبارك رمضان پذیرای روحانیون
بود.
به فرزندانش توصیه می كرد كه خوب درس بخوانند و
نماز را همیشه اول وقت ادا نمایند و تقوی پیشه كنند.
در سال
های انقلاب در پخش اعلامیه فعالیت چشمگیری داشت و چندین بار مورد بازجویی ژاندارمری
قرار گرفت. با پیروزی انقلاب و تحویل پاسگاه، شب ها تا صبح گشت و نگهبانی می داد.
با شهید حجت الاسلام حیدری در ارتباط بود.
در زمان
انقلاب مردم را راهنمایی و ارشاد می كرد و در راه انقلاب فعالیت داشت. با پیروزی
انقلاب مسئول ارشادگاه نهاوند كه در آنجا منافقین ارشاد می شدند شد. بسیار تلاش می
کرد افراد گمراه و غیر انقلابی را به راه راست هدایت کند. زمانی كه در ارشادگاه
بود، باعث شد خیلی از منافقین توبه كنند. او با استدلال و منطق افراد را جذب اسلام و انقلاب
می كرد.
برای
مبارزه با ضد انقلاب و گروهک های خرابکار، به همراه شهید علیمراد سلگی برای رفتن
به كردستان اعلام آمادگی كرد. عاشق امام و روحانیت بود. عضو سپاه پاسداران شد و به
یکی از امین ترین افراد سپاه تبدیل شد.
او از
افراد ضد انقلاب و كسانی كه مخالف امام بودند، بدش می آمد و علیه آن ها برخورد می
كرد. زمان انقلاب با بخشدار منطقه كه در خط امام نبود كاری كرد كه آن بخشدار از
كار بركنار شد.
از خصوصیات
شخصیتی او ایمان، تقوی و دینداریش از همه بارز تر بود. فداكاری، ایثار، محبت، صمیمیت،
ایمان و از همه مهم تر صله رحم او زبانزد خاص و عام بود. در حقیقت الگوی حزب الهی
ها بود.
در امور
خیریه و مسجد فعالیت داشت و در ساخت مسجد فیروزان زحمات زیادی كشید. او حقوقی كه
از سپاه پاسدارن می گرفت به فقرا می داد. از راه كاسبی و شراكتی كه با پدرش داشت خرج خانواده اش را تامین می كرد.
از
آرزوهایش پیروزی اسلام و انقلاب، زیارت حرم امام حسین (ع) و زیارت كعبه بود. به
انگیزه زمینه سازی برای حكومت مهدی موعود (عج ) و به خاطر خدا عازم جبهه شد. عقیده
داشت باید آنقدر بجنگیم تا حكومت اسلام در
سراسر
جهان حاكم شود.
به
خانواده اش می گفت: در جبهه به ما نیاز دارند، ما باید به شهادت برسیم تا اسلام و
امام زنده بمانند و شما باید صبر داشته باشید و استقامت كنید.
در
استانداری كرمانشاه فردی خیانت نمود كه ابوالقاسم متوجه كار او شد و استاندار را
متوجه كار آن خائن كرد و از طرف استانداری فرد خائن بركنار شد. استاندار كرمانشاه
به او علاقه مند شد و او را مانند فرزند خود دوست داشت.
مدتی در
منطقه عملیاتی سرپل ذهاب بود و بعد از مدتی به منطقه چنگوله اعزام شد. فرمانده
گروهان و معاون گردان بود و در عملیات های مختلف، بیش از ده بار مجروح شد.
در زمان
بنی صدر جزو اولین كسانی بود كه به خیانت های بنی صدر آگاه شد و رزمندگان را از
كارهای او آگاه می كرد و برای بسیاری از رزمندگان علیه بنی صدر افشاگری می کرد.
عكس
شهدا و جانبازان را به همرزمانش نشان می داد و می گفت :دنیا می گذرد. مگر
انسان تا چه زمانی زنده است؟ ما نیز روزی خواهیم مرد، پس چه بهتر كه با عزت بمیریم.
به
خانواده اش توصیه می كرد در خط و راه امام و شهدا باشید
و آرزو داشت فرزندانش انقلابی و مذهبی تربیت شوند.
از
خانواده اش می خواست تا دعا كنند كه شهادت نصیبش شود.
به گفته
معصومه احمدی، همسر شهید، آخرین باری كه ابوالقاسم به مرخصی آمد، زمان اعزام به
جبهه یکی از بچه ها به سمتش دوید تا مانع رفتنش شود. گفت: اجازه نده، این بچه به طرف من بیاید، چون روحیه و
اراده مرا تضعیف و در راه خدا سست می
كند.
27 بهمن
ماه سال 1362 در منطقه چنگوله تك تیرانداز عراقی بسیاری از رزمندگان را به شهادت می
رساند. ابوالقاسم دلاورانه و برای نجات جان بچه ها به طرف سنگر کمین عراقی ها رفت
که مورد اصابت توپ مستقیم تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
پس از
شهادت ابوالقاسم، برادرش عبدالكریم نیز به جبهه های حق علیه باطل شتافت و اسلحه
برادر را به دست گرفت.