نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / صادق یارمحمدی / متن / خاطره / خاطره
خاطره ای از شهید دکتر محمدصادق یار محمدی 

به نقل از همرزم شهید
در زمستان سال 65 ودر جریان بمباران شهرها شهید که مسئولیت بهداری سپاه کوهدشت را بر عهده داشت و در جمع آوری اجساد شهدا خود به عنوان نیروی امدادگر وارد صحنه ها و محل های بمب باران شده می شد و کار امدادگری می کرد و آن هایی که نیاز به پانسمان داشتنند انجام می دادند و همه شهدا را غسل می داد .
مادر یکی از شهدا که طفلی قنداق در بغل داشت جهت تحویل ساک و وسایل فرزند شهیدش به سپاه آمد و با دیدن ساک پسر عاطفه مادری اش به او اجازه نداد و با صدای بلند گریه کرد . همسرش از من خواست تا او را دلداری دهم تا ساکت شود من نیز وی را دلداری دادم و کم کم آرام گرفت و ساک پسرش را تحویل گرفت بافاصله بسیار کمی که شاید نیم ساعت طول نکشید خیابان رهبری بمب باران شد و تعدادی شهید شدند اینجانب به همراه شهید به محل رفتیم که با جسد همان مادر شهید در حالی که طفلش سالم بود رو به رو شدیم که هوز مشغول مکیدن شیر مادر شهیدش بود و خونی از سینه مادر جاری شده بود و بر روی پستان مادر سرازیر می شد و بچه هم شیر و هم خون را با هم می مکید.
خدا می داند آن صحنه تا چه حد ما را منقلب کرد و روی ما تاثیر گذاشت .شهید طفل را جدا کرد و من نمی دانم چه گفت که خود نیز راهی همان راه شد.


در جریان حمله مرصاد اینجانب به عنوان فرمانده گردان ویژه ای به نطقه رفتم که شهید یار محمدی نیز مسئولیت بهداری آن گردان را به عهده داشت با توجه به بی خوابی و زحمات بسیاری که نیروهای گردان کشیده بودند یک روز قبل از شهادت نامبرده مسئولیت بهداری مستقر نمودم ولی هر بار که فرصتی می یافت اسلحه ای را بر می داشت و به کمک دیگر بچه های گردانم می شتافت و در یک روز دو دستگاه جیپ و یک دستگاه موتور سیکلت تارتش را که به دست منافقین افتاده بودند و در یک موقعیت مناسب با نشستن پشت آن ها را یکی یکی به عقب کشید و سالم تحویل داد اینجانب او را منع کردم که چرا بهداری را رها می کنی و او ناراحت شد و گفت مگر نمی بینی وضع بچه ها چطور است من چطور داخل یک چادر بایستم و شاهد مانور این دخترهای فاسد و منافق باشیم خواهش می کنم دیگر مرا اذیت نکن.


گر چه ذکر خصوصیات بیان خاطرات این شهید توسط اینجانب به دلیل این که از بستگان ایشان هستم خارج از عرف تعریف می باشد . لیک سجایای اخلاقی او نمونه بود و بسیار عهالی بود او بسیار از خود گذشته بود و ارادت زیادی به امام و انقلاب داشت.
او پس از سالها خدمت خالصانه در جبهه های حق علیه باطل سرانجام در عملیات مرصاد دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 
در سال 65 شهید صادق یار محمدی برای بازدید اقوام به روستا ما آمد و در آن جا با سخنان شیرین به تشویق جوانان می پرداخت.
در همان ماه بنده با راهنمایی های ایشان برای رفتن به جبهه ثبت نام نمودم. طول مدت 15 ماهی که در جبهه بودم که وقت شهید را می دیدم همیشه با چهره ای خندان و با روحیه ای بالا به ما روحیه می داد و ما را به مقاومت تشویق می نمود تا این که در عملیات مرصاد شنیدم که شهید حور داشتم . من در بهداری بودم و موفق به دیدار ایشان نشدم تا این که اطلاع یافتم شهید شده است . بچه های بهداری همه از شنیدن این خبر ناراحت بودند و زدند زیر گریه.
ایشان همواره مهربان بود و با سخنانی آرام و رسا و تبسمی بر لب سخن می گفت. در تاریخ 65/1/25 به منطقه غرب کشور اعزام شدم و در آن جا به خدمت ایشان رسیدم و چون فرمانده گروهان بود بنده را به عنوان مسئول داروخانه معرفی کرد و چون تعداد 20 نفر در ساختمان درمانگاه بود با همکاری برادران فرهنگی کلاس قرآنی تشکیل دادیم که ایشان هم شب ها شرکت می کرد تا یک شب به آسایشگاه آمد و گفت مژده و ما هم فهمیدیم که عملیات حاج عمران است و همان شب اعزام شدیم .
همواره پاک بود و ما را راهنمایی می کرد او را فراموش نمی کنم.