شخصيت ها / شهدا / عبدالوهاب فتح الهی / متن / خاطره / خا طره اي از روحانی شهيد عبدالوهاب فتح الهي
راوی: برادر شهيد
شهيد عبدالوهاب در روستاي علي آباد هنام به صورت حق التدريس در مدرسه ي روستا تدريس مي كردند. از پنجره ي مدرسه مكرر بيرون را نگاه مي كردند گويا متوجه چيزي شده بودند. نگراني از چهره اش كاملا پيدا بود. به بچه ها مي گويند من تا چند لحظه ديگر بر ميگردم او متوجه شده بود كه در يكي از خانه هاي اهل روستا رفت و آمد هاي زيادي مي شود به طوري كه اين رفت و آمدها غير عادي مي نمود و شهيد از داخل كلاس نگراني و اضطراب صاحب خانه را كه مدام به اين سو و بدان سو مي رفت را مي بيند و بدين گونه شهيد خود را به درب منزل آنها مي رساند و جوياي احوال آنها مي شود. وقتي جريان را مي پرسد ميگو يند كه همسر آن مرد از وضعيت مالي و اقتصادي مناسبي برخوردار نبودند مي خو استه كه زايمان كند و نگر اني مرد خانه از تنگدستي است و نبودن امكانات اوليه. وقتي شهيد متوجه اين امر مي شوند با پاي پياده و دوان دوان خود را به منزلشان در شهر مي رساند و از خانه مقداري نبات و لباس نوزاد تهيه مي كند و در كيفش مي گذارد و دوباره دوان دوان حركت مي كند و آن لباسها و چيز هاي ديگر را با آن شخص مي دهد و آنها خوشحال و خندان مي شوند از اينكه مي بينند كه شهيد آن همه لوازم را برايشان تهيه كرده است.
خا طراتي از شهيد عبدالوهاب فتح الهي
به نقل از برادر شهيد:
با سلام و دورود بي پايان به پيشگاه امام زمان (عج) و امام شهدا و تقديم بهترين ها به محضر مبارك رهبري معظم انقلاب حضرت آيت اله العظمي امام خامنه اي علي زمانه و رهبر و مقتداي مظلومان و عصر حاضر. عبد الوهاب فردي مؤ من، متقي، صبور و بريده از مسائل مادي بودند، توجه عميق و عجيبي به يادگيري مسائل مذهبي مي نمودند و به همين علت متوجه حوزه هاي علميه گرديد و در كسوت طلبه گري درآمدند. به فاطمه زهرا (س) عشق مي ورزيد و او را محور ولايت و ولايت پذيري مي دانست. انقلاب را هديه اي الهي و جنگ را غنيمتي براي كسب معارف دين تلقي مي كرد و ما را به حمايت از اين مورد تشويق و ترغيب مي نمودند.
وقتي پدرم براي تعمير قسمتي از ساختمان به مقداري ماسه احتياج پيدا مي كند و چون ماسه در اختيار نداشته از عبدالوهاب مي خواهد كه از ماسه اي كه پسر عمويش دارد بردارد، ايشان امتناع مي كند و پدر اصرار مي ورزد، ناچارا ظرفي ماسه را با اكراه بر مي دارد. مجددا ماسه كم مي آورد و از او مي خواهد كه كمي ديگر ماسه بردارد ايشان ناراحت مي شوند و مي گويد پدر كاشكي بتوانم در روز قيامت جواب همان ظرف اول ماسه را بدهم. پسر عمويم مي گويد كه ايشان همان روز براي كسب حلاليت در مورد بردن ماسه پيش من آمدند.
سال 63 از اول اسفند ماه همراه برادران سجاد ندري و ناصر ندري و شاهرضا يوسفوند در خط مقدم جبهه در سنگري واقع در تپه دو قلو مامور مي شوند و به علت مشكلات زياد جنگ در آن زمان مدت دو ماه بدون آذوقه مي مانند و حوادث بسياري بر آنها مي گذرد البته ايشان هيچگاه در اين مورد و در موارد ديگر جبهه براي ما نقلي نكردند. برادران همراه مي گفتنكه روزها در زير ديد مستقيم دشمن بوديم و نمي توانستيم از سنگر بيرون بياييم و شبها را عراقيها عقب مي رفتند دو نفر دو نفر به درون سنگرهاي عراقيها مي رفتيم و آذوقه و مهمات براي روز بر مي داشتيم. ايشان نقل مي كردند در شب شهادت عبدالرحمن خواب مي ببنند كه هر دو نفر به حمام رفته اند و منتظر نوبت غسل در زير دوش هستند كه يكباره عبدالرحمن زودتر از او غسل مي كند و بيرون مي آيد و همان شب به دوستانش مي گويد: برادرم امشب شهيد شده است و هنگامي كه از شهيد شدن عبدالرحمن مطلع شدند دوستانش از او مي خواهند كه همراه عده اي براي آوردن پيكر شهيد بروند. ايشان اظهار مي دارد عبدالرحمن به هدف خود رسيد و در حال حاضر ما به نيروهاي سالم و زنده بيشتر نياز داريم بنابراين حاضر نيستيم جان عده اي را به خطر بيندازيم.
قبل از عمليات عاشوراي 2 و مفقود شدنش، خدا توفيق زيارت خانه خدا را به مادرم و من عطا نمود. ايشان كه از مدتها قبل خود را آماده يك عمليات شهادت طلبانه نموده بود قبل از سفر ما مثل پروانه دور ما مي چرخيد و از مادر درخواست حلاليت مي كرد و تا از ايشان حلاليت نگرفت آرام نشد كه چند روز پس از عزيمت مادرشان مفقودالاثر شدند. هر چند مفقودالاثر شدن و يا شهادت و يا هر حادثه ديگر براي هر فرد از اعضاي خانواده ديگر افراد و خانواده را متاثر مي كند اما مفقودالاثر شدن ايشان هم مقدر الهي بود و حداقل ما متوجه يكي از ابعاد بسيار مهم ولايت و مظلوميت اين اصل نموده است و شايد همين تفكر در درون خانواده احساس تلخ و شيرين را برانگيخته است و همواره ما را به ياد فاطمه زهرا و مظلوميت ايشان مي اندازد و افراد خانواده وقتي دور هم جمع مي شويم و به ياد آنها مي افتيم آنها را بر در سوخته علي ابن ابيطالب (ع) جست و جو مي كنيم و به ياد مظلوميت مولايمان اشك مي ريزيم. هر وقت درد ياد آنها ما را رنج مي دهد به ياد درد پهلوي فاطمه و صورت نيلي شده اش مي افتيم و داغ دلهايمان را فراموش مي كنيم. هر وقت به ياد پيكر هاي مطهر تنها مانده شان در جبهه مي افتيم به ياد پيكرهاي پاره پاره اصحاب حسين بن علي (ع) مي افتيم و مصيبتهاي خود را با آنها مقايسه مي كنيم و مي بينيم رنج و درد فراق ما حتي به گرد پاي آن بزرگواران نمي رسد. خداوندا تو را قسم مي دهيم به فاطمه ي زهرا (س) دختر پيغمبر (ص) همسر علي (ع) مادر حسن ع) و حسين (ع) و زينب (س) دست ما را از دامن اهل طهخارت كوتاه مكن و به ما تو فيق حمايت از راه شهداء را عطا فرما و سايه رهبري را بر سر ما مستدام بدار.