نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / چراغعلی حاتم نیا / متن / خاطره / شهید چراغعلی حاتم نیا

خاطره اي از دو روز قبل از شهادت پدر:
فرزند شهيد چراغعلي حاتم نيا در بيان خاطره اي از دو روز قبل از شهادت پدر مي گويد: يك روز صبح ساعت 9 صبح داشتم با پدرم جلوي در خانه قدم مي زديم، روبروي خانه ما يك تپه كوچك است كه ناگهان يك كبوتر سفيد با يك چشم نابينا روي تپه نشست.
پدرم گفت رضا برو ببين مي تواني آن كبوتر را بگيري؟ گفتم: نه. اگر جلوتر بروم كبوتر پرواز مي كند.
اما پدرم رفت خانه و يك مشت گندم آورد و براي كبوتر دانه ريخت، كبوتر جلوتر آمد به خدا قسم مثل يك فرشته بود هنوز هم پس از سال ها با مرور اين خاطره كه ارتباط با شهادت پدرم داشت احساس عجيبي به من دست مي دهد.
پدرم كبوتر را به خانه آورد دو روز اين پرنده داخل خانه ما گشت مي زد و به هيچ جايي پرواز نمي كرد. تا روز شهادت پدرم آن روز قبل از رفتن پدر كبوتر يك بار روي بام خانه نشست و به اوج آسمان پرواز كرد.
جالب تر اينكه در همان روز پدرم كه انگار بار سفر آخرت را بسته بود مرا صدا زد و گفت: رضا جان، تو ديگر بزرگ شده اي و بايد مسئوليت اين خانواده را به عهده بگيري، خدا را شاهد مي گيرم انگار كه پدر مي دانست امروز از ميان ما خواهد رفت به من گفت: «مواظب مادر، خواهر و برادرت باش». من و پدرم مدتي با هم شوخي كرديم و خنديديم.
گفتم پدر: حالا من كجا و مسئوليت خانواده كجا! گفت: من دلم يك طوري شده يك حالتي به من دست داده كه اين رازها به تو بگم.
آن روز آخرين خداحافظي من با پدر بود روز جمعه شهادت امام جعفرصادق (ع)، آري همان روز خبر شهادت پدر مهربان، دلسوز و يار هميشگي مادر و خانواده به ما دادند.
اما جالبتر اينكه در هفتمين روز از شهادت پدر بزرگوارم در پشت بام خانه ديدم همان كبوتر يك چشم روز آنتن خانه نشست و مدتي بي حركت نشست و پرواز كرد.