نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / ماشاءاله جدیدی / متن / خاطره / خاطرات
سجاده‌ای در شکاف دیوار

صورتش را خشک کرد و از خانه آمد بیرون. به طرف ایستگاه حرکت کرد. چند قدمی نرفته‌بود که صدای اذان به گوشش رسید. او هم با موذن هم صدا شد.

پایان اذان به ایستگاه رسید. کارتن را از شکاف دیوار برداشت و نماز صبح را قامت بست. ایستگاه سرویس، آشنای صدای ماشاالله بود و کارتن لای شکاف دیوار، سجاده‌اش.

(به نقل از همکاران شهید)


تعاونی

دوک نخ‌ریسی مشهدی قربانعلی می‌چرخید. لب‌هایش که وسط سبیل‌های پر پشتش گم شده‌بود، بالا و پایین می‌شد. صحبت از یک شرکت تعاونی بود.

آقای رفیعی از روی سنگ بلند شد و گفت: «اغلب جاها تعاونی داره، خیلی هم خوبه.»

مشهدی قربانعلی گفت: «کار ماشاالله است. اگه ماشاالله پا جلو بذاره، شرکت تعاونی هم پا می‌گیره.»

ماشاالله ساکت بود و فقط گفت: «به امید خدا!» به یاری خدا، تلاش ماشاالله به بار نشست و تعاونی راه افتاد.

(به نقل از همسر شهید)