نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حسن خانبیکیان / متن / خاطره / خاطرات

این خاطرات به نقل از حسین خانبیکیان برادر شهید حسن خانبیکیان است که تقدیم حضورتان می‌شود.

کاش یک روز به آرزوم برسم

یکی از دوستانش شهید شده‌بود. گوشه‌ای نشسته‌بود و فکر می‌کرد.

گفتم: «چی شده؟»

گفت: «خوش به حالش که به آرزوش رسید. خدا رو شکر می‌کنم. راضی‌ام به رضای خدا. فقط کاش یک روزی من هم به آرزوم برسم!»


می‌دونم که دیگه برنمی‌گردم

از دور او را دیدم که داشت با یکی از همسایه‌ها صحبت می‌کرد. به خانه که آمد، گفتم: «کجا بودی؟ داشتی چه کار می‌کردی؟»

همین طور که وسایلش را جمع می‌کرد، گفت: «داداش! می‌دونم که دیگه برنمی‌گردم؛ رفته بودم از همسایه‌ها حلالیت بطلبم.»


دستم را از تابوت بیرون بگذارید

جنازه‌اش روی دست مردم دست به دست می‌شد؛ به یاد حرف‌هایش افتادم. روزی که می‌خواست برود گفت: «اگه من شهید شدم، دستم رو از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدونن من دست خالی از این دنیا رفتم.»


تشییع، روز تولد امام حسن (ع)

روز تولدش مصادف بود با روز شهادت امام حسن مجتبی (ع). روز پانزدهم ماه مبارک رمضان جنازه‌اش روی دست مردم به طرف مزار شهدا برده می‌شد. مردم شعار می‌دادند: «تولد امام حسن، حسن فدایی حسن!»