«بابا وقتی من را دید، تازه فهمید که مجروح شدم! بعد از احوالپرسی کردن گفت: پسرم مجروح شدی! و بعد به شوخی گفت: من دیدم چند روزی سر سفره نیستی! پس جبهه رفته بودی؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید "مهدی شالباف" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۳۹۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۷
خاطره آزاده لرستانی از شهید «احمد قبادی»؛
«محمد محمدی نژاد» آزاده دفاع مقدس در بیان خاطرات شهید «احمد قبادی» می گوید: امام خمینی(ره) این نوجوان کوهدشتی را میبوسند و هدیهای به احمد میدهند و آیتالله هاشمی هم هدیهای و یک قالیچه سجاده کوچک به احمد تقدیم نمودند.
کد خبر: ۵۲۳۹۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۷
«به من گفت حمید جان حلالم کن، من تا چند روز دیگر شهید میشوم. از حرفش ناراحت شدم و به او اعتراض کردم و گفتم میخواهی مرا ناراحت کنی از این حرفها میزنی ...» ادامه این خاطره از شهید "ولیالله شهبازی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۸۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۵
آنچه می بینید گزیده ای از مصاحبه با مادر شهید "مرتضی خادمی ماشاری" و خاطرات این مادر گرانقدر از روزهای خدمت فرزندش در نیروی انتظامی
در منطقه سیستان و بلوچستان و شهادت او است.
کد خبر: ۵۲۳۷۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۴
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«ظهر پس از دریافت مهمات و ناهار بچهها عازم منطقه چهار طاق شدیم. باران پاییزی باریدن گرفت و کمتر از نیم ساعت چنان باریدنی کرد که جاده فرعی پس از ایست بازرسی جاده خرمشهر تا محدوده جنوبی کرخه که محل استقرار همرزمان ما بود، مملو از آب شد ...» ادامه این خاطره از "فریده پاکدلکوهی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۴
شهید «محمد صدیق جنگیزهی»
شهید «محمد صدیق جنگیزهی» از شهدای اهل تسنن جنگ تحمیلی که در هور العظیم بر اثر اصابت ترکش به درجه شهادت نائل آمد، در حین اعزام به جبهه اینگونه شهادت را وصف میکند: «شهادت آرزوی من است، خداوند لیاقت شهادت را به هر کسی نمیدهد. اگر خدا بخواهد و از ما راضی باشد، از بندگان نیک و فائزون باشیم.»
کد خبر: ۵۲۳۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۳
«برادرم گفتند: زمینی را برای شما در نظر گرفتهام که اگر فرش زیر پایتان را هم بفروشید ارزش دارد که آنجا را بخرید و با پولی که دارید در آن زمین خانه بسازید، ما هم قبول کردیم. خود ایشان هم کمک کرده، فرشها را جمع کردند، فروختند، زمین را خریدند ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۶۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۳
برگرفته از کتاب پیشتازان فتح
رزمندگان چشم به چشم مجید دوخته بودند که چه خواهد شد. وسیله ای هم نبود که او را به عقب ببریم فقط نگاهش می کردیم. بچه ها دعا و ناله میکردند ولی مجید فقط "یا زهرا" میگفت...ادامه این خاطره از «محمود باشی» یکی از رزمندگان جنگ های نامنظم بوشهر را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد بوشهر بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۶۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۳
سید جواد میر شاکی بهعنوان بسیجی داوطلب در جبهه حضور یافت و باسمت فرمانده گردان بهسوی معبودش پر کشید کتاب «ایستادهتر از کوه» به معرفی این شهید پرداخته است.
کد خبر: ۵۲۳۶۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۲
مروری بر زندگی و خاطرات شهید «علیرضا ناصری نسب»؛
شهید «علی رضا ناصری» تا یک ماه بعد از آزادسازی سوسنگرد نیز در شهر ماند و پاسداری از این شهر را بعهده گرفت.
کد خبر: ۵۲۳۵۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۲
زندگینامه شهید "معبودی فشتمی"
شهید "حسین معبودی فشتمی" ششم اردیبهشت ماه سال 1342 در تهران دیده به جهان گشود. پس از حضور در جبهه بیست و یکم سال 1361 براثر اصابت ترکش به قلبش درمنطقه عملیاتی میمک به شهادت رسید. پیکر این شهید والامقام در بهشت زهرا قطعه 28 آرام گرفته است.
کد خبر: ۵۲۳۵۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۳
برگرفته از کتاب مرد روزهای بارانی؛
«یکی از افراد پیشنهاد داد برای اینکه خیالمان راحت شود که کسی از ضدانقلاب زنده نمیماند کل روستا را به آتش ببندیم. وقتی این حرف به گوش برادر دادبین رسید با عصبانیت فریاد زد: اگر همه کشته شویم کسی حق ندارد حتی یک گلوله به سمت روستا شلیک کند. اگر قرار است آدم بیگناهی بمیرد پس ما چه تفاوتی با این جانیان داریم؟ ...» ادامه این خاطره از "منوچهر مهجور" یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۵۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۲
مستند روایتی از زندگانی جانباز ۷۰ درصد شهید «مهدی سورچی» به تهیه کنندگی محسن صدیق و کارگردانی مهدی قرآنی تهیه و تولید شد و برای نخستین بار از طریق پایگاه نوید شاهد جهت دانلود در دسترس عموم قرار گرفت.
کد خبر: ۵۲۳۵۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۴
خاطره ای از شهید علی قزی؛
مادر شهید علی قزی در خاطره ای در مورد شهید نقل می کند: «بعد از ماه ها به خانه آمده بود... ناگهان چشم پسرم به تلویزیون افتاد... تمام توجه او به تصاویر تلویزیون و بیانات امام بود... همان شب علی به جمع آوری وسایلش پرداخت. ما فهمیدیم که صبح می خواهد به جبهه برود گفتم این چه آمدنی بود. او گفت چون امام این چنین گفت اگر شاهرگم را بزنید هیچ کس نمی تواند جلوی من را بگیرد.».
کد خبر: ۵۲۳۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۳
«تا آمدم خداحافظی کنم همه زدند زیر گریه و از رفتنم جلوگیری کردند، در خانه را بستند، در اتاق را بستند، کفشهایم را مخفی کردند، خلاصه به هر دری میزدند که نروم، آنها هنوز از شهادت برادرم ناراحت و نگران سلامت من بودند ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز "عزیزالله فرجیزاده" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «مصطفی ابراهیم نژاد مرادی» از شهدای هرمزگانی، از خاطرات پسرش اینطور روایت می کند که مصطفی عبادتش (نماز و روزه اش) را سر وقت انجام می داد. او موقع اذان مرا به خواندن نماز اول وقت سفارش می کرد. پسرم می گفت خوشحال باش که من پرنده دریا هستم.» ادامه این روایت را در ویدئو زیر ببینید.
کد خبر: ۵۲۳۴۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۲
برگرفته از کتاب گهوارههای نیلوفری؛
«مادر ما بسیار به اعتقادات مذهبی اهمیت میداد علیالخصوص روی رعایت حجاب و خواندن نماز حساسیت ویژهای داشت. احترام به بزرگترها بهویژه پدر و مادر برایش از اهمیت برخوردار بود ...» ادامه این خاطره از زهره زرآبادیپور خواهر شهیدان "ایرج و سیروس زرآبادیپور" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۳۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۰
خاطرات شفاهی؛
شهید «حسن تمکینی وش» یکم شهریور ۱۳۴۱ در شهرستان ارومیه دیده به جهان گشود و سرانجام در بیست و پنجم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. در ادامه فیلمی از گفتگو با برادر این شهید را می بینید.
کد خبر: ۵۲۳۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۸
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«از شما میخواهم دعا کنید که خداوند فیض شهادت را نصیب ما بگرداند. به خدا دیگر طاقت ماندن در جهان مادی را نداریم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۲۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۸
«روز مسابقه هر کاری کردم نتیجه را به من نگفت. نزدیک غروب بود که زنگ خانه را زد. با شوق آیفون را زدم و دم در منتظرش شدم. لنگلنگان راه میرفت. لب بالاییاش هم پاره شده بود. دیدن این صحنه آنقدر برایم عذابآور بود که متوجه جوایز و مدال حمید نشدم ...» ادامه این خاطره از همسر شهید دانشجو و مدافع حرم "حمید سیاهکالیمرادی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۳۱۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۷