برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«ما، چون امکان بیرون آمدن و ایستادن در بیرون از سنگر برایمان مقدور نبود نمازهایمان را به صورت نشسته و در درون سنگر میخواندیم از سوی دیگر دشمن به این نتیجه رسیده بود که موقع نماز و یا خوردن صبحانه، ناهار و شام بهترین زمان برای وارد کردن تلفات به رزمندگان میباشد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶
برگی از خاطرات؛
«در منطقه باراجین دست شهید علی میوهچین برای آموزش انواع سلاح ما بازتر بود در اینجا شهید میوهچین و شهید عبدالحسین قنبری نارنجک پرتاب میکردند و به ما مهلت جان پناه گرفتن هم نمیدادند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۴۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۶
«برای آموزش نظامی به عنوان بسیجی به اردوگاه آموزشی رفته بودم که با یکی از انسانهای الهی (مهدی شالباف) آشنا شدم. وی یک بسیجی بود و برای اعزام به جبهه آموزش میدید بیآلایش بود، غذایش غذای مانده دیگران و استراحتگاهش روی خاکها بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۹۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۲
برگی از خاطرات؛
«داخل حیاط مسجد هم آموزش خیز و استتار میدیدیم. لطفی ارتشی بود و پرستیژ خاصی داشت و عجیب سختگیری میکرد که خیلی به درد ما نیروهای بسیجی میخورد به قدری ما را در داخل حیاط مسجد با حالت خیز و استتار میبرد و میآورد که تمام دستهای من ترک خورده بود ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«شهردار کسی بود که به نوبت در سنگر تعیین میشد و کسی که نوبت به او میرسید. تمام امور نظافت و تدارکات سنگر و شستن ظروف و مانند این کارها را برعهده داشت که این بار نوبت شهرداری به سعید آقا رسید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
مامان واسه اولین بار گفت بابات وقتی دنیا اومدن تو نبود بهش گفتن نره جنگ تموم شده، اما گفت اسلامآباد عملیات آخره، دیگه برنگشت ...» ادامه این داستان کوتاه دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
«بر اثر نیزهای که به گلویش وارد کرده بودند. قدرت سخن گفتن نداشت، به شدت تشنه بود، ولی در اثر جراحت گلو قدرت آب نوشیدن نداشت و همهاش به یاد تشنگی امام حسین علیهالسلام سیل اشک بر صورتش روان بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «شیخ محمدتقی برغانی قزوینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۶۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۸
روایتی همسرانه از شهید:
همسر شهید علی پیرونظر روایت میکند: از خواب پریدم و شروع کردم به گریه کردن. از صدای گریهام علی آقا بیدار شد. پرسید: چرا گریه میکنی؟ خواب دیدهای؟ گفتم: علی خواب دیدم تو شهید میشوی.
کد خبر: ۵۴۳۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۷
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«برادر جان من فعلاً در سپاه هستم و مشغول خدمت به انقلاب اسلامی هستم. بهرام جان خیلی دوست دارم پیش شما بیایم. خوش به حال شما که در جبهه هستید ...» ادامه این نامه از صادق غیاثوندسلخوری که طی دوران دفاع مقدس به بهرامعلی نصیری نوشته شده را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۶
«به خواندن و هدیه دادن کتاب علاقه زیادی داشت مثلاً وقتی خواهرش ازدواج کرد کتاب آداب همسرداری را برایش خرید و به او هدیه داد ...» ادامه این خاطره از شهید «حسن حسینپور» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۵
شهید «سیدحبیب مرتضوی» در نامهاش نوشته است: «انسان بزرگترین باقیات و صالحاتی که میتواند بر جای بگذارد، فرزند خوب است که هم خود انسان در این دنیا از وجود آنها بهرهمند و فیض میبرد و هم جامعه و هم برای آن دنیا ذخیره بزرگی است، تربیت فرزندان مشکلترین کار است و بیشترین حوصله و توانایی را میخواهد و صبر زیادی نیاز دارد.»
کد خبر: ۵۴۳۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۴
«گاهی از دستشان ناراحت شده و میگفتم چرا حواستان را جمع نمیکنید در چنین مواقعی محمدعلی با شوخی و خنده به دادشان میرسید و میگفت عیب ندارد درعوض هر وقت عروس شدن از جهیزیهشان کم میکنیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی برجی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۴
«با تلاش فراوان یک کتابخانه در مسجد امام حسین (ع) قزوین فراهم کردیم تا مورد استفاده جوانان قرار گیرد، اما بعد از مدتی فعالیتهای مسجد و به دنبال آن حساسیت ساواک به آنجا افزایش پیدا کرد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که در آستانه روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳
«دیگر پاها توان کشیدن بدنمان را نداشت؛ ولی باید آن شب همه سرنیزه به دست، مساحت بزرگ تعیین شده را سیخک میزدیم و مینهای کاشته شده را خنثی میکردیم. آن شب واقعاً شب سختی بود ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۳
روایتی خواندنی از مادر شهید «جعفر حمیدیه»؛
مادر شهید «جعفر حمیدیه»، در بیان خاطراتی می گوید: من همیشه برای تمام رزمندگان دعا و از امام زمان (عج) برایشان سلامتی طلب می کردم. یک شب در خواب دیدم که جعفر شهید می شود، درخواب شخصی نورانی عکس جعفر را قاب خیلی زیبایی گرفته بود به من داد و گفت؛ پسرت شهید شده مراقب مابقی بچههات باش.
کد خبر: ۵۴۳۲۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱
«یکی از بچههای بسیجی به محض دیدن من گفت آقافصیح! مجید آقا، فرمانده گروهان ما زخمی شده و اینجاست. رفتم و کنارش نشستم و صدایش کردم. با صدای بسیار ضعیفی پاسخ داد که از ناحیه کمر تیر خورده و قادر به حرکت نیست. لرز شدیدی داشت ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۲۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۱
«ابوالفضل با تشویق به مطالعه به ویژه کتب مذهبی و کودکان، با تعیین جایزههای نقدی و هدایت ما به خرید کتاب هم فرهنگ مطالعه و هم افزایش بنیه فرهنگی و مذهبی ما را تقویت میکرد ...» ادامه این خاطره از شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۱۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸
قسمت دوم؛
مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان هرمزگان در بیان خاطرات خود گفت: در عملیات فتح المبین توانستیم قریب به ۱۷ هزار نفر و در عملیات بیت المقدس موفق شدیم ۱۹ هزار نفر از بعثیها را به اسارت خودمان در بیاوریم.
کد خبر: ۵۴۳۱۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸
«بدون مقدمه گفت من میخوام زن بگیرم! تا این را گفت همان قُلپ آبی که سر کشیده بودم به گلوم پرید. چند لحظهای نفسم بند اومد بالاخره با کلی سرفه و در حالی که ذکریا داشت پشتم را ماساژ میداد زبانم به کار افتاد و پرسیدم زن؟ حرفهای خندهدار نزن ذکریا! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مادر شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۳۰۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۷
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«درود بر مرگ خونین شما که همانا در راه خداست. ایرج جان به خدا قسم تعارف نمیکنم و این حرفها دست من هم نیست بلکه از قلب من بیرون میآید ...» ادامه این نامه رزمنده کامبیز فتحیلوشانی طی دوران دفاع مقدس به شهید ایرج شعبانی را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۰۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۶