لباس شهادت برازنده تنش شد
اولین فرزند خانواده
شهید جواد مردانی فرزند رضا، در کلبه ای محقر روستایی دیده به جهان گشود. او اولین فرزند خانواده و نور چشمان والدین. توجه و محبت پدر و مادر به این نو رسیده دوچندان بود. امید پدر و جگرگوشه مادر.
در سن هفت سالگی پا به دبستان گذاشت. به علت شرایط سخت اقتصادی خانواده، به شهرستان گناباد مهاجرت نموده و پدر وی در کوره های آجرپزی مشغول کار شد. در همین ایام تصادف با موتورسیکلت، او را مجروح کرد ولی خواست خدا براین مقرر شد که زنده بماند و به زادگاهش برگردد و ادامه تحصیل داده تا در وقتی دیگر، تقدیر او در نبرد با دشمن رقم خورده و به فیض عظمای شهادت نایل شود. پدر وی در کوره های گناباد کار می کرد و خانواده اش را در روستا ساکن نموده بود. او سختی را به جان و دل خرید تا خانواده اش در آرامش زندگی کنند. جواد وقتی این شرایط را می دید، علیرغم سن کم، احساس مسئولیت کرده و دیگر به تحصیل ادامه نداد و با پدرش همراه و همکار شد.
دوازده ساله شده بود که همراه پدر کار می کرد و زحمت می کشید. ادامه تحصیلات دبستان را بصورت شبانه درس خواند. علاقه زیادی به درس داشت ولی شرایط زندگی مجال تحصیل را از او گرفته بود.
دوران انقلاب
طبق گفته پدرش؛ او دوازده ساله بود که در مراسم مذهبی مساجد شرکت می کرد. در دوران انقلاب به پخش اعلامیه امام(ره) و پوستر در روستا می پرداخت و در راهپیمائیها برعلیه رژیم ستمشاهی شرکت می کرد. بعد از پیروزی انقلاب، بازهم علاقه داشت که به تحصیل ادامه دهد ولی شرایط زندگی به اول فرصت درس خواندن نداد. با شروع جنگ تحمیلی، مشتاق بود که به مناطق جنگی اعزام شود ولی مادرش راضی نبود.
لباس سربازی
در سال 1362 خوشحال بود که لباس سربازی برتن می کند و به جبهه می رود. وی روز پانزدهم تیرماه سال 1363 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد وهمه سفارشات لازم را به والدینش نمود. حتی توصیه به مادرش در خصوص شهید شدن و گریه نکردن در رثای فرزند را تأکید کرد. هربار که به مرخصی می آمد خیلی خوشحال بود، چون معلوم بود عشق و علاقه فراوانی به جبهه داشت. او همیشه مهربان و خوش اخلاق بود، اما از زمانی که به سربازی رفته، خوش اخلاقی و برخورد خوبش با اعضای خانواده دوچندان شده و خوشحالی از سر و صورت او می بارید. از ضد انقلاب متنفر بود و همیشه می گفت که ایشان نامردند.
لباس شهادت
شهادت را لباسی است که هرکسی لیاقت پوشیدن آنرا ندارد. اما جواد پس از حدود چهارده ماه حضور در جبهه، این لیاقت را پیدا کرد. او حتی به پدرش گفت برایم همسری انتخاب کنید تا اینکه همسر او نیز تعیین شد، ولی عقد نکرد و مراسم عروسی را بعد از اتمام سربازیش گذاشت. بار آخر که مرخصی رفته بود، حالتی عجیب داشت و بعد از خداحافظی به گریه افتاد و به مادرش سفارش کرد که این بار شهید شده و او را توصیه به صبر نمود.
دیری نپائید که در جبهه کوشک، روز دوازدهم مرداد 1364 به فیض شهادت نایل و رهسپار کوی دوست شد. روحش شاد و یادش گرامی.
منبع : اداره اسناد و انتشارات اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان جنوبی