شهیدی که وداع آخرش بوی شهادت می داد
شهید حسن تورانی، دلاور مردی که در لباس رزم سربازی، به عنوان پاسدار وظیفه در لشکر ویژه شهدا و در عملیات ارتفاعات حاج عمران عراق، رشادتها به خرج داد و تا اوج ملکوت پرواز نمود.
تاریخ ولادتش 6/11/1346 در خانواده ای مذهبی و زحمتکش که با دسترنج کشاورزی گذران زندگی می کردند اتفاق افتاد. او در شهرستان بشرویه متولد شد. دوران کودکیش در آغوش گرم خانواده و محبت والدین گرامیش سپری شد.
درس و تحصیل، آغاز تجربه ی جدید زندگیش بود و در همین راستا منش اجتماعی را هم یاد گرفت. یافتن دوستان جدید، یادگیری نظم و انضباط اجتماعی و دیگر مهارتهای زندگی، حاصل تلاش معلمان دلسوز و اولیاء تربیتی وی بود. او دوران ابتدایی را تا چهارم دبستان پشت سر گذاشت و وجود مشکلاتی چند، وی را از ادامه تحصیل بازداشت. پس ازآن درکارهای سخت کشاورزی به پدرش کمک می کرد.
او پسری بسیارمهربان ومؤدب بود و نسبت به اطرافیان و دوستان احترام خاصی قائل می شد. آخرین باری که با دوستانش در جبهه حضور داشت، علیرغم زخمی شدن، باتمام توان سعی می کرد تا جعبه مهمات را به موقع به دوستان و دیگر رزمندگان برساند.
حسن فردی مؤمن و با خدا بود و همیشه در حال عبادت و ذکر گفتن سپری می کرد. هرکاری که از دستش برمی آمد برای والدینش و دیگران انجام داده و به ایشان کمک می کرد.
آرزو می کرد شهید شده و هیچموقع اسیر دست عراقیها نشود. یکی از دوستانش برای والدین شهید خاطره ای از جبهه تعریف می کند و در اثنای توضیحاتش می گوید: حسن دوست نداشت اسیر شود و آرزو داشت به شهادت برسد. دفعه آخر گفت که این آخرین دیدار است و حتماً به شهادت می رسد. واقعاً اینچنین شد.
یکبار درسن 15 سالگی قصد داشت که به جبهه اعزام شود که او را از این کارمانعت نمودند و گفتند سن شما کم است. مادر شهید می گوید: همیشه با او بحث داشته و می گفتم مانند دیگر فرزندان این مرز و بوم پرپر می شوی. او در جوابم می گفت که مگر خون من از دیگران رنگین تر است؟ اگر ما نجنگیم و کشته نشویم شما خواب راحت خواهید داشت؟
بالاخره در تاریخ 18/9/1364 به عنوان پاسدار وظیفه در لشکر ویژه شهدا مشغول به خدمت شده و لباس مقدس سربازی را به تن نمود. اوکه همیشه آرزوی حضور در جبهه را داشت، سرانجام به آرزویش رسید و درهمین لباس مقدس، عازم مناطق جنگی شد. در تمام طول مدت خدمتش که کمتر از یکسال بود، فقط دوبار به مرخصی رفت. بار دوم ساعت مچی را از دستش باز کرد و کنار طاقچه خانه گذاشت. پدرش به او گفت: ساعتت را فراموش نکنی که در جواب پاسخ داد، اینبار به ساعت مچی نیازی ندارد. این بار رفتارش خیلی عجیب شده بود. با دائیش خداحافظی کرد و دوباره برگشت و مجدداً خداحافظی نمود. با والدینش نیزهمینطوری وداع کرد. او رفت و دیگر هیچوقت برنگشت.
سرانجام در تاریخ 10/6/1365 حین عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران، به فیض شهادت نائل شد. به مدت نه ماه پیکر مطهرش، به علت حجم سنگین آتش دشمن در ارتفاعات باقی ماند و در زیر برفها مدفون شد، تا اینکه بالاخره پس از آن در گلستان شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش پر رهرو.
منبع : اداره اسناد و انتشارات اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان جنوبی