خاطرات - صفحه 51

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « مسعود اکبری»/استان گلستان(1)

روز آغازین جنگ در 31 شهریور 59 به خاطر دارم که در سالن کشتی سیدین در خیابان شیرکش مشغول کشتی فرنگی بودیم که از طریق رادیو شنیدیم که فروردگاه مهرآباد تهران بمباران شده است.
خاطره بقلم شهید

چند روز خاطره نویسی از شهید تخریب چی در جبهه؛ شهید علیرضا باغجری

امروز روز 20بیستم اسفند است، بعد از ظهر چند تا از بچه های گروه انفجارات را به میدان مین بردند. برای انفجار در پشت میدان مین ما را توجیه کردن تا در شب آنها را برای بچه ها منفجر کنیم که راه باز شود و بچه ها بتوانند از معبر عبور کنند...
ستاره ای از کهکشان شهدا

خاطره ای از سردار رشید میرمحمود بنی هاشم از زبان همسرش

مرخص اش تمام شده بود و داشت آماده می شد برگردد. گفتم: " کاش به همان اندازه که وقتت را با دیگران سپری می کنی در خانه می ماندی." گفت: " به خانه شهید حسین اسدی برو و ببین همسر این شهید با چهار فرزندش چه کار می کند.
سالروز ولادت شهید محمد رضا احمدوند

خاطره ای کوتاه به قلم شهید محمد رضا احمدوند اعزام به آبادان

آبان ماه 1365 با بچه های رزمنده داخل چادر در دزفول نشسته بودیم که گفتند: هر کسی به جایی اعزام شده است، بچه های رزمنده هر کدام نامشان را که خواندند، لوازمشان را جمع کرده و رفتند. اکثرا به دم مقر اعزام شدند . من هم رفتم با رفقایم خداحافظی کردم . در فکر این بودم که از بچه ها جدا شدم که ناگهان من را هم صدا زدند. مسئول گروهان بود صدا می زد: احمد وند کجایی؟ جواب دادم، دارم با بچه ها خدا حافظی می کنم. گفت : مگر خود تو نمی خواهی بروی، بهتر است تو هم آماده شوی که عازمی. زود برو و لوازمت را بدون معطلی جمع کن...
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حسین ربیعی »/استان گلستان(1)

در زمان آغاز جنگ، 22 ساله و به عنوان دبیر هنرستان در آموزش و پرورش مشغول به کار بودم. در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 8 حضور داشتم. 4 ماه هم در لبنان بودم
خاطره

خاطره شهید والامقام غلامرضا پینه دوز حسنی از زبان پدرش

خاطره شهید غلامرضا پینه دوز حسنی
شهید خرداد ماه

شهید سید حسن حسینیان؛ شصت ماه در جبهه ها

شهید سید حسن حسینیان فرزند سید کمال در سال 1344 در دستجرد از توابع قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 30/3/67 در منطقه عملیاتی والفجر ده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات رزمنده هشت سال دفاع مقدس « عبدالعزیز مهیمنی »/استان گلستان(1)

در جریان انقلاب، جوان 19 ساله ای بودم،جزو اولین نیروهایی بودم که وارد سپاه شدم، مدتی بعد، موضوع حملات کموله و دموکرات در کردستان و نقده پیش آمد. سال های 60،59 که شد، من هم مانند بسیاری از جوانان که به جبهه ها رفتند.به منطقه رفتم. اولین بار که به جنگ رفتم،

مجموعه انیمیشن «چند قدم مانده به تو»این قسمت باران آن شب

مجموعه «72 قسمتی چند قدم مانده به تو»
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حجت قاضی »/استان گلستان(1)

در شروع جنگ 21 ساله بودم. ما چون در شروع انقلاب در اوان جوانی بودیم، طبیعتاً با جریان انقلاب وارد فضای سیاسی – اجتماعی جامعه شدیم و بعد از انقلاب به عنوان یکی از اعضای کمیته موقت بودم و مسئولیت آن با آیت الله نورمفیدی بود.
شهید خرداد ماه

شهید نبی الله اسدی؛ مردی کوچک

شهید نبی الله اسدی کوشش فرزند ولی الله در سال 1347 در اراک چشم به جهان گشود. او در تاریخ 2/3/61 در عملیات پیروزمندانه بیت المقدس در خرمشهر به شهادت رسید.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات رزمنده هشت سال دفاع مقدس « علی اصغر فضیلت »/استان گلستان(1)

اولین حضورم در مناطق عملیاتی، اواخر سال 60 و اوایل سال 61 بود. به عنوان رزمنده حضور پیدا نکرده بودم. آن زمان حدود 18 سال داشتم. آموزش های نظامی تکمیلی و پیشرفته را طی نکرده بودیم و تنها یکسری آموزش های ابتدایی و اولیه 10 روزه دیده بودیم. البته با ادوات و ابزار و تاکنیک های جنگی بیگانه هم نبودیم.
روحانی شهید

زندگی و وصیت نامه شهید روحانی شيخ رضا چماني

شهيد بزرگوار در سال 1346 در يك خانواده بسيار مستضعف و مذهبي در روستاي ميرغضب ياسوج چشم به جهان گشودند و در 6 سالگي روانه مدرسه ابتدايي گرديد و در دوران ابتدائيت با پشت سر گذاشتن مشكلات و كمبود هاي مادي توانستند از نظر انظباط و اخلاق و سنه خود مقام متعالي را در بين ديگر محصلان همكلاسانش كسب نمايد و حتي براي يك دفعه باعث رنجشش و آزار هيچ يك از دوستانش نشد
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات بانوی ایثارگر هشت سال دفاع مقدس « خدیجه خراسانی »/استان گلستان(1)

شهر گویی خاک مرگ پاشیده بودند، به خیابان اصلی که رسیدم، دیدم هر چه ماشین هست، به سمت خط مقدم می رود و تعداد بسیار زیادی ماشین نیز در حال بازگشت از خط مقدم هستند،
شهید خرداد

شهید احمد کوچکی؛ مقاومت در برابر یک گردان

شهید احمد کوچکی فرزند محمد در سال 1292 در همدان دیده به جهان گشود. او در تاریخ 5/3/60 فیاضیه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « عیسی اتراچالی »/استان گلستان(1)

فاو یک شبه جزیره بود که در جنوبی ترین نقطه عراق قرار داشت و تنها راه دسترسی عراق به آب های آزاد جهان در این نقطه بود. وقتی فاو را تصرف کردیم، دست عراقی ها از دریا کاملاً قطع شد. صادرات مهم عراق از این نقطه صورت می گرفت؛ نفت، نمک، صادرات حنا و ... . این شهر دو بندر مهم هم داشت که کل امکانات دریایی عراق در این نقطه قرار داشت.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 20 درصد هشت سال دفاع مقدس « رضا بارچیان »/استان گلستان(1)

من ابتدای انقلاب و جنگ به عنوان نیروی بسیج به صورت فعال در سپاه حضور داشتم. در سال 61 بود که برای عملیات محرم از طریق سپاه گرگان به ایلام اعزام شدم. در آن سال، من 19 ساله بودم و می خواستم در اولین عملیات شرکت کنم، از عملیات محرم، خاطرات تلخ و شیرین زیاذی دارم.
قسمت اول خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»

دنبال هدایت مردم باش!

هم‌رزم شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «گفتم: توی این چند روستایی که ما می‌ریم مگه چندتا کتاب‌خون داره؟ گفت: تعداد کتاب‌خون‌ها مهم نیست، چند نفر هدایت بشن هدف ماست.»
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 20 درصد هشت سال دفاع مقدس « عبدالرضا چراغعلی »/استان گلستان(1)

ما گروهی بودیم که با قایق از اروند صغیر که از شاخه های اروندرود بود، عبور کردیم و از میان کشته ها و جنازه ها رد شدیم. عملیات ما پدافندی بود. ما قرار بود خط را نگهداری کنیم تا نیروهایی که به داخل نفوذ کرده اند و محاصره شده اند.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 55 درصد هشت سال دفاع مقدس « شعبان یحیایی»/استان گلستان(1)

گردان پشت میدان مین مانده بود. در میان آن بچه های رزمنده، یک نفر قبلاً تخریب چی بود. او در مدت 10 دقیقه توانسته بود 30 مین را خنثی و به یک معبر باز کند. این اتفاق با هیچ فرمول نظامی امکان پذیر نبود.با باز شدن معبر، گردان توانست پیشروی کند و در نهایت موفق شود. در آن عملیات، یک پدر و پسر حضور داشتند.
طراحی و تولید: ایران سامانه