قسمت دوم خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»
خواهر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «مادرشوهرم به او گفت: عباسجان! بیا داخل بنشین و قدری استراحت کن و بعد برو. این آخرین دیدارمان با عباس بود. لحظههای وداع من با او در بهشت زهرا بود. علاقه من و او مثال زدنی بود.»
کد خبر: ۵۸۹۸۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۷
قسمت دوم خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»
خواهر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «مادرشوهرم به او گفت: عباسجان! بیا داخل بنشین و قدری استراحت کن و بعد برو. این آخرین دیدارمان با عباس بود. لحظههای وداع من با او در بهشت زهرا بود. علاقه من و او مثال زدنی بود.»
کد خبر: ۵۸۹۸۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۷
قسمت نخست خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»
برادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «عباسعلی از جمله کسانی بود که نقش مهمی در سازماندهی نیروهای انقلابی در روستای ما داشت. وقتی در بازار تهران کار میکرد، جایگاه خوبی داشت. آنقدر از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت که در محل کار با ایشان به عنوان یک شاگرد برخورد نمیکردند.»
کد خبر: ۵۸۹۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۶
قسمت نخست خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»
برادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «عباسعلی از جمله کسانی بود که نقش مهمی در سازماندهی نیروهای انقلابی در روستای ما داشت. وقتی در بازار تهران کار میکرد، جایگاه خوبی داشت. آنقدر از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت که در محل کار با ایشان به عنوان یک شاگرد برخورد نمیکردند.»
کد خبر: ۵۸۹۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۶
قسمت نخست خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»
برادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «عباسعلی از جمله کسانی بود که نقش مهمی در سازماندهی نیروهای انقلابی در روستای ما داشت. وقتی در بازار تهران کار میکرد، جایگاه خوبی داشت. آنقدر از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت که در محل کار با ایشان به عنوان یک شاگرد برخورد نمیکردند.»
کد خبر: ۵۸۹۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۶
مادر شهید «محمود امی» نقل میکند: «گفتم: خیلی دعا کردم تا تو رو خواب ببینم، موقع شهید شدن خیلی درد کشیدی مادر؟ جواب داد: بهترین وقت زندگیام و تموم عمرم، همون وقت شهید شدنم بود.»
کد خبر: ۵۸۹۰۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸
مادر شهید «محمود امی» نقل میکند: «گفتم: خیلی دعا کردم تا تو رو خواب ببینم، موقع شهید شدن خیلی درد کشیدی مادر؟ جواب داد: بهترین وقت زندگیام و تموم عمرم، همون وقت شهید شدنم بود.»
کد خبر: ۵۸۹۰۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۸
قسمت دوم خاطرات شهید «لطفالله خدر»
مادر شهید «لطفالله خدر» نقل میکند: «لطفالله از جلوی اتوبوس برگشت. گفتم: چیزی جا گذاشتی؟ سرش را پایین آورد و گفت: پیشانیام رو بوس نکردی؟ دلم لرزید. پیشانیاش را بوسیدم و برای همیشه رفت.»
کد خبر: ۵۸۳۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید «لطفالله خدر»
مادر شهید «لطفالله خدر» نقل میکند: «لطفالله از جلوی اتوبوس برگشت. گفتم: چیزی جا گذاشتی؟ سرش را پایین آورد و گفت: پیشانیام رو بوس نکردی؟ دلم لرزید. پیشانیاش را بوسیدم و برای همیشه رفت.»
کد خبر: ۵۸۳۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۳
دوست شهید «محمدتقی پیوندی» نقل میکند: «نشستیم توی اتاق. مادر نگاه کرد و گفت: دیشب خواب پدرش را دیدم. خبر دارم که بچهام شهید شده. دستهایش را بالا برد و گفت: خدا رو شکر! خدا میداند که من هم خدا را شکر کردم. مادر را با آمبولانس برای دیدار با پیکر بردیم. ما گریستیم و او خدا را شکر کرد.»
کد خبر: ۵۸۳۱۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۱
دوست شهید «محمدتقی پیوندی» نقل میکند: «نشستیم توی اتاق. مادر نگاه کرد و گفت: دیشب خواب پدرش را دیدم. خبر دارم که بچهام شهید شده. دستهایش را بالا برد و گفت: خدا رو شکر! خدا میداند که من هم خدا را شکر کردم. مادر را با آمبولانس برای دیدار با پیکر بردیم. ما گریستیم و او خدا را شکر کرد.»
کد خبر: ۵۸۳۱۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۱
نوید شاهد استان مرکزی به مناسبت سالگرد شهادت شهید "نادر قاسمی"، زندگینامه ایشان را برای مخاطبین منتشر نمود که شما را به مطالعه آن دعوت می کنیم. مادر شهید میگوید: «شبی به خوابم آمد. من از او خیلی خواستم که مرا با خودش ببرد»؛ اما نادر گفت: «من راضی نیستم که سرپرستی امیر و فاطمه را رها کنی».
کد خبر: ۴۸۹۸۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۱۶
نوید شاهد استان مرکزی به مناسبت سالگرد شهادت شهید "نادر قاسمی"، زندگینامه ایشان را برای مخاطبین منتشر نمود که شما را به مطالعه آن دعوت می کنیم. مادر شهید میگوید: «شبی به خوابم آمد. من از او خیلی خواستم که مرا با خودش ببرد»؛ اما نادر گفت: «من راضی نیستم که سرپرستی امیر و فاطمه را رها کنی».
کد خبر: ۴۸۹۸۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۱۶
خاطراتی از شهید محمود عبداللهی
من که در جبهه بودم یک شب خواب دیدم که خداوند فرزند دختری به من می دهد و من اسم او را فاطمه می گذارم برای همین قبل از اینکه فرزندم متولد شود اسم او را در خواب به من گفتند برای همین فاطمه را انتخاب کردم من هم از این اسمی که برای فرزندم گذاشت ، خرسند شدم و خدا را شکر کردم
کد خبر: ۴۵۲۸۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۷
خاطراتی از شهید محمود عبداللهی
من که در جبهه بودم یک شب خواب دیدم که خداوند فرزند دختری به من می دهد و من اسم او را فاطمه می گذارم برای همین قبل از اینکه فرزندم متولد شود اسم او را در خواب به من گفتند برای همین فاطمه را انتخاب کردم من هم از این اسمی که برای فرزندم گذاشت ، خرسند شدم و خدا را شکر کردم
کد خبر: ۴۵۲۸۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۷
گفتگوی اختصاصی با مادر دوشهید کرمانشاهی - شهاب و سیامک حسینی؛
مادر دوشهید کرمانشاهی می گوید: به عراقی ها نزدیک بودند طوری که می شده صدای عراقی ها را بشنوند به یکباره دیده بان عراقی به سمت آنها خمپاره ای پرتاب می کند و دو فرزندم همان جا و دست در دست هم به شهادت می رسند.
کد خبر: ۴۵۰۰۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷
گفتگوی اختصاصی با مادر دوشهید کرمانشاهی - شهاب و سیامک حسینی؛
مادر دوشهید کرمانشاهی می گوید: به عراقی ها نزدیک بودند طوری که می شده صدای عراقی ها را بشنوند به یکباره دیده بان عراقی به سمت آنها خمپاره ای پرتاب می کند و دو فرزندم همان جا و دست در دست هم به شهادت می رسند.
کد خبر: ۴۵۰۰۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷
گفتگو با مادر شهید محمد سعید جعفری؛
می دانستم که این راه را انتخاب کرده بود. در همان لحظات دیگران به من گفتند ما گفتیم الان شما چه می کنید- مظورشان مویه کردن و زبان گرفتن های مرسوم در میان مادران عزادار بود گفتم من می دانستم که این راه مقدس به شهادت ختم می شود. سعید هم می دانست و فقط دنبال همین آخر و عاقبت می گشت. الحمد الله موفق هم شد .
کد خبر: ۴۴۹۱۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
گفتگو با مادر شهید محمد سعید جعفری؛
می دانستم که این راه را انتخاب کرده بود. در همان لحظات دیگران به من گفتند ما گفتیم الان شما چه می کنید- مظورشان مویه کردن و زبان گرفتن های مرسوم در میان مادران عزادار بود گفتم من می دانستم که این راه مقدس به شهادت ختم می شود. سعید هم می دانست و فقط دنبال همین آخر و عاقبت می گشت. الحمد الله موفق هم شد .
کد خبر: ۴۴۹۱۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
به بهانه سالگرد بازگشت پیکر دو برادر شهید دلاوریان
مانده علي دلاوریان در تاريخ 1334/4/1 در شهرستان آران و بيدگل ، در خانوادهاي مذهبي و از طبقه متوسط جامعه چشم به جهان گشود.در سال 1357 یعنی اوايل ازدواج ، شهيد خوابي ميبينند كه به اتّفاق همسرش در باغي زيبا بودند كه ناگهان سرِ دو پسر بچّه را كه بريده بودند ، ميبينند. تعبير اين خواب به گفتة يكي از روحانیّوين اين بود كه داراي دو پسر خواهيد شد و خود ايشان هم شهيد ميشوند و اين خواب در سال 1358 و 1360 با تولّد پسرهايشان و سال 1362 با شهادت ایشان تعبير شد.
کد خبر: ۴۴۱۵۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱