شهید «بگ میرزا حسینی» در بخشی از وصیت نامه خود نوشته است: همسرم! امیدوارم که در طول این چند سال زندگی اگر در مواردی تندی کردم من را ببخشی؛ همسرم! خداوند از تو راضی باشد چون من از تو راضی هستم.
شهید «شیرولی حسنیشافع»در وصیتنامهاش نوشته است: شهادت آرزوی من است یا به پیروزی نهایی میرسیم و زیارت کربلای حسین(ع) نصیبمان میشود و یا در راه او شهید میشوم.
شهید «رحیم حسنی» در وصیت نامه خود نوشته است: از مردم میخواهیم که هیچوقت شهیدان ایران را فراموش نکنند من به جبهه میروم تا بتوانم کمکی به هم وطنهایم کرده باشم. از خداوند مهربان میخواهم که تمام رزمندگان را پیروز کند.
روایتی شنیدنی از زبان جانباز و آزاده«محمد کرم نعمتی»
«محمد کرم نعمتی»میگوید: دو ساعت در طول روز در زندانهای عراق اجازه آزادی به ما میدادند. در ایام عاشورا و تاسوعا یک شب که عزاداری میکردیم سه شب بدون آب و غذا ما را شکنجه می دادند.
«منوچهر غلامی برشاهی» می گوید: وقتی به منطقه میرفتیم فکر هم نمیکردیم حتی یک ثانیه دیگر هم زنده بمانیم اما خداوند به ما کمک میکرد. درگیریها خیلی سنگین بود.
شهید «ابراهیم کریمی» در بخشی از دست نوشته به یادگار ماندهاش آورده است: سفارشم به شما برادران و اقوام این است که مرا حلال کنید زیرا که من میدانم به راهی میروم که برگشت ندارد و تو ای مادر! شیرت را حلالم کن.
شهید «پرویز کرمی» در نامه به یادگار ماندهاش نوشته است: وصیتم این است که اگر شهید شدم مرا در امامزاده کرند به خاک بسپارید همه شماها، همسر و فرزند، مادر و برادرانم را به خدا میسپارم، مواظب فرزندم باشید.
شهید سرباز «شاهپور کرمی» در بخشی از وصیت نامه خود نوشته است: ای خدای بزرگ! تو خود گواهی که من هدفم جز خوشنودی تو و تحقق دین مبین اسلام چیز دیگری نیست، از تو میخواهم که مرا به راهی هدایت فرمایی که نیکان و صالحان تو پیمودهاند.
شهید «اسد پرهیز» سال 1330 در یکی از روستاهای گیلانغرب به نام ویژنان متولد شد. با شروع جنگ تحمیلی به خاطر دفاع از وطن و کیان اسلامی و دستاوردهای انقلاب همراه رزمندگان عشایری به صف مبارزین پیوست و در گردانهای عشایری در نبردی مسلحانه با کفار صدامی ایثارگری کرد.
شهید «احسان تورکی» 15 شهریور 1348 در استان کرمانشاه و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. با شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و به جبهههای حق علیه باطل رفت. سرانجام در تاریخ سوم آذرماه 1368 در نوسود در حین آموزش به علت تیر سهوی به بدن به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
«بهزاد مرادی» میگوید: 26 اسفندماه 1385 در پادگان مرزی خسروی ولد خشکه مجروح شدم، سرباز بودم و چیزی به پایان خدمتم نمانده بود که در حین انجام مأموریت، به مین جا مانده از جنگ تحمیلی برخورد کردیم و من پای چپم را از دست دادم.
«نسرین جهانشاهی» میگوید: من هیچوقت از دشمن نمیترسیدم همیشه هواپیماها را در آسمان نگاه میکردم و فکر نمی کردم روزی همین هواپیماهای به محل سکونت خودم حمله میکنند.
شهید«علی کرم کبودی»، در دست نوشته به یادگار ماندهاش آورده است: امیدوارم خداوند شهادتم را در راه اسلام و قرآن بپذیرد. دست در دست هم با وحدت آهنین خود با گامهای استوار برخیزید و امر جهاد را به جا آورید و از جنگ و شهادت نهراسید.
«بابا علی ابدالی عسگرآبادی» میگوید: ما را به شهرک جلولا بردند 21 روز آنجا بودیم تا اسرا را جمع کردند و بعد ما را به زندان هارون الرشید بردند. شش ماه افسرها باید سلولهای هارون الرشید را طی کنند که سختترین سلول بود چون غذا و امکانات بهداشتی نداشتیم.
«پرویز گراوندی نژاد» میگوید: از اسارت خیلی میترسیدم وقتی مجروح شدم تا زمانی که من را سوار آمبولانس کردند و بردند بیهوش نشدم. پایم را از دست داده بودم اما از ساعت یک ظهر تا 7 شب تحمل کردم.