روسیاهم آقا، اما به اذن خداوند و به اذن شما عهدی دارم که مرد باشم و پای سخت آسان وعده ام باایستم
این،عیدهم گذشت ونیامدی آقا....
قلم بدست گرفته ام تابنویسم آقا: ازدل ودلتنگی، از زیستن، ازرفتن....
نبض کسی درشرق میزند و کسی درغرب، سینه هایی درشمال نفس تازه میکنند و سینه هایی در جنوب
.وشما که ازحال ونبض ونفس ونفس جمله ما باخبری...