خاطرات شفاهی - صفحه 33

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی

خاطرات شفاهی مادر شهید "شهداد شهند"

شهید "شهداد شاپور" پانزدهم مرداد 1348 در تهران به دنیا آمد تا دوم راهنمایی درس خواند به عنوان بسیجی در جبهه فعالیت می کرد.بیستم دی 1365 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او در باغ رضوان ارومیه به خاک سپردند.

خاطرات شفاهی / پدر شهید یوسف شبرنجی شجاعی

شهید "یوسف شبرنجی شجاعی" بیست و یکم ابان 1344 در شهرستان ارومیه به دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش زهره بانو نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد 1361 در شلمچه به شهادت رسید. پیکر وی مدتها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص در باغ رضوان زادگاهش به خاک سپردند.

خاطره شفاهی از مادر شهيد"صادق احمدوند"

شهيد"صادق احمدوند اقدم" سيزدهم فروردين ١٣٤٥ در شهرستان خوي به دنيا آمد.دانشجوي دوره كارشناسي بود به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت.نوزدهم دي ١٣٦٥ در شلمچه به شهادت رسيد.پيكرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در باغ رضوان اروميه به خاك سپردند.

کارگاه‌های هنری سوگواره سراسری هنر عاشورایی در کرمانشاه برگزار می‌شود

به همت مرکز تجسمی حوزه هنری کارگاه هنر‌های تجسمی، ویژه دوازدهمین سوگواره سراسری هنر عاشورایی از ۲۴ تا ۲۸ شهریورماه امسال در کرمانشاه برگزار می‌شود.

شهید راشکی و حالت مدام ذکر و یاد خدا

معمولاً وقتی انسان خوابیده با ضربه‌ای ناگهانی بیدار شود، حالت شوک به او دست می‌دهد. ولی شهید راشکی با این ضربه ناگهانی با خونسردی بیدار شد.
مروری بر خاطرات سردار شهید نوروز ایمانی نسب در سالگرد شهادتش

اگر ما کوتاهی نمی کردیم امام جام زهر را نمی نوشید

با یک دنیا حسرت سخن خودرا اینچنین بیان داشت: ما در جبهه ها و مبارزاتمان کوتاهی کردیم، لذا امام مجبور شد جام زهر را بنوشد. اگر ما همه مردم و رزمندگان و .... یکدست و مجدانه تلاش می کردیم و با دشمن قوی تر برخورد می کردیم امام جام زهر را نمی نوشید
اثری از حسین نیری؛

«بزرگمرد کوچک» داستان زندگی کودک 11 ساله درمیان شکنجه‌ها و مرارت‌های اردوگاه‌های عراق

کتاب «بزرگمرد کوچک» داستان زندگی قنبرعلی بهارستانی، اسیر 11 ساله آبادانی بوده که به همراه پدرش به اسارت نیروهای بعثی درآمد. این جانباز 70 درصد چند روز پیش در سن 50 سالگی به برادران شهیدش پیوست.
خاطراتی از شهید حسین جندالله

برق فلانی را گرفت

خطر های مسیر را گاهاً حسین جند الله با طنز بیان می کرد و از فرو رفتن به فکر های مأیوس کننده منحرفان می کرد. مثلاً در حوالی گردنه کوخان و مسیر جاده جنگل های اطراف جاده را قطع کرده بودند و زمین های آن را آتش زده بودند تا نیرو های تأمین جاده راحت تر به منطقه اشراف داشته باشند که ایشان در تأیید این کار ضرب المثلی را که هست بیان می کرد « برق فلانی ها را گرفت » یعنی برق هیبت ما، دشمن را گرفته و منطقه را سوزانده است و یا اینکه نگهبانان دشمن را دیده اند و برق از آنها پریده و جنگل را به آتش کشیده است. خلاصه این حرفها دلهره مسیر را از ما می گرفت زیرا بعضی از ماها بار اولمان بود که به کردستان می آمدیم. خلاصه با خوشی به سردشت رسیدیم.

سردار شهید رضا چراغی در کلام همرزم سردار عسگری

سردار عسگری طی مراسمی به بیان خاطرات از دوست و همرزمش سردار شهید رضا چراغی پرداخته است. فیلم این خاطره گویی را در نوید شاهد ببینید.
خاطراتی از شهید هادی بنائیان

شربت شهادت

در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم

22 توصيه مديريتي سردار شهيد مهدي باكري

پرهيز از عصباني شدن و استفاده نمودن از جملاتي كه در شأن مسئول نيست كه منجر به سبك نمودن و پايين آوردن ارزش خويش در بين نيروها خواهد شد
خاطراتی از شهید محمد علی تک

انجام تکلیف

چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند

اولین شهید 19 دی چگونه به شهادت رسید؟/ روایتی از وضعیت مجروحین قیام 19 دی در بیمارستان‌ها

حجت‌الاسلام محمدمهدی اکبرزاده، از طلاب حاضر در قیام 19 دی که خود از مجروحان آن حادثه هم بود، مشاهدات خود از فضای بیمارستان و وضعیت شهدا و مجروحین 19 دی را اینگونه شرح می‌دهد: «به دليل ضربه‌اى كه به پشتم اصابت كرده بود، قدرت حركت نداشتم و نمى‌توانستم از اوضاعى كه در بيمارستان در جريان بود، مطلع شوم. تنها گوش‌هايم صداهايى را مى‌شنيد. از جمله طلبه‌اى را آوردند و كنار من خواباندند كه ظاهرآ تير به گلويش خورده بود. او دو نفس عميق با حال مخصوصى كشيد و بعد شنيدم كه يك نفر به ديگرى گفت: مثل اينكه تمام كرد. ببريدش سردخانه!

«پایتخت درد»؛ خاطرات شفاهی روزهای جنگ در خوزستان

کتاب «پایتخت درد»، خاطرات محمدمهدی بهداروند از سال‌های جنگ و حال و هوای خوزستان در روزهای مقاومت و آتش و دود است.
حاج محمد حبیب اللهی؛

شهید حمید باکری، ستاره آسمان گمنامی

جانباز سرافراز محمد حبيب اللهي متولد 1332 از رزمندگان سربلند لشكر عاشورا كه در جنگ تحميلي به عنوان فرمانده گردان بوده است. در مبارزات جنگ تحميلي به درجه جانبازي نائل آمده است.
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده

بیت المال

رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی

تا كرانه‌هاي آبي خدا

من يك بسيجي‌ام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،‌مي‌دوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين مي‌روند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك مي‌كرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
خاطراتی از شهید رحیم ذبیحی

جایگاه نماز در نگاه شهید رحیم ذبیحی

نوید شاهد سمنان: رحیم ذبیحی بیست و هفتم شهریور 1331، در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش قاسمعلی و مادرش خورشید نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. راننده بود. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت. بیستم آذر 1364، با سمت راننده کامیون در هورالعظیم عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش قرار دارد.

​خاطرات یک روحانی رزمنده در «آسمان نزدیک است»

کتاب «آسمان نزدیک است» خاطرات حجت‌الاسلام داوود محقق‌ کرکی؛ نماینده امام خمینی (ره) در سپاه غرب از دوران دفاع مقدس است که به قلم محمدمهدی بهداروند روایت می‌شود.

90 خاطره کوتاه از شهید ناصر کاظمی

پس از شهادت ناصر كاظمي ، به روستاي «كوخان» رفتم . با توجه به اين كه از شهادت وي مدت كمي مي گذشت ، مادر آن شهيد با ديدن من پرسيد :«برادر ناصر كجاست؟»...
طراحی و تولید: ایران سامانه