روایتی خواندنی از مادر شهید «منصور کاشفی»
روایتی از مادر: روزی یکی از همسایه هایمان به منزل ما آمده بود و خاطرات منصور را اینگونه برایمان تعریف می کرد یکی از روزها به مناطق جنگی رفته بودم تا رد و نشانی از پسرم که مدتها در جبهه مفقود بود پیدا کنم وقتی که به منطقه رسیدم منصور را دیدم که رو به قبله و به نماز ایستاده همانند نمازی که مولا علی می خواند، چنان غرق مناجات با خدا بود که متوجه هیچ چیز نمی شد.