مرخصی تمام شد

مرخصی تمام شد

خاطره ای از فرمانده گردان غواصی امام علی (ع)؛ مرخصی تمام شد

دوباره ساک را آرام و بی صدا برداشت. اما باز هم پسر کوچکش متوجه شد. خودش را به او رساند. پایش را گرفت و گفت: نه ... نمی ذارم بری بابا.. از سرو صدای پسرش دختر کوچولویش هم از خواب بیدار شد و به تقلید برادر پای دیگر پدر را محکم گرفت
طراحی و تولید: ایران سامانه