خواهر شهید «سیدسعید بهاری» نقل میکند: «یک روز سعید آمد پشت پنجره اداره ایستاد نگاهش کردم، گفتم: چی میخواهی؟ گفت ۲۰۰۰ تومان میخواهم. گفتم برای چی؟ گفت: پیرمردی را دیدم دو قالیچه روی دوشش گذاشته و میفروشد دلم سوخت میخواهم بخرم پول ندارم» ادامه این روایت را در نوید شاهد بخوانید.