در خاطراتی از شهیده نسرین استوان از زبان خواهرش میخوانید: هرگاه مادر بچههای آقای گلشنپور به دیدار آنها میآمد، با روی باز از او استقبال میکرد، این در حالی بود که این آقا به او گفته بود که نباید مادر بچهها را به خانه راه دهی. اما ایشان میگفت: «مادر است. دلم میسوزد. نمیتوانم مانع از او شوم که فرزندانش را نبیند.»