در شماره ۳۲ مجله فرهنگی-تاریخی شاهد یاران آمده است:

مبارزه جانانه و ایمان راسخ شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی پیش از نهضت امام (ره)

سه‌شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۲۱
روایت‌های پیش‌رو برگرفته از شماره ۳۲ مجله شاهد یاران، تصویری از فعالیت‌های مبارزاتی شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی و سیره زندگی ایشان را به نمایش می‌گذارد. این روایت‌ها نشان می‌دهد که ایشان از سال‌ها پیش، با وجود فشارها و دستگیری‌ها، بدون ترس و با اراده‌ای راسخ در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی گام برداشته بود.

مبارزه جانانه و ایمان راسخ شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی پیش از نهضت امام (ره)

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛  شهید سعیدی سال‌ها قبل از نهضت امام خمینی (ره) ، در آبادان و تهران دستگیر و زندانی شد، اما هرگز از مبارزه دست نکشید و با شجاعت و ایمان خود، بر مسیر حق پافشاری کرد. او که به شهادت اعتقاد داشت، همواره در منابر خود مردم را به همراهی با امام حسین (ع) و امام خمینی (ره) دعوت می‌کرد و حتی در سخت‌ترین شرایط هم با دلگرمی و حضور مستمر، به مردم خدمت می‌کرد. در ادامه روایتهایی از این مجاهد نستوه که در شماره ۳۲ مجله شاهد یاران، آمده است را می خوانید. 


 
مرگ مرموز شهید سعیدی؛ سناریویی برای رعب عمومی

بنا به گفته برخی از زندانیان سیاسی بازداشتگاه قزل‌قلعه که در کنار سلول شهید سعیدی بودند، در ساعت ۳ بعدازظهر روز ۲۰ خردادماه سال ۱۳۴۹، چند ساعت پیش از آن‌که او را به آن صورت فجیع به شهادت برسانند، سعیدی را به بازجویی بردند و دیری نپایید که به سلول بازگرداندند.
گویا در بازجویی، او را وادار کردند که وصیت‌نامه خود را بنویسد تا چنین وانمود کنند که چون نیت خودکشی در سر داشته، وصیت‌نامه خود را تنظیم کرده است! و شاید آن شهید از شیوه برخورد آنان دریافته بود که قصد از بین بردن او را دارند و از این‌رو، شخصاً به نوشتن وصیت‌نامه مبادرت کرده باشد.
همچنین ممکن است در همان ساعت ۳ بعدازظهر، که او را برای بازجویی برده بودند، دادگاهی نمایشی و فرمایشی تشکیل داده و او را رسماً به اعدام محکوم کرده باشند و از این‌رو، آن شهید اقدام به نوشتن این وصیت‌نامه کرده باشد.
ساواک درصدد آن نبود که وانمود کند سعیدی خودکشی کرده است؛ زیرا هدف آنان از کشتن او، ایجاد رعب و وحشت در میان اجتماع، به‌ویژه در جامعه روحانیت بود. از این‌رو می‌بینیم که صورت‌جلسه‌هایی که پیرامون علت مرگ او تنظیم شده، متفاوت و متناقض است.
ساواک در گزارشی ادعا کرده است که نام‌برده در حدود ساعت ۲۱ روز ۲۰/۳/۴۹، با استفاده از خاموشی برق منطقه، به‌وسیله فرو نمودن دستمال به حلق خود، خودکشی کرده است. در گزارش دیگری اعلام شده است که مرگ او را خونریزی لوزالمعده تشخیص داده‌اند. سپهبد مقدم نیز در بخشنامه‌ای به ادارات ساواک، مدعی شده است که او بر اثر سکته قلبی در زندان فوت نموده است. همچنین نظر رئیس اداره پزشکی قانونی این است که مرگ نام‌برده، شوک ناشی از ضربه به شبکه عصبی خورشیدی تشخیص داده می‌شود.
این ضدونقیض‌گویی‌ها بازگوکننده این نکته است که ساواک می‌خواست مرگ سعیدی را مرموز و مشکوک جلوه دهد تا بتواند نقشه خود را برای ایجاد رعب و وحشت به بهترین نحو به مرحله اجرا درآورد.
(نویسنده کتاب نهضت امام خمینی، ص ۵)


ساده‌زیستی، نشاط، و پیشگامی در انقلاب

زندگی مرحوم آیت‌الله سعیدی، یک زندگی بدون تشریفات طلبگی بود. خصلت ساده‌زیستی ایشان بسیار بارز بود. بسیار با نشاط بودند و همیشه تبسم بر لب داشتند؛ به‌خصوص در مهمانی‌هایی که مرا دعوت می‌کردند، این روحیه شوخ را به‌وضوح مشاهده می‌کردم.
ایشان یکی از پیشگامان و از سدشکنان انقلاب بودند. اعلامیه‌ای که علیه شاه و آمریکا صادر کردند، نشانه‌ای از شهامت و شجاعت ایشان است. مقام شهید هم که مقامی بی‌گفت‌وگوست. فرق است بین مقام شهدا؛ ایشان در شرایطی جهاد کردند که کسی در میدان نبود، و لذا باید از مقام ایشان به شایستگی تجلیل شود.
(راوی: آیت‌الله محمد یزدی، ص ۸)


صراحت در بیان و پایداری در عمل


مطالبش را صریح می‌گفت. انسان در بعضی جاها باید مطالب را پنهان کند تا بتواند کار کند، ولی ایشان حرف‌هایش را صریح می‌گفت و در بیان مطالب، صراحت داشت. می‌گفت: «من وظیفه‌ام هست که حرفم را بزنم. اگر شما دولتی‌ها نمی‌توانید تحمل کنید، مرا دستگیر کنید تا من دیگر وظیفه نداشته باشم و وظیفه از عهده‌ام ساقط بشود.»
در شنیدن و گرفتن درس، روحیه خوبی داشت. هم در درس، هم در کارهای دینی، پشتکار عجیبی داشت و وقتی احساس وظیفه می‌کرد، بسیار پایبند می‌شد. ممکن است اشخاصی اظهار کنند پایبندیم، ولی در هنگام عمل و زمانی که شرایط دشوار می‌شود، وا‌زدگی پیدا می‌کنند و ادامه نمی‌دهند، اما ایشان در کارها ثابت‌قدم بود و با استقامت، تا موضوع نهضت پیش آمد و اعلامیه امام و مبارزات، که این مرد استقبال می‌کرد.
(راوی: آیت‌الله ابوالقاسم خزعلی، ص ۱۰)


 
اعتراف شکنجه‌گر در زیر عکس شاه


خاطرم هست مرا برای بازجویی به اتاق ساقی خواستند. اتاق ساقی در یک ساختمان آجر بهمنی در بیرون از قلعه بود. اتاق بزرگی بود که در آن گاوصندوقی هم بود. یک عکس بزرگ شاه هم آن‌جا بود و زیر آن یک صندلی گذاشته بودند. ما را خواستند آن‌جا. همان‌جا هم قبلاً ما را شکنجه کرده بودند. مرحوم سعیدی و آقای منتظری را هم همان‌جا شکنجه کرده بودند.
زیر عکس نوشته شده بود:
«با خادم خوشنام وفا باید کرد / با خائن بدنام جفا باید کرد /
در راه شهنشه جوانبخت عزیز / پروانه‌صفت، خویش فدا باید کرد»
ما را که بردند، دیدم ازغندی، رئیس شکنجه‌گرها، آن‌جاست. این دومین باری بود که او را می‌دیدم. از شکنجه‌هایی که کرده بود، حرف می‌زد. از جمله حرف‌هایش این بود که: «من رفتم در سلول سعیدی، جوراب (دستمال) را از حلقوم او کشیدم بیرون.» منظورش این بود که سعیدی را خودش با جوراب (دستمال) خفه کرده است.
بعضی وقت‌ها بعضی‌ها حرف‌هایی را می‌زنند که انسان زود می‌فهمد طرف، خودش است. نمی‌دانم منظورش چه بود که این حرف را به من زد. هر چه بود، مرا از سلول آوردند که این را بگویند و بعد هم مرا برگرداندند به سلولم.
(راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ جعفر شجونی، ص ۱۵)


موعظه‌ای در گرمای خرداد و واکنش شهید سعیدی


معمول امام آن بود که صبح‌های چهارشنبه بعد از درس فقه، درس اخلاق می‌گفتند؛ عصرهای چهارشنبه هم درس اخلاق می‌گفتند. خردادماه بود و هوای قم خیلی گرم شده بود. بحث «لاضرر» که از بحث‌های خیلی قوی امام است، به پایان رسید؛ سپس امام فرمودند: «خسته شدم، هوا هم گرم است. خوب است درس را تعطیل کنیم.»
مرحوم شهید سعیدی کنار من نشسته بود، با صدای بلند گفت: «حاج‌آقا! یک مقداری موعظه‌مان کنید تا ما آدم بشویم.» روی آن لطافت طبعی که داشت، این حرف را زد. استاد لبخندی زدند و فرمودند: «شما آدم نمی‌شوید!»
ایشان ادامه دادند: «هر عارفی برای اشعار خودش اصطلاحاتی دارد؛ نباید او را برای این اصطلاحات متهم کرد که خدای نکرده اعتقاد او از اعتقاد صدیقین جداست. اگر کسی نسبت به اساتید گذشته که ما سر سفره علمی آن‌ها نشسته‌ایم، تصور سوء داشته باشد، نسبت بین او و خدا قطع می‌شود؛ راه صلاح و سعادت بر او بسته می‌شود؛ حجاب آسمان بر او منکشف نمی‌شود و او به جایی نمی‌رسد. سزاوار نیست اگر کسی درست مطالعه نکرده و احیاناً مطلبی را درنیافته، العیاذبالله زبان به اهانت بگشاید. پیامد بسیار تلخی دارد.»
و بعد، دنباله سایر موعظه‌هایشان را گرفتند. مرحوم شهید سعیدی سرش را پایین انداخت و رفت توی فکر، و بعد به ما گفت: «برای استاد نوشته‌ام: خدا می‌داند که ما قصد تعلم داریم، نه قصد ایراد. ما کوچک‌تر از آنیم که به عقاید بزرگان ایرادی داشته باشیم. قصد ما، قصد تعلم است تا این‌که خداوند به ما مرحمت کند واقعیت‌ها را بنمایاند.»
(راوی: آیت‌الله سید جواد علم‌الهدی، ص ۱۹)

کتاب زیاد، آفت مطالعه‌ی عمیق


در دیدار امام از آقای سعیدی که در کتابخانه ایشان انجام گرفت، یکی از دوستان گفت: «الحمدلله آقای سعیدی کتابخانه خوبی دارد!» حضرت امام لبخندی زدند و فرمودند:
«ولی کتاب زیاد باعث می‌شود که انسان به مطالعه آن‌ها نپردازد و به مطلب نرسد!»
یکی دیگر از آقایان به شوخی گفت: «یعنی می‌فرمایید موجب بی‌سوادی می‌شود؟»
امام با لحن خاصی گفتند:
«من همچو تعبیری نکردم. ولی داشتن کتاب زیاد باعث می‌شود که انسان در انتخاب کتاب برای مطالعه، در تردید باشد و نوعاً بحث‌های مفید و مورد لزوم را نتواند مطالعه کند و آن را به وقت دیگری موکول کند و از مطلب دور بماند.»
(راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی، ص ۲۳)


روحانی‌ای با شوخ‌طبعی، صمیمیت و مبارزه‌جویی


ایشان خیلی متواضع و با دوستان بسیار گرم و صمیمی بود. حالت بذله‌گویی خاصی داشت. برای نمونه یادم هست وقتی که به تهران آمدم و در مسجد مسلم بن عقیل مستقر شدم، ایشان با چند نفر از جمله آقای جنتی و آقای خزعلی برای خوش‌آمدگویی به منزل ما آمدند.
در را که باز کردم و به داخل منزل تعارف کردم، ایشان جلوتر از همه وارد شد و با لحن شوخی گفت:
«خب، معلوم است که چه کسی باید جلوتر برود!»
کسی که با ایشان آشنا می‌شد، خیلی سریع مجذوب اخلاق ایشان می‌شد. ضمن اینکه در مسئله مبارزه، بسیار قوی و کوشا بود و مخصوصاً نسبت به امام بسیار علاقه‌مند بود و کوچک‌ترین مسائل خلاف را نمی‌توانست تحمل کند.
در تحصیل، بسیار جدی و کوشا بود و در جلسات درس امام، به‌جد شرکت می‌کرد. در هر حال، یک روحانی پاک و مخلص بود و دنیا در برابر دیدگانش ارزشی نداشت.
(راوی: آیت‌الله محمدعلی موحدی کرمانی، ص ۳۱)
 


«ماشینی که نجاتمان داد»؛ مأموریت پرخطر از سوی آیت‌الله سعیدی


یک روز آقای سعیدی برای ما پیغام فرستادند که خدمتشان برسیم. با آقای الویری رفتیم. آن موقع تازه گواهینامه رانندگی گرفته بودم. برادر بزرگ‌ترم که بعداً در جنگ شهید شد، یک ماشین اپل قراضه داشت. آمدم از داداش ماشینش را گرفتم و به اتفاق آقای الویری رفتیم منزل آیت‌الله سعیدی. ماشین را در یکی از خیابان‌های فرعی اطراف پارک کردیم.
آیت‌الله سعیدی فرمودند:
در دانشگاه‌ها تظاهرات انجام می‌شود و شعارها اگرچه بد نیستند، ولی کافی نیستند. مثلاً شعارها عمدتاً این‌ها بودند:
«من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟»،
«من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه برمی‌خیزند»،
و یا «یاران ما زندانند»، «زندانیان، مرگت باد»، «مرگ بر دژخیم»
و چیزهایی از این قبیل که رسم بود در دانشگاه‌ها، مخصوصاً دانشگاه تهران، شعار داده می‌شد.
ایشان گفتند:
دانشجوها دلشان با آقاست، ولی شعار «اگر برخیزیم» کافی نیست. فرض کنید که همه برخیزند، بعد چه؟ آن‌ها باید بدانند چه می‌خواهند بکنند. وقتی که برانگیخته شدند، باید جهت داشته باشند. سمت‌وسوی حرکت باید اسلامی و مشخص باشد. و نشان‌دهنده این جهت، «آقا»ست. بنابراین لازم است که شما نام ایشان را در تظاهرات بر زبان بیاورید و این کار باب شود.
برای ما هم این پیشنهاد جالب و در عین حال راهنمایی بزرگی بود.
همان موقع، آیت‌الله سعیدی به آیت‌الله طالقانی زنگ زدند و گفتند:
«دو تا از بچه‌ها به آنجا می‌آیند و با شما کار دارند.»
ما از منزل آیت‌الله سعیدی بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم. هرچه استارت زدیم، ماشین روشن نشد. کمی صبر کردیم که موتور خنک شود. استارت زدیم، ماشین روشن شد. کمی که رفتیم، دوباره خاموش شد. بالاخره این داستان آن‌قدر ادامه پیدا کرد که غروب شد و دیدیم دیر شده و به آقای طالقانی نمی‌رسیم. حدود سه ساعت گرفتار ماشین بودیم. نهایتاً تصمیم گرفتیم ماشین را با استارت ببریم گوشه‌ای. همین که استارت زدیم، ماشین روشن شد. گاز دادیم و راه افتاد و انگار نه انگار که اصلاً عیبی داشته است! راه افتادیم و رفتیم، اما نتوانستیم کارمان را با آن انجام بدهیم.
چند روز بعد، در دانشگاه تهران تظاهراتی برپا شد و چون در بچه‌ها از قبل آمادگی ایجاد شده بود، ناگهان شعار «درود بر خمینی» داده شد که بسیار جذاب بود.
پیغام آیت‌الله سعیدی بعد از تظاهرات به ما رسید که:
«طرف خانه من و همین‌طور منزل آیت‌الله طالقانی نروید، تا بعد علتش را بگویم.»
بعدها، یک بار برای نماز به مسجد رفتیم. فرمودند:
«آن روز که شما از منزل من راه افتادید، ده دقیقه بعد، آقای طالقانی زنگ زدند و گفتند به بچه‌ها بگویید نیایند. اینجا تلفن کنترل می‌شده، چندتا از این خبیث‌های ساواکی در اینجا منتظر هستند. منتها من دیگر به شما دسترسی نداشتم و فکر می‌کردم که دستگیر شده‌اید.»
غافل از اینکه ماشین نجات‌مان داد!
برای خودمان خیلی عجیب بود. موقعی که ماجرا را برای آقای سعیدی گفتیم، اشک به چشم‌های مبارکشان آمد. آیت‌الله طالقانی هم وقتی از ماجرا باخبر شدند، خیلی تعجب کردند.
(راوی: حسین شریعتمداری، ص ۳۶)


من همان سعیدی‌ام که در منبر به شاه بد و بیراه گفتم!


در زمان آیت‌الله العظمی بروجردی بود که پدرم به دعوت مردم آبادان به آن شهر رفت. در آن زمان، عکس ثریا همسر شاه در روزنامه چاپ شده بود. نمی‌دانم به چه مناسبتی این عکس منتشر شده بود، اما همین مسئله باعث اعتراض آقای سعیدی در منبر شد. ایشان مطالبی بر ضد شاه و خانواده‌اش گفت که باعث دستگیری و زندانی شدنش شد.
یکی از روحانیون معروف آبادان، آقای قائمی، وساطت کرد و فرماندار نظامی آبادان پذیرفت که آقای سعیدی آزاد شود، به شرطی که بگوید آن سعیدی که علیه همسر شاه صحبت کرده، شخص دیگری بوده و او به‌اشتباه بازداشت شده است. اما روز بعد، وقتی فرماندار نظامی از ایشان پرسید: «آیا شما همان سعیدی هستید که در منبر به زن شاه بد و بیراه گفتید؟» پدرم بلافاصله پاسخ داد:
«بله، من همان سعیدی‌ام و آن حرف‌ها را هم من زدم!»
به همین خاطر چند روز دیگر در زندان ماند تا با وساطت‌های بعدی آزاد شد. از دیگر کارهایی که موجب دستگیری‌اش شد، تکثیر نوارهای ولایت فقیه حضرت امام بود که از نجف به دستش رسیده بود.

(راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد سعیدی – ص ۵۱)



ترسی که باید از خدا باشد، نه از بنده خدا


یک بار پدرم در حال عبور از خیابان بود که صدای ترانه‌ای از قهوه‌خانه‌ای به گوش می‌رسید. مردم رفتند و به قهوه‌خانه‌چی گفتند: «آیت‌الله دارند می‌آیند.» قهوه‌خانه‌چی هم دستگاه را خاموش کرد. اما مرحوم ابوی فرمودند:
«روشن کنید، چرا خاموش کردید؟»
قهوه‌خانه‌چی گفت: «آقا، ترانه بود. خوب نبود.»
پدرم گفت:
«ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد: سعیدی! تو چه کردی که مردم از تو حساب می‌برند، ولی از من نمی‌برند؟»
بدیهی است که چنین تذکری چه تأثیری دارد. ایشان به این ترتیب به افراد می‌فهماند که چرا باید از مخلوق شرم کنیم، ولی از خالق نه؟

امر به معروف با مهربانی مؤثرتر است

در آن زمان بی‌حجابی مرسوم بود، ولی در محله غیاثی، زنی آمده بود که بی‌حیایی‌اش از حد گذشته و اعتراض اهالی را برانگیخته بود.
روزی که شهید از مسجد خارج می‌شد، به ایشان گفتند:
«این زن دارد می‌آید.»
شهید به آن زن گفت:
«شما نمی‌خواهید وقتی از دنیا می‌روید، فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) از شما شفاعت کنند؟ شما مسلمان شیعه هستید.»
می‌گویند آن‌قدر دلسوزانه و با محبت این حرف را گفت که آن خانم چادری شد.

(راوی: حجت‌الاسلام سید محسن سعیدی – ص ۵۸)

چگونه خبر شهادت پدرم را فهمیدیم


وقتی آمدند و پدر را دستگیر کردند، گریه‌ها و اضطراب‌های آن روزها در ذهنم هست. در طول زندان هم هیچ دیداری با ایشان نداشتیم. خبر شهادت را برادرم آورد.
ابتدا به بهانه آزادی ایشان، از ما خواستند که شناسنامه آقا را تحویل بدهیم. اخوی بزرگ که پیگیری کارها با ایشان بود، شناسنامه را برد. صحبت از آزادی بود. به ایشان گفتند که همراه مأمورین برود. اخوی تعریف می‌کرد:
دیدم که ماشین وارد جاده قم شد و بسیار تعجب کردم، چون محل زندان آنجا نبود. ماشین رفت و به طرف وادی‌السلام حرکت کرد. یک ماشین آمبولانس هم همراه ما بود. وقتی به جاده وادی‌السلام رسیدیم، فهمیدم که قضیه چیز دیگری است. تنها کسی که در آخرین مراحل توانست مرحوم آقا را ببیند، برادرم بود.
وقتی برگشتند، مادرمان گریه می‌کردند و بستری شده بودند. اخوی لباس‌هایشان را عوض می‌کردند. مادر پرسیدند:
«خب! چی شد؟ آقا را چه کردند؟ شهید کردند؟»
برادرم خیلی کوتاه گفت:
«بله.»
(راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین سید محسن سعیدی – ص ۵۸)

احترام ویژه امام خمینی (ره)  به شهید سعیدی


ایشان شخصیت منحصر‌به‌فردی بودند و تجلیلی که امام راحل از ایشان کردند، از هیچ‌کس نکردند. با اینکه نجف در اختیار ما نبود و شهید بزرگوار وصیت کرده بودند که برایش مجلس نگیرند، در نجف چهل شب مجلس ختم گرفته شد.
در مدرسه فیضیه، آیت‌الله حائری مجلس گرفتند، در مسجد امام، آیت‌الله گلپایگانی مجلس گرفتند. ساواک با این مراسم‌ها برخورد کرد، اما در نجف چهل شب مجلس ختم گرفته شد و حضرت امام در همه آن‌ها شرکت کردند. برای هیچ‌کس این کار را نکردند. حتی مخارج مجالس را هم خود امام به عهده گرفتند.
(راوی: حجت‌الاسلام سید روح‌الله سعیدی – ص ۶۰)


مبارزه و بازداشت‌های پیش از نهضت امام

بله، آن سال‌ها یک بار در آبادان سخنرانی می‌کردند که ایشان را گرفتند و چند روزی بیشتر در زندان نبودند، چون مردم ریخته بودند که ایشان را آزاد کنند. بعد هم در تهران دستگیر شدند که دو سه ماهی حبس بودند. آن روزها هنوز شکنجه و برنامه‌هایی که بعد بر سرش آوردند، در کار نبود و آزادشان کردند، ولی بعدها خیلی اذیتشان می‌کردند که دست از امام بردارند. شب‌های شنبه هم که منبر می‌رفتند و من توی خانه به خودم می‌لرزیدم که حالا چه اتفاقی خواهد افتاد. بار آخر هم که خودم خواب دیدم شاه با لباس افسری دارد اعلامیه‌های آقای سعیدی را زیرورو می‌کند. هربار هم که به آقای سعیدی می‌گفتم به من و به ۹ تا بچه‌تان رحم کنید، یک کمی احتیاط کنید، می‌گفتند بچه‌های من خدایی دارند. من بچه‌ها را خلق نکرده‌ام خودش خلق کرده و خودش هم مراقبت می‌کند.
(راوی: بی بی خدیجه طباطبایی (همسر شهید سعیدی) - صفحه ۶۲)

نوید شهادت و توکل بر خدا


چند شب قبل از دستگیری‌شان به پسرشان می‌فرمایند: اگر چند روز دیگر مسئله پیش آمد، مطلبی هست در لای فلان کتاب (احتمالاً تفسیر صافی) نوشته‌ام. بعد که فرزندشان می‌رود، می‌بیند نوشته است: من در این سفر به شهادت خواهم رسید و با یقین به این راه قدم گذاشته‌ام و خدا را بر این نعمت که شامل حالم شد، شاکرم. اینطور شد که حتی پسرشان به من می‌فرمود: اگر سری بزنی نوشته موجود است که من این توفیق را پیدا نکردم.
(راوی: مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی - صفحه ۷۱)

تلاش در تبلیغ پس از زندان و بی‌باکی در مسیر مبارزه


مرحوم شهید سعیدی دو ماهی در زندان بود و بعد آزاد شد و به مسجد رفت و نه تنها زندان، او را به سکوت نکشید، بلکه موجب شدت حملات او شد. مرحوم سعیدی برای منبر به کشور کویت هم رفت و در آنجا در امر تبلیغ بسیار کوشا و به ویژه در ترویج مرجعیت آیت‌الله خمینی سخت‌کوش بود. آن زمان، رئیس جمهور آمریکا جانسون بود و شهید سعیدی در منابر می‌گفت که او یهودی است و به یهودیت و بهائیت حملات شدید می‌کرد. مرحوم سعیدی می‌گفت: کسی که رهبرش امام حسین علیه السلام است نباید از زندان و شکنجه و تبعید بترسد. و در امر مبارزه، بسیار دعوت به تشکیلاتی عمل کردن می‌نمود. روزی در منبر عنوان کرده بود که من باکی از کشته شدن ندارم و اگر کشته شوم، در راه خدا کشته شده‌ام. ما به تبع امام حسین علیه السلام نباید باکی از شهادت داشته باشیم. حسین این زمان، خمینی است و باید او را یاری کرد.

(راوی: سید صادق طباطبایی - صفحه ۷۸)

دیدار و حمایت امام از شهید سعیدی

شهید سعیدی گفت رفتم خدمت امام و گفتم: آقا! تنها شدید. مراجع و علمای تهران، قم، اصفهان ساکت شده‌اند. تنها دارید فریاد می‌زنید و می‌ترسم خطرناک باشد. می‌گفت امام دست مرا گرفت و فرمود: سعیدی! تشخیص داده‌ام که راه من حق است. ولله اگر جن و انس هم در مقابل من بایستند، یک تنه در مقابل همه‌شان می‌ایستم. یک بار هم نمی‌دانم شهید سعیدی چه پیشنهادی به امام می‌دهد، امام گوش نمی‌دهند و شهید سعیدی از امام قهر می‌کند. امام می‌فرمایند: این سعیدی اگر با من قهر هم بکند، چون خالص است، دوستش دارم. بردارید او را بیاورید تا صورتش را ببوسم. شما روی صفا و خلوص او تکیه کنید. محور فکرش، امام بود و فکر امام. به مردم اهمیت می‌داد. به جوان و نوجوان بسیار اهمیت می‌داد. جواب مسئله مردم را اگر ساعت ۲ بعد از نصف شب هم پشت در خانه‌اش می‌آمدند، می‌داد. با یک موتور گازی، شبانه در بیابان‌های اطراف تهران به دهات می‌رفت، با آنها می‌نشست و آبگوشت می‌خورد و برای ۲۰-۳۰ نفری می‌گفت و برمی‌گشت. آن هم کسی که خودش مجتهد و از فضلای حوزه بود. آدمی این چنین نداریم. 
(راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین سید مرتضی صالحی خوانساری - صفحه ۸۳)

روحیه جذب‌کنندگی و حمایت از دیگران

حاج آقا سعیدی یک روحیه‌ای داشت که آن‌هایی را که خودشان مبارز و مذهبی و جوان بودند، با قوه جاذبه عجیبی که داشت، جذب می‌کرد. جوری بود که اگر انسان چند روزی ایشان را نمی‌دید، احساس می‌کرد یک چیزی کم دارد. خود مرا با یک سلام ساده جذب کرد. ایشان با اینکه خودش تمکن مالی نداشت، چون ممنوع‌المنبر و از هر نظر تحت مراقبت و زیر فشار بود، با این همه تا جایی که دستش می‌رسید، کار همه را راه می‌انداخت و کمک می‌کرد و در عین حال مهمان‌نواز هم بود. اگر روحانیون ما شیوه زندگی آقای سعیدی را داشته باشند، خیلی روی مردم اثر می‌گذارد.

(راوی: حاج اصغر وحدتی - صفحه ۸۶)

شوخ‌طبعی، تندی‌های معنادار و مهربانی با مردم


ایشان شوخ بودند و شوخی‌هایشان هم پرمعنا بود. تند هم که می‌شدند می‌گفتند از غیرتمندی من است. تند شدنشان مورد پسند ما بود. با مردم هم خیلی شیرین برخورد می‌کردند. شب به درک و واصل شدن یزید، ایشان به مردم گفتند که سجده بروند و ایشان دعا کند. من از گوشه چشم نگاه کردم و دیدم آقای سعیدی دارد از مسجد بیرون می‌رود. ایشان می‌خواست در چنین شبی کمی مردم را بخنداند. اگر هم قرار بود امر به معروف و از نهی از منکری بکنند بسیار با حلاوت و کرامت برخورد می‌کردند به مستمندان محل هم بسیار کمک می‌کردند.
( راوی حجت‌الاسلام والمسلمین سید هاشن آقا میرص۹۰)

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده