هر پنجشنبه عطر حضورت را حس میکنم
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، فراخوان «نامههای سفارشی از دختر به پدر شهیدم» مروری بر واژههایی از جنس عشق، ایثار و ایمان دختران شهید در وصف پدرانشان به نگارش درآوردند؛ دخترانی که شاید هرگز طعم حضور پدر را نچشیدند، اما وارثان راهی شدند که با خون پدرانشان امضا شده بود.
در این نوشتار، دلنوشته نوه شهید «عبادالله کعبی» را مرور میکنیم:
«بسم رب الشهداء و الصدیقین»
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم
قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم
به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم
دلم را به آسمانها میسپارم تا نوشتههایم را به تو نشان بدهم تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشهای از آن را بخوانی پس برایت مینویسم از دل غریب خود برایت مینویسم آری؟! خیلی دلم میخواست با تو بودم در میان ابرها پیش خدا بودم نمیدانی که چقدر دل تنگم؟! اشکهایم سرازیر است؟!ای پدر بزرگ شهیدم میخواهم با تو سخن بگویم، اما نمیدانم با چه زبانی؟ نمیدانم؟ آخر چگونه میشود میهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم؟ نمیدانم پس با زبان کودکیام برایت مینویسم چرا که به آسمان نزدیکتر است. یادم هست که پدرم همیشه از تو میگفت: از خوبیهایت، از نماز شبهایت، از وفاداریهایت، از رشادتها، گذشت و ایثارت من از تو فقط همینها را به یادگار دارم.
پدرم میگفت: وقتی خودش کودک بوده در رویا تو را در خانه میدیده نمیدانم آیا الان هم میآیی حتما تو میآیی باور کن هر پنجشنبه عطر حضورت را حس میکنم، اما چرا نمیبینمت؟ چرا صورت پر نورت را برایم نمایان نمیکنی؟ میدانم تقصیر از چشمهای من است. آنقدر دلتنگم که اشکهایم حالت پردهای روی چشمهایم حایل شدهاند و من ترا نمیبینمای کاش دستم را میگرفتی اینقدر احساس تنهایی نمیکردم.
پدربزرگ نازنینم تو اینک در آسمانها ماه مجلس شدهای عین ستارهها چه زیبا میدرخشی! خوش به حال آن شبی که تو به آن نور میدهی، تو به آنها آرامش میدهیای کاش من هم شبها به جای خفتن در زمین در آسمانها بودم.
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
انتهای پیام/