زندگینامه شهید محمد علی بادپر
کسانیکه بیرقهای هدایت را بر دوش کشیده اند و تا دشت های سرخ شهادت می تازند از کدام قبیله اند؟ اینان که هر عارفی در آرزوی شاگردیشان اشک شوق میریزد دست پرورده کدامین مکتبند؟ اینان کیانند که قلبهایشان آنچنان در آرزوی شهادت می تپد که برای وصال معشوق دست از پا نمی شناسند؟ ای احسن الخالقین! به ما بگو که اینان کیانند و از چه رو اینچنین شدند؟ ای منادیان عشق! شما را به عزت و جلال حق تعالی قسم، به ما بگویید آنگونه که بیدار شویم و سر از خواب برداریم و دعای عشق و امید بخوانیم. اینان چه راحت دنیای پستی را که ما مشتری آن هستیم، وا می گذارند و بسوی حق پرواز می کنند. دراین مقال، شاهد پرواز عاشقانه شهیدی دیگر از دیار شهید پرورمان هستیم، استوار یکم شهید محمد علی بادپر به کاروان سرخ شهیدان همیشه جاوید اسلام پیوست و بار سنگین مسئولیت رساندن پیام خونبار خویش را بر دوشمان گذاشت. او نیز شهیدی از تبار خونین حسینیان و ادامه دهنده راه سرورشهیدان، آقا ابا عبدالله الحسین(ع) بود.
شهید محمدعلی بادپر در سحرگاه روز23 خرداد سال 1327 در خانواده ای متدین و ساکن شهرستان فردوس متولد شد. تحصیلات ابتدایی را تا سوم متوسطه در زادگاهش گذراند. در سال 1346 به آموزشگاه گروهبانی رفت و خدمت در ارتش را برگزید، پس از خاتمه دوره آموزش به عنوان تعمیرکار در قسمت پشتیبانی تیپ زرهی همدان مشغول خدمت شد. او جوانی بود مؤمن با تقوا، مهربان، خیلی کم حرف و تودار و با وقار. معمولاً کلامش کوتاه و پر معنی بود غالباً لبخندی بر لب داشت و آنقدر مهربان بود که در نگاه و نشست اول هر کسی را مجذوب خود میکرد. گلی بود بی خار و پررنگ و خوشبو. صبر و شکیبایی و فداکاری و رقت قلب او در بین آشنایان و خویشان زبانزد بود. محمدعلی در 13 رجب سالروز ولادت امیرالمومنان علی (ع) در سال 1354، ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دو فرزند بود. در زمان اوج گیری انقلاب، زمانی که امام(ره) فرمان فرار از ارتش را صادر نمودند بفرمان رهبر کبیرانقلاب با یکی از همکارانش از پادگان فرار کرد و به فردوس آمد. او میگفت دیگر از قید ارتش خشک و بی محتوا آزاد شدم و خوشحال بود از اینکه تعمیرکار مکانیک خوبی بود و از این راه میتوانست آزادانه امرار معاش نماید و به همنوعان خود کمک کند. اما روزی که امام(ره) اعلام فرمودند که اکنون ارتش، ارتش اسلام است و سربازی، سربازی امام زمان(عج) است و یک وظیفه ی شرعی محسوب میشود، محمدعلی لحظه ای درنگ نکرده و بر طبق فرمان امام به سرکار خود بازگشت. یکی از بستگانش میگوید به او گفتم با هم یک کار شخصی را انتخاب کنیم، گفت : مگر نمیشنوی که مردم در خیابانها فریاد میزنند ما همه سرباز توئیم خمینی گوش بفرمان توئیم خمینی. آری خمینی فرمان داده است و ارتش، ارتش اسلام است و خدمت سربازی اکنون مقدس است. او پس از معرفی خود به پادگان و محل کارش با خانواده اش به زیارت قم و دیدار امام رفت این دیدار و آن روز را یکی از بهترین خاطرات خود می دانست و همواره از آن یاد می کرد.
شهید بادپر از ابتدای جنگ کردستان در منطقه جنگی بود. در یک مسافرت ده روزه بفردوس آمد و تا چهارم فروردین 1359 در فردوس بود و مجدداً به کردستان بازگشت.
از آغاز جنگ تحمیلی عراق، داوطلبانه در خوزستان به وظیفه شرعی و میهنی خویش عمل کرد. او در پشت جبهه تعمیر ادوات جنگی را برعهده داشت. هر زمان در مرخصی های کوتاه مدت که به همدان میرفت تلفنی با پدر و مادرش صحبت میکرد و آنها را دعوت به همدان می نمود و سفارش میکرد که خانواده ام را تنها نگذارید و از فرزندانم نگهداری کنید. هر وقت از او خواسته می شد که برای دیدار از، پدر و مادر و خویشان بفردوس بیاید او می گفت که دفاع از میهن اسلامی واجب است، شما در پشت جبهه صبور و مقاوم باشید و نگران من نباشید و سرانجام شهید محمدعلی بادپر، پس از آنکه مدتی را در خط مقدم جبهه در نبرد با کفار بعثی مشغول بود، در نیمروز چهارشنبه 6 مرداد ماه سال1360 در کربلای خوزستان، در پل کرخه شربت شهادت نوشید و به کاروان همیشه جاوید شهیدان اسلام پیوست.
روحش شاد و راهش پایدار باد
منبع :اداره اسناد وانتشارات اداره کل بنیادشهید وامور ایثارگران خراسان جنوبی