فقط یک تسبیح از او برایم آوردند/ هنوز امیدوارم
مهمان خانوادهای از جنس صبر بودیم. خانوادهای که عزیزترینش را در راه آسایش همنوعان و حفظ میهن تقدیم کرد و به این وسیله درخت انقلاب را آبیاری نمود. مهمان خانواده شهید جاویدالاثر مهدی فروزانفر بودیم.
مادر و یک دنیا سادگی و زیبایی
ابتدای مهمانی مادر شهید به استقبالمان آمد و با روییخوش به خانه دعوتمان کرد. خانهای ساده با باغچهای کوچک اما زیبا و دلنشین با خاطراتی از یک سرباز وطن. مادر شهید بر روی تختی که در گوشه اتاق گذاشته شده بود، استراحت میکرد.
چون همه مادران ایرانی اهل ادب و احترام به مهمان بود، از این رو خودش هم روی تخت نشست و معذرتخواهی کرد از اینکه نمیتواند به مدت طولانی ایستاده باشد و بعد از خاطرات خود و فرزند جگر گوشهاش برایمان گفت.
حوا خراشادیزاده، مادر شهید مهدی فروزانفر گفت: در ۲ آذر ۱۳۱۴ در روستای خراشاد به دنیا آمدم و چهارمین فرزند خانوادهای متدین بودم، پدرم کشاورز و مادرم نیز در کارهای کشاورزی به او کمک میکرد و هم مشاغلی چون توبافی که صنایعدستی خراشاد محسوب میشود را انجام میداد و من نیز در کار کشاورزی به پدر و مادرم کمک میکردم.
مادر شهید فروزانفر ادامه داد: در کودکی به مکتب رفتم و چون آن زمان مرسوم نبود که دختران به مدرسه بروند و ادامه تحصیل دهند، به مدرسه نرفتم اما در ۱۲ سالگی قرآن خواندن را فراگرفتم
خراشادیزاده با بیان اینکه مادرم روی مسائل اعتقادی بسیار حساس بود، افزود: مادرم همیشه من را به حجاب دعوت میکرد و مادربزرگم به قدری روی حجاب حساس بود که در زمان رضاشاه برای اینکه چادر از سرش برندارد، یک سال از خانه بیرون نیامد.
مادر شهید فروزانفر با بیان اینکه آن زمان برای ازدواج خیلی ساده میگرفتند، اظهار کرد: در ۱۴ سالگی با مراسمی بسیار ساده ازدواج کردم، بهگونهای که تعدادی از اقوام را دعوت کرده و زندگی خود را آغاز کردیم.
همسرم هرگز به سمت مال حرام نرفت
خراشادیزاده ادامه داد: همسرم نجار معروفی در بیرجند بود و هرگز مال حرام بر سر سفره نیاورد، من نیز بعد از ازدواج، کارهایی از قبیل خیاطی انجام میدادم.
وی تصریح کرد: یک دختر و ۸ پسر دارم که یکی از پسرانم در کودکی فوت کرد و پسر دیگرم در سن ۱۶ سالگی شهید شد،همسرم چند سالی است که فوت شده اما هنوز یاد و خاطره خوبیهایش در خاطرم مانده است.
مادر شهید فروزانفر اظهار کرد: پسرم،
مهدی، در ۲۰
شهریور ۱۳۴۴
به دنیا آمد، مهدی عضو بسیج دانشآموزی و در اتحادیهای با نام اتحادیه انجمن
اسلامی دانشآموزان، به کار خبرنگاری مشغول بود
خراشادیزاده در خصوص ویژگیهای شخصیتی شهید ادامه داد: مهدی اهل کمک در کارهای خانه، شرکت در مجالس مذهبی و.. بود بهگونهای که میتوانم بگویم با تمام فرزندانم فرق داشت.
میگفت مجروحیتها در راه انقلاب چیزی نیست
وی گفت: مهدی دو بار به جبهه رفت، دفعه اول در کردستان تیر خورده و نه روز در بیمارستان بستری بود که به من اطلاع نداده بودند از این رو وقتی به خانه آمد و جای زخمش را دیدم به او گفتم چرا به من اطلاع ندادی؟ گفت: مادر اینها که در راه انقلاب چیزی نیست.
مادر شهید فروزانفر با اشاره به اینکه مهدی بعد بدون خداحافظی به جبهه رفت، بیان کرد: مهدی برایم از جبهه نامه نوشت و عذرخواهی کرد که بدون خداحافظی رفته و برایم در نامه توصیه کرده بود که امام خمینی(ره) را دعا کنیم و به جبهه کمک کنیم و بر خواندن نماز شب تأکید کرده بود.
پسرم در شب وفات حضرت فاطمه(س) به دنیا آمد و شب وفات حضرت فاطمه(س) گمنام شد.
خراشادیزاده با اشاره به اینکه نخستین کسی که از روستای خراشاد به جبهه رفت و در سوم خرداد ۶۱ شهید شد، مهدی بود، افزود: پسرم در شب وفات حضرت فاطمه(س) به دنیا آمد و شب وفات حضرت فاطمه(س) گمنام شد و عکسش در روز وفات این بانوی بزرگوار تشییع شد و همچون ایشان قبرش معلوم نیست.
وی ادامه داد: جسد پسرم مهدی برنگشت و تنها یک تسبیح از او برایم آوردند اما هنوز امید به برگشتش دارم، سالها است که خانه را عوض کردیم و گاه با خودم می گویم، شاید بیاید و خانه را پیدا نکند.
بغض مادر و یک دنیا سخن
حرفش به اینجا که رسید، بغضش ترکید. دیگر نمیتوانست به صحبتش ادامه دهد. انگار بغض فروخورده سی سالهاش سر باز کرده بود. بغضی که راه علاجی جز صبر نداشت. با دستهای لرزانش اشک چشمش را پاک کرد و با صدایی لرزان ادامه داد: هنوز به آمدن مهدی امید دارم. امید دارم که باز هم از در خانه داخل شود و صدایم کند.
مادر شهید فروزانفر با همان لحن گریانش گفت: امیدوارم خداوند این هدیه را از ما قبول کند چرا که مهدی برای خدا رفت
خراشادیزاده اظهار کرد: زمانی که مفقودالاثر شد، برادرش برای شناسایی و پیدا کردن پیکرش رفت، اما او را پیدا نکرد ولی الحمدالله توانست جنازه دوست مهدی را که شهید شده بود را پیدا کند.
وی با بیان اینکه با تمام توان خود پای انقلاب ایستادهایم، افزود: زمانی که پیکرهای شهدای گمنام را میآورند میروم و تماشا میکنم، زیر تابوتشان را میگیرم و به جای مادرشان گریه میکنم.
صحبتهایمان به اینجا که رسید، صدای اذان در خانه پیچید. خانم خراشادیزاده مانند تمام زنان و مادران مؤمن ایران زمین چادر نمازش را پوشید و به نماز ایستاد وگفت: حالا دیگر نمیتوانم ایستاده نماز بخوانم.
نماز و ذکر با تسبیح یادگار پسر
به صورت نشسته شروع به نماز خواندن کرد
و بعد از نماز، با همان تسبیح یادگار پسر، مشغول ذکر گفتن شد. چه زیبا بود که با
تنها یادگار جگرگوشهات نام خدا را ببری. جگرگوشهای که در راه خدا گمنام شده بود
مصاحبه ما تمام شد، وقت رفتن فرارسید اما به راستی دلکندن از خانه ای که بوی خدا میداد سخت بود. با مادر شهید در حالیکه هنوز زیرلب دعایمان میکرد، خداحافظی کردیم در حالی که با خود فکر کردم به راستی چند نفر از گمنامان زمان خود را میشناسیم.
منبع: پایگاه خبری بیرجند رسا - گزارش از خانم زهرا حمیدی - عکس از خانم سپیده قلندری