زیارت کربلا با ذکر «لبیک یا حسین»
به گزارش نوید شاهد گلستان، شهید آزاده «علی اصغر رضایی» یکم تیر ماه ۱۳۴۶، در روستای حیوه چی از توابع شهرستان گنبد کاوس به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، کشاورز بود و مادرش حور نسا نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. به اسارت نیروهای عراقی درآمد. یکم شــهریور ماه ۱۳۶۸، در زندان الرمادی بر اثر بیماری به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده یحیی بن زید شهرستان زادگاهش واقع است.
رضا برادر شهید آزاده «علی اصغر رضایی» نقل میکند: در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان سال ۱۳۷۸ مادرم به من گفت: مادر حالا که جنگ تمام شده و مردم برای زیارت امام حسین (ع) و دیگر ائمه به عراق میروند، بیا ما هم به همین منظور به زیارت امام حسین (ع) برویم و از آنجا سر قبر شهید هم برویم، در ابتدا مخالفت کردم، چون شنیده بودم آنجا با زوار ایرانی مانند اسیر برخورد میکنند. اما مادرم بسیار اصرار میکرد و برایم خاطرهای را از شهید تعریف کرد که نظر مرا عوض نمود. مادرم گفت: آخرین مرتبهای که علی اصغر به مرخصی آمده بود، به او گفتم: رضا به کردستان رفته و شما هم که میخواهی به اهواز بروی، تکلیف من و پدرت چه میشود؟ تا چه زمانی باید چشم به راه شما باشیم؟ علی اصغر در جواب مادرم گفت: مادر جان ناراحت نباش، من با «لبیک یا حسین» به زیارت کربلا میروم و شما هم پشت سر من به زیارت میآیید. با شنیدن این خاطره مقدمات رفتن به عراق را فراهم کردم.
من به همراه پدر و مادرم با کاروان اعزامی راهی کربلا شدیم. برای پدر و مادر، خاک عراق بوی علی اصغر را میداد و این بو، مشام آنها را نوازش میداد. به راهنما نزدیک شدم.
- برادر اسمت چیست؟
- مهدی و این هم دوستم جاسم. تقریبا با مهدی دوست شده بودم و به او کم کم راز دلم را گفتم.
- مهدی جان تو را به خدا ما را آرزو به دل بر نگردان. تو را به خدا بزرگواری کن، کاری نکن که از تربت امام حسین (ع) نا امید برگردیم.
- مهدی خیلی ناراحت شد و گفت امکان ندارد که از کاروان جدا شویم و دستور است که فقط مکانهای مخصوص زیارت را ببینیم و تحت نظر باشیم.
وقتی به بارگاه امام موسی بن جعفر (ع) رسیدیم، از ایشان خواستم که ما را نا امید برنگرداند. هنگامی که به هتل بر گشتیم مهدی به سراغ من آمد و گفت اسم پسرت چیست؟ گفتم حمزه، گفت ابوحمزه بر فرض که بگذارند و موافقت کنند، چگونه میخواهی قبر برادر شهیدت را پیدا کنی؟
عکس شهید، جواز دفن، پلاک قبرستان، نام قبرستان و دیگر مدارکم را که توسط صلیب سرخ ارائه شده بود، به او نشان دادم و بالاخره توانستم او را راضی کنم. ترس سرتاسر بدن مهدی را فرا گرفته بود، به او گفتم: مهدی جان نترس، تو برای رضای خدا این کار را میکنی. پدر و مادر پیر مرا به آرزوی شان میرسانی، انشاءالله که طوری نمیشود. ساعت شش و نیم صبح با پدر و مادرم از کاظمین به طرف قبرستان ابوغریب رفتیم، این قبرستان بیش از بیست هکتار زمین داشت که در ضلع غربی آن مساحتی به وسعت سه هکتار زمین شهداء ایرانی بود که تعدا کثیری از آنها بدون پلاک و از شهدای مفقودالاثر دوران دفاع مقدس بودند، با راهنمایی متولی قبرستان به قبر پلاک ۱۲۸ که متعلق به برادرم علی اصغر بود، رسیدیم. روی قبر را با پارچه سبز پوشاندیم و شمع و عنبر روشن کردیم. بعد از کلی گریه و شیون مادرم برخاست و خودش را روی پایم انداخت، مادرم را بلند کردم، او گفت: نمیدانم چگونه تشکر کنم، من دیگر هیچ آرزویی ندارم. دست به آسمان برد و گفت خدایا راضیام به رضای تو. همان لحظه به یاد خاطره مادرم از شهید افتادم که گفته بود، مادر جان من به زیارت کربلا میروم و شما هم میآیید.
هنگام آمدن به کربلا به بستگان گفته بودیم که اگر موقع بازگشت از زیارت کربلا پرچم سبزجلوی ماشین و یا در دست ما بود، بدانید که ما به زیارت مزار شهید علی اصغر رفتهایم. در زمان بازگشت وقتی وارد روستای حیوه چی شدیم همه پرچم سبز را جلوی ماشین مشاهده کردند، خوشحال شدند و دانستند که بالاخره مادر و پدر شهید علی اصغر مزار او را زیارت کردهاند.
مادرم کربلایی حور نساء اصغری بعد از چند ماه که از زیارت کربلا بر گشته بودیم، بر اثر سکته قلبی فوت نمود. بعد از سقوط رژیم بعثی عراق با هماهنگی دولت موقت عراق پیکرهای پاک شهداء به ایران انتقال یافت و پیکر پاک شهید علی اصغر رضایی در اولین گروه اعزامی با تشریفات کامل وارد ایران و در امام زاده یحیی بن زید (ع) گنبد کاووس به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/