دوست ندارم در رختخواب بمیرم
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید «مهدی ذاکرحسینی»، فرزند امیرعلی در روز۲۷ شهریور ماه سال ۱۳۶۳ در تهران متولد شد. مهدی با مدرک دیپلم به سپاه رفت و پس از استخدام درسش را ادامه داد و کارشناسیاش را در رشته حقوق گرفت. دیپلم فنی مکانیک داشت و وقتی به سپاه رفت در کار مکانیک خودرو ها بود. خیلی این کار با علاقه مندیاش جور درنمیآمد. از همانجا آنقدر پیگیری کرد تا او را برای کار های رزمی فرستادند. از طریق نیروی زمینی سپاه به بخش تکاوری رفت و دوره ها را با موفقیت گذراند و در این فاصله چندین و چند بار لوح و جایزه گرفت. دو بار در سطح لشکر محمدرسول الله (ص) به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد. به کارش خیلی علاقه مند بود.
اولین بار سال ۱۳۹۳ بحث اعزامش پیش آمد. قبلاً در دهه ۸۰ برای مبارزه با گروه پژاک اعزام شده بود. وقتی ظلمهای داعشیها را دید تنفرش از تروریست ها خیلی زیاد شد. نسبت به بقاع متبرکه اهل بیت (ع) به ویژه حضرت زینب (س) بسیار حساس بود و می گفت من سرباز و فدایی حضرت زینب (س) هستم و احتمال شهادتم هم می رود.
می گفت ما نباید اجازه دهیم تروریست ها بخواهند به حرم بی بی زینب (س) بی حرمتی کنند. همچنین نسبت به ظلمی که به مظلومان شیعه در عراق و سوریه می شد خیلی ناراحت بود. در رابطه با ازدواج می گفت تا زمانی که این داعشیها و تکفیریها از بین نروند من سعی می کنم ازدواج نکنم، چون احتمال شهادت هست. می گفت دوست ندارم در رختخواب بمیرم و می خواهم در راهی بروم که شهادت در آن هست و حداقل اثری از ما در جامعه بماند. اعتقاد داشت اگر ما نرویم تروریست ها وارد کشور می شوند و مملکت مان را نابود می کنند.
پدرش بازنشسته و افسر ارشد نیروی هوایی ارتش است و سابقه سالها رزمندگی و خدمت را دارد. او رسم زندگی نظامی را از پدر آموخته بود. پدرش چنین بیان می کند: ایشان نیت شهادت را در دلش داشت. می دیدم در این رابطه تصمیم قطعی گرفته و راهش را انتخاب کرده است. به او می گفتم سعی نکن فقط به نیت شهادت بروی، بلکه نیتت این باشد که بتوانی تعداد زیادی از تروریست ها را از بین ببری. در این فاصله خدا شهدا را انتخاب می کند. من کمک فکری به مهدی می دادم. می گفتم اگر می روید کربلایی بجنگید. او هم همین کار را انجام می داد و خیلی از تروریست ها را به هلاکت رساند. مهدی در رابطه با دشمنان سر نترسی داشت و مأموریت هایش را با موفقیت انجام می داد. داعشی ها کینه زیادی از مهدی داشتند. با سلاح های سنگین ساختمان ها و محیط اطراف مهدی را پشت سر هم زدند و ما هنوز خبری از مهدی نداریم.
مهدی روز ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ به عنوان فرمانده با ۳۰ نیرو عازم سوریه می شود. مأموریت مهمی در پیش داشتند. نیرو های تکفیری در حلب جمع شده بودند و می خواستند قسمت مهمی از این شهر را پس بگیرند. می خواستند از گذرگاهی عبور کنند و دوباره جا هایی که رزمندگان گرفته و شهدای زیادی داده بودند را بگیرند. آقا مهدی شب تا صبح در ماه رمضان مقابل دشمن مقاومت می کند. دشمن نخست تصور می کند زمین هایی که آزاد شده است را به راحتی می گیرد. آقا مهدی تا هفت صبح مقابل تروریست ها می ایستد. در آخر فرمانده میدان به آقا مهدی بیسیم می زند و می گوید نیروهایت را به جای امن منتقل کن، چون از سه طرف محاصره شده بودند. مهدی با دستور فرمانده میدان نیروها را تک تک به جای امنی می فرستد. دوستانش اصرار می کنند تو هم باید با ما بیایی که می گوید اول شما باید سالم بروید بعد من می آیم. می گوید حاج حسین شما را از من می خواهد.
آن موقع ۲۷ نفر از نیرو ها را سالم برمی گرداند. چند نفر و همچنین خودش مجروح شده بودند. آقا مهدی آخرین نفر می شود. تروریست ها هم تمام توان شان را برای زدن او جمع کرده بودند. با تک تیرانداز نمی توانستند آقا مهدی را بزنند، به همین دلیل با خمپاره و بمب کپسولی کل ساختمانی که پناه گرفته بود را زدند. که در نهایت در روز ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ در حومه شهر حلب سوریه بر اثر حملات موشکی دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. وی از شهدای تازه تفحص شده است که طبق اطلاعیه اداره ایثارگران کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بعد از انجام آزمایشهای DNA شناسایی و به کشور بازگشت.
شهید ذاکر حسینی از تکاوران بسیار شجاع لشکر محمد رسول الله (ص) بود و هنگام شهادت ۳۱ سال سن داشت.