روایتی از یک شهید مردمی/ از انقلاب تا خط مقدم جبهه
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «طالب ذاکری خواهان» يكم مرداد 1336، در روستای حكمی از توابع شهرستان ميناب ديده به جهان گشود. پدرش احمد، باغدار بود و مادرش مريم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. سال 1353 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و يک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. دوازدهم ارديبهشت 1361، در دشت عباس هنگام درگيری با نيروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به سينه، شهيد شد. پيكر او را در روستای حاجی خادمی تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.
هنوز چند صباحی از زندگی این شهید بزرگوار نگذشته بود که پدرش را در سن دو سالگی از دست داد. از آن پس، داییاش جعفر ذاکری خواهان سرپرستی او را بر عهده گرفت. شهید ذاکری توانست دوران تحصیلات ابتدایی را در دامان این مرد بزرگ و دلسوز پشت سر بگذارد.
در ۱۷سالگی، با یاری همین دایی مهربان، ازدواج کرد. در همین سالها بود که بوی انقلاب به مشامش رسید. او که روحی انقلابی و دلی مؤمن داشت، در راه مبارزه با هر نوع فساد اخلاقی در شهر قشم، قدم برداشت. با شرکت در تظاهرات، خواهان حفظ اسلام ناب محمدی بود. همچنین با انتشار اعلامیههای مختلف، تلاش میکرد پیام اسلام را به مردم برساند. بسیاری از این اعلامیهها را شخصاً از شهرستان قشم به روستای حاج حمل میکرد.
از آنجا که مردم در آن زمان از آگاهی پایینی برخوردار بودند، گاه در برابر حرکتهای روشنگرانهاش ایستادگی میکردند. با این حال، او مردی فوقالعاده فعال بود، حتی در برابر گرانی اجناس نیز ساکت نمینشست. اصولاً شهید ذاکری فردی اصلاحطلب، آرمانگرا و دلسوز قشر فقیر جامعه بود.
در ۱۸سالگی پا به عرصه خدمت سربازی گذاشت. در دوران خدمت هم دست از فعالیتهای خطیرش برنداشت و به پخش اعلامیه و برگزاری تظاهرات ادامه داد. البته در این مسیر، افرادی نیز بودند که سد راهش میشدند و در تلاش برای نابودی یا انحراف او بودند. در یکی از همین تظاهراتها علیه رژیم پهلوی، مجروح شد.
وقتی امام آمد، او به مدت دو ماه از ادامه خدمت معاف شد و پس از آن، در ۲۰سالگی دوران سربازیاش را به پایان رساند و وارد مرحلهای نو از زندگی شد.
پس از انقلاب، در همان سن ۲۰سالگی، فعالیت خود را در سپاه پاسداران آغاز کرد. مدتی در سپاه بندرلنگه بود و به آموزش خواهران بسیجی آن شهر میپرداخت. چند صباحی نیز در بندرعباس در بخش پلیس راه و مبارزه با مفاسد اخلاقی مشغول خدمت بود.
پس از آن، درخواست انتقال به میناب و اعزام به جبهه را داد. درخواستش پذیرفته شد و پس از حدود ده روز حضور در میناب، راهی جبهه شد. در آن مکان مقدس، عضو گروه ضربت بود.
در جبهه، حتی زمانی که هیچ غذایی در دسترس نبود، به سنگرهای عراقی نفوذ میکرد و چون کمی با زبان عربی آشنا بود، موفق میشد غذا و سایر لوازم مورد نیاز را برای همرزمانش تهیه کند. آنها حدود ۱۰ روز در محاصره، بدون غذا و حتی امکانات اولیه، به سختی دوام آوردند تا اینکه بالاخره حمله آغاز شد.
در عملیات فتحالمبین در منطقه دشت عباس، شهید به مدت ۸ ماه مفقودالاثر شد. پس از آزادسازی دشت عباس از دست دشمن بعثی، پیکر مطهرش در یکی از خاکریزها پیدا شد. با تلاش و کمک برادران رزمنده، سرانجام پیکرش به خانه بازگشت؛ و با آمدن روح بزرگش، فضای روستا آکنده از عطر شهادت و غبار غم شد. اما در عین حال، این شهادت بر آگاهی مردم افزود و نوری بر دلها تابید.