گفت‌وگو با سیده‌ روح‌انگیز عبداللهی
سیده ‌روح انگیز عبداللهی همسر جانباز شهید «حاج حمید فروشی» جانباز 70 درصد و از کارکنان خدوم بنیاد شهید استان که یکم فروردین ماه 1400 دارفانی را وداع گفت و به یاران شهیدش پیوست، به نوید شاهد گفت: من چنان جذب اخلاق خوب «حاج‌حمید» شده بودم که هیچ وقت نقص عضوش را ندیدم، همسرم چراغ خانه‌ام بود.

سیده ‌روح انگیز عبداللهی همسر جانباز شهید حاج حمید فروشی به نوید شاهد ایلام؛ گفت: حاج حمید هجدهم مرداد سال 1368 در سن 29 سالگی در جبهه صالح‌آباد بر اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن، قطع نخاع شد و به مقام پرافتخار جانبازی نایل آمد و پس از سی و دو سال تحمل رنج و مرارت دوران جانبازی، اول فروردین 1400 به یاران شهیدش پیوست. 

همسرم چراغ خانه‌ام بود

سه دوست؛ سه انتخاب شایسته

خانم عبداللهی که در سال 1374 با وی ازدواج کرده است، در خصوص نحوۀ آشنایی با حاج حمید گفت: سال 1374 در دانشگاه ایلام دانشجو بودم، من با دوستانم زندگی می‌کردم. ابتدا یکی از دوستانم به نام نعیمه زمانی که اهل دهلران بود تصیم گرفت با جانباز قطع نخاعی؛ حاج‌عباس کرمی ازدواج کند. پس از ازدواج آن دو، من و هم‌اتاقی‌ام؛ فرشته احمدی برای عرض تبریک به منزل آنها رفتیم. فرشته پس از مشاهده عکس‌های عروسی، عکس فتح‌الله بختی را که از دوستان حاج‌عباس بود دید و تصمیم گرفت با او که قطع نخاع بود ازدواج کند. من مدام با خودم می‌گفتم این دو چطور می‌توانند با جانبازان قطع نخاعی با آن همه مشکلات زندگی کنند حتی به آنها گفتم: این کار را نکنید.

صداقت؛ شرط اول پیوند آسمانی

وی افزود: از آنجایی که حاج‌حمید با آقای بختی دوست بود بعد از مدتی از طریق ایشان به من پیشنهاد ازدواج داد. من ابتدا اصلاً چنین مسئله‌ای را قبول نکردم اما پس از اصرار آقای بختی گفتم: 6 ماه به من فرصت دهید تا در مورد این قضیه فکر کنم. حاج‌حمید با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. علاوه بر اینکه کارمند بنیاد شهید ایلام بود، یک مغازه هم داشت. یک روز «بختی» ترتیب ملاقات من و حاج‌حمید را در یک عکاسی که متعلق به برادر حاج‌حمید بود داد. حاج‌حمید آن روز در کمال صداقت در مورد تمام مشکلاتش با من صحبت کرد. حتی گفت؛ احتمال دارد من هیچوقت صاحب اولاد نشوم. من پس از صحبت با او باز هم مهلت خواستم.

خانم عبداللهی همسر جانباز شهید؛ حاج‌حمید فروشی از علاقه‌اش گفت: از خدا چه پنهان که همان موقع از او خوشم آمده بود چون که آرامش خاصی در وجودش بود. حرف‌هایش برایم شیرین بود و احساس می‌کردم سالهاست که او را می‌شناسم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم با خانواده‌ام صحبت کنم پس به آبدانان رفتم. جریان را با مادرم در میان گذاشتم. مادرم وقتی شنید که می‌خواهم با یک جانباز قطع نخاعی ازدواج کنم همان لحظه مخالفت کرد. او معتقد بود که زندگی کردن با کسی که چنین مشکل بزرگی دارد، بسیار سخت است و نگران من شد. ولی من تصمیم گرفته بودم برای آن خواستۀ روحانی ایستادگی کنم.


شرح دلدادگی و ارادۀ آهنین

عبداللهی از صبر و ایستادگی حاج‌حمید تعریف کرد. او همسرش را مردی با ارادۀ آهنین معرفی می‌کرد و بیان داشت: پدر و مادرم در خصوص ازدواج با حاج‌حمید جوابم کرده بودند اما من هر لحظه به حاج‌حمید فکر می‌کردم با خودم می‌گفتم ازدواج با یک مرد سالم که یک ازدواج معمولی است اما من اگر بتوانم با کسی همچون حاج‌حمید زندگی کنم کار بزرگی انجام داده‌ام پس باید بر سر خواسته‌ام بمانم. حاج‌حمید کمر همت بسته بود که هر طور شده موافقت خانوادۀ من را بگیرد. هفته‌ای حداقل یک نفر را برای خواستگاری می‌فرستاد. از امام جمعه گرفته تا فرماندار و بخشدار و هر کسی که می‌شناخت، اما پدرم بر سر مخالفتش پافشاری می‌کرد.

یک خواب عجیب

تمسک به اهل بیت و شهدا در دنیای امروزی همیشه گره‌گشا است و این را بارها شنیده‌ایم؛ عبداللهی در تصدیق این گفته خاطرنشان کرد: من دیگر ناامید شده بودم تا اینکه یک شب شهید سیدصادق شفیعی که قبلاً از همرزمان و رفقای صمیمی حاج‌حمید بود و خیلی در مورد او برای من تعریف کرده بود به خوابم آمد. شهید شفیعی به من گفت: نگران نباش شما در همین ماه (تیرماه) با هم ازدواج می‌کنید. من از او پرسیدم با این همه مخالفت، چنین کاری چگونه مقدور می‌شود. گفت: گره کار شما به دست همشهری‌ات پرویز لطفی‌الوار باز می‌شود.

شهدا گره گشا هستند

صبر و استقامت حاج‌حمید و سیده روح‌انگیز ستودنیست و وصال بهترین پاداش برای صبرشان بود. وی در این خصوص اذعان داشت: آن شب بعد از اینکه شهید شفیعی به من اینگونه گفت، از خواب پریدم مدام با خودم فکر می‌کردم که چطور این شهید می‌تواند مشکل به این بزرگی را حل کند. مدتی گذشت. آقای لطفی‌الوار یک مشکل کاری برایش پیش آمده بود، او از اقوام ماست و جریان مشکلش به گوش حاج‌حمید رسیده بود. به همین خاطر سند خانۀ پدرش را به خاطر لطفی‌الوار ضمانت گذاشته بود. آقای لطفی الوار به او گفته بود که هر کاری داشتی به من بگو برایت انجام می‌دهم. حاج‌حمید هم جریان مخالفت پدرم در مورد ازدواج ما را گفته بود. لطفی الوار هم قول داده بود مشکل ما را حل کند. او یکی از اقوام ما را که اتفاقاً از بزرگان شهر هم بود برای جلب رضایت پدرم فرستاده بود. آن شخص با پدر و مادرم صحبت کرده بود و آنها گفته بودند که حاج‌حمید بیاید خواستگاری.

خواستگاری موفقیت آمیز

حاج‌حمید ابتدا خودش به تنهایی به خواستگاری می‌رود چون فکر می‌کرد جواب رد می‌شنود اما در همان لحظۀ اول مهرش بر دل پدر و مادر خانم عبداللهی می‌نشیند. سیده‌روح‌انگیز در این خصوص گفت: پدر و مادرم حاج‌حمید را پسندیده بودند و به او گله کرده بودند که چرا خودت قبلاً برای خواستگاری نیامدی؟ اگر از اول خودت را می‌دیدیم قطعاً جواب مثبت می‌دادیم. من بالاخره به آرزویم رسیدم و با حاج‌حمید ازدواج کردم. جشن عقد ساده‌ای با حضور دوستان او گرفتیم. دو نفر از دوستانش؛ حجت‌الاسلام کریمی‌تبار و حجت‌الاسلام یعثوبی در مجلس، وکیل ما شدند و ما زندگی مان را در منازل سازمانی آغاز کردیم. خداوند باز هم لطفش را شامل حال من کرد و چندی بعد اولین فرزندم به دنیا آمد. خوشبختی من با وجود دخترم دو چندان شد.

همسرم برای همه اسوۀ اخلاق بود

بی‌شک آنان که در راه وطن از جان خود مایه می‌گذارند، الگوهای بارزی برای زندگی همه هستند و صحبت‌های همسر حاج‌حمید گواه این جملۀ ماست. وی بیان داشت: من چنان جذب اخلاق خوب حاج‌حمید شده بودم که هیچوقت نقص عضوش را ندیدم. همه دوستش داشتند گل سر سبد خانواده‌ام شده بود. پدر و مادرم علاقۀ عجیبی به او داشتند. همسرم هیچوقت اجازه نمی‌داد کمکش کنم می‌گفت: خودم از پس خودم برمی‌آیم. حتی دوست نداشت ویلچرش را هل بدهم می‌گفت خودم می‌توانم. در تمام امور خانه کمک حال من بود حتی در آشپزخانه ظرف می‌شست. من هنوز هم به جایگاه والایش در دو دنیا غبطه می‌خورم.

همسرم چراغ خانه‌ام بود

پدر مرا در آغوش بگیر

دختران جانبازان و شهدا پر از آرزوهای زیبا هستند. فرزندان جانبازان از همان دوران کودکی با دردهای پدران خود آشنا می‌شوند و صبر را تجربه می‌کنند. عبداللهی در طی صحبت‌هایش مدام از حال خوشش با حاج‌حمید و فرزندانش می‌گفت: حاصل زندگی پر بار من با همسرم سه دختر است که آخرینش هفت سال دارد. حاج‌حمید خیلی مهربان بود و به بچه‌ها عشق می‌ورزید آنها هم عین پروانه گرد شمع وجودش می‌چرخیدند. دختر بزرگم از همان دوران کودکی آرزو داشت که پدرش بتواند سر پا بایستد و او را در آغوش بگیرد و مدام پدرش را تشویق می‌کرد که بایستد. بارها از این آرزویش با من و پدرش صحبت می‌کرد او می‌گفت: آرزو دارم که روزی دکتر شوم و بتوانم پدرم را درمان کنم تا بتواند من را در آغوش بگیرد.

همسرم عاشق من بود

عبداللهی ادامه داد: همسرم نمونۀ یک مرد کامل بود خلق و خوی خوش او نقل محافل بود و من از داشتن چنین همسری بر خود می‌بالیدم و خودم را خوشبخت‌ترین زن دنیا می‌دیدم. با وجود اینکه کارهای بیرون و پاره‌ای از امور خانه را خودم انجام می‌دادم اما هیچگاه احساس خستگی نمی‌کردم. هر موقع از سر کار برمی‌گشت اولین جملات زیبایش را نثارم می‌کرد و می‌گفت تو پاره‌ای از وجود منی. احترام خاصی برای خانواده‌ام قائل بود گاهی اوقات که من حوصله رفتن به آبدانان را نداشتم خودش ماشین را حاضر می‌کرد و ما را به آبدانان می‌برد. او خودش تمام مسیر را رانندگی می‌کرد.

حاج‌حمید قدرشناس بود

تفاهم، قدرشناسی، رأفت و گذشت لازمۀ زندگی مشترک است و زندگی حاج‌حمید و همسرش سرشار از این صفات نکوهیده بود. عبداللهی همسر جانباز شهید؛ حاج‌حمید فروشی در این خصوص گفت: هر کاری که انجام می‌دادم در قبالش، همسرم مدام قدرشناسی می‌کرد. همیشه در هر حالی سپاسگزار من بود و این باعث می‌شد مشکلات را بهتر حل کنم. هیچوقت زبانش به ناروا باز نشد اما افسوس که اجل مهلت بیشتر با هم بودن را نداد. او زمینی نبود جای او در دنیایی زیباتر از دنیای ما بود. هیچگاه جای خالی‌اش برایم پر نمی‌شود اما به خاطر بچه‌ها و وظیفه و مسئولیت خطیری که در مقابل آنها دارم مجبورم تحمل کنم. غم نبودنش خیلی سنگین است هنوز هم خانه پر است از صدای خنده‌ها و جانم گفتن‌هایش. بچه‌ها هم با نبودنش کنار نیامده‌اند. دختر هفت ساله‌ام هر شب عکس‌هایی که با پدرش گرفته را نگاه می‌کند و می‌گرید. او برای پذیرفتن این درد هنوز خیلی کوچک است، امیدوارم خدا به همه ما صبر دهد. دوستانم همیشه می‌گفتند رفاقت با شما مایۀ مباهات ماست چون همسران ما حاج‌حمید را الگوی خود قرار داده‌اند و بسیار مسئولیت‌پذیر و مهربان شده‌اند.

همسرم چراغ خانه‌ام بود

حاج‌حمید پس از اینکه دوز دوم واکسن کووید 19 را می‌زند متأسفانه استراحت نمی‌کند، به گفتۀ همسرش حاج‌حمید در آن روزها به مناسبت روز درختکاری و سایر برنامه‌ها مدام در تکاپو است وی با افسوس گفت: حاج‌حمید مدتی بود فشارش می‌رفت بالا. یک شب از مهمانی برگشته بودیم من رفتم طبقه بالا شیر آب همسایه را که باز مانده بود ببندم، وقتی برگشتم دختر هفت ساله‌ام جیغ کشید و بابایش را صدا زد. حاج‌حمید قرص فشارش را برداشته بود که بخورد اما پیش از آنکه دخترم لیوان آب را به او بدهد سکته کرده بود. 6 روز در بیمارستان بستری بود روز سوم حالش خوب بود من به او روحیه می‌دادم که به زودی برمی‌گردد به خانه و دوباره چراغ خانه‌ام می‌شود. او با سرش اشاره می‌کرد که من را به خانه ببر. انگار خیلی دلش برای خانه تنگ شده بود. در کمال ناباوری با وجود دو بار احیای قلبی در یکم فروردین سال 1400 ما را تنها گذاشت. در مرامش نبود اما قطعاً رفتنش مقدر شده بود می‌دانم او در دنیای دیگر همنشین شهداست.

حرف آخر

سیده روح‌انگیز عبداللهی، بی‌بی دو عالم فاطمۀ زهرا(س) را الگو و اسوۀ خود قرار داده است و کسانی که دخت پیامبر را اسوۀ خود قرار دهند بی‌شک از رستگاران دنیا و آخرت هستند. وی در پایان صحبت‌هایش تأکید کرد: تمام سعی‌ام بر این است که مادر نمونه‌ای برای یادگاران حاج‌حمید باشم، می‌دانم او همین دور و بر است و ناظر بر کارهای ما. قطعاً هوای من و بچه‌هایش را خواهد داشت. من با دخترانم دوست هستم و تلاش می‌کنم که آنها را افراد موفقی به بار بیاورم. هر چه به سالگرد شهادت حاج‌حمید نزدیک می‌شوم دلم بیشتر برایش تنگ می‌شود. امیدوارم خداوند به ما صبر دهد تا بتوانیم درد فقدانش را تحمل کنم.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده