
به گزارش نوید شاهد قزوین:
... توی حیاط سپاه بودم که پدر
بزرگوارشان را دیدم.
گفتم: حاج مسلم بچه هات هر دو دارند می روند جبهه، دست تنها نمی شوی، کارها
را کی برات انجام می دهد؟
گفت: خدا!
گفتم: بالاخره ما هستیم، اگر کاری داشتی رودربایسی نکنی ها!
گفت: فعلا که خودم هم دارم اعزام میشم، اگه برگشتم مزاحمت میشم.
همرزم شهید
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.